شخصیت امام حسین (ع) و تاریخ زندگی ایشان را بیان کنید.

 امام حسین (ع)

ابو عبد الله حسین بن على بن ابى طالب(ع)، امام سوم از ائمه اثنى عشر(ع) و پنجمین معصوم از چهارده معصوم(ع)است .فرزند دوم على بن ابى طالب(ع) و حضرت فاطمه(ع) در سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدینه منوره به دنیا آمد. مدت حملش را شش ماه و ده روز نوشته ‏اند. تفاوت سن او با برادر بزرگترش امام حسن(ع) كمتر از یك سال بود.
پیامبر اكرم(ص) او را پسر و پاره تن خود، گل خوش بوى خویش و سید جوانان اهل بهشت خواند. او را بر دوش خود سوار مى‏ كرد و به سینه خود مى‏ چسبانید و دهان و گلوى او را مى‏ بوسید و محبوبترین انسانها نزد اهل آسمانهایش معرفى مى‏ كرد.

ائمه اهل سنت به اسناد متعدد روایت كرده‏ اند كه رسول الله(ص) از شهادت و مشهد امام حسین(ع) خبر داد و نصرت او را واجب و قاتلانش را لعنت كرد.[۱] حسین (ع) را از خود و خود را از حسین دانسته و فرمود: «خدایا دوست بدار هر كه حسین را دوست بدارد.»[۲]

عمر شریفش، ۵۷ سال بود كه ۷ سال آن در آغوش رسول اللّه(ص)، ۳۰ سال در زمان امامت پدر و بقیه را در صحبت برادر یا در مقام امامت بود. كنیه‏ اش ابوعبدالله و مشهورترین لقب پس از شهادتش سید الشهداء مى ‏باشد. از او شش پسر و سه دختر به وجود آمدند كه سه پسرش در كربلا شهید شدند و یكى از پسرانش على اوسط زین العابدین(ع) امام چهارم شیعیان است.

قیام آن حضرت بر ضد یزید بن معاویه و امتناع از بیعت با یزید، كه او را به هیچ وجه شایسته خلافت مسلمین نمى‏ دانست و مقاومت بى‏ مانند او و یارانش در برابر سپاه یزید و سر فرود نیاوردن او به ننگ تسلیم و استقبال او از شهادت در راه عقیده خود و در راه اسلام، برنامه حكومت آل ابى‏ سفیان را كه انقراض اسلام و باز گردانیدن آثار جاهلیت بود نابود كرد و او را از برجسته ‏ترین چهره‏ هاى دینى و سیاسى تاریخ اسلام نمود.

ماربین فیلسوف آلمانى در كتاب سیاست اسلامى می گوید: «تاریخ كسى را سراغ ندارد كه خود و عزیزترین كسان خود را براى احقاق حق به كام مرگ فرستد جز حسین كبیر آن یگانه مردى كه دانست چگونه دولت عظیم و وسیع بنى امیه را متلاشى كند و اركان سلطنت ایشان را فرو ریزد.حادثه طف سرّ بقاى اسلام و موجب درخشندگى و تداوم تاریخ این شریعت مقدس گردیده است.»

بنا به اخبار و روایات موجود امام حسین(ع) پس از وفات برادرش تا زمانى كه معاویه زنده بود، در ظاهر مخالفتى با معاویه نكرد زیرا بر حسب ظاهر و بنا بر مصلحت با معاویه بیعت كرده بود و این بیعت اگر چه به معنى شناختن او به عنوان خلیفه مسلمین نبود اما به این معنى بود كه امام در ظاهر مخالفتى با او ندارد و نمى ‏خواهد بر ضد او قیام كند.  امام این بیعت ظاهرى و صورى را نمى‏ خواست نقض كند و آن را به صلاح امت نمى‏ دانست.
هنگامى كه معاویه در سال ۵۶ ه.ق. تصمیم گرفت كه پسرش یزید را جانشین خود سازد و در زمان حیات خود براى او از مردم بیعت بگیرد تا مخالفى برایش نماند، از جمله كسانى كه بیعت ایشان بسیار مهم شمرده مى‏ شد، امام حسین(ع) و عبد الله بن زبیر و عبد اللّه بن عمر بودند. این اشخاص در موقعیتى قرار داشتند كه محل توجه عموم و در نظر عامه شایسته وصول به مقام خلافت بودند.
هیچ یك از این سه تن از پیشنهاد معاویه براى بیعت با یزید استقبال نكردند و به همین جهت معاویه در سفرى كه به مكه و مدینه نمود ابتدا روى خوشى به ایشان نشان نداد اما بعد در ظاهر ایشان را بگرمى پذیرفت و در باطن تهدید كرد كه اگر در هنگام اعلام جانشینى یزید اظهار مخالفت كنند كشته خواهند شد. با این تهدید این سه تن خاموش ماندند بى ‏آنكه اظهار موافقت یا مخالفتى كرده باشند.

معاویه در سال شصت هجرى از دنیا رفت و پسرش یزید تصمیم گرفت كه از این سه تن كه در نظر مردم مدعیان خلافت بودند براى خلافت خود بیعت بگیرد و به ولید بن عتبة بن ابى سفیان حاكم مدینه نوشت تا به زور از این سه تن بیعت بگیرد.
ولید نتوانست از ایشان بیعت بگیرد و امام تصمیم گرفتند كه از مدینه بیرون بروند و به مكه بروند به گفته طبرى امام حسین(ع) شب یكشنبه دو روز مانده به آخر ماه رجب سال شصت هجرى از مدینه بیرون شد و بسوى مكه به راه افتاد. فرزندان و برادران و اولاد برادران و تمام اهل بیتش با او همراهى كردند بجز محمد حنفیه كه در مدینه ماند.

جماعتى از شیعیان و هواخواهان حضرت على(ع) در كوفه پس از شنیدن خبر مرگ معاویه در منزل سلیمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و نامه‏ اى به امام حسین(ع) نوشتند كه در آن پس از اظهار خوشحالى از مرگ معاویه اظهار داشتند كه امامى ندارند و منتظر قدوم او به كوفه هستند تا شاید خداوند به وسیله او مردم را به دور حق جمع كند.پس از این نامه، نامه‏هاى دیگرى هم نوشتند و رسولانى فرستادند و امام را به حركت به سوى كوفه ترغیب كردند.
امام حسین(ع) در پاسخ نامه‏ هاى ایشان نامه‏ اى نوشت و پسر عم خود مسلم بن عقیل را فرستاد تا از وضع كوفه و احوال مردم آگاهى دهد و اگر اوضاع را مطابق نامه‏ ها و پیغام هایشان یافت او را خبر دهد تا او نیز بسوى ایشان حركت كند.

چون مسلم بن عقیل به كوفه رسید، مردم زیادى در ابتدا با او بیعت كردند و والى كوفه از طرف یزید كه نعمان بن بشیر نام داشت بر او سخت نگرفت. مسلم به امام حسین(ع) نامه نوشت و گفت كه هر چه زودتر به سمت كوفه حركت كند. هواداران بنى امیه نامه ‏اى به یزید نوشتند و او را از ضعف و سستى نعمان بن بشیر در برابر مسلم و اتباع او آگاهى دادند. یزید پس از مشورت با سرجون كه از موالى معاویه بود، عبید اللّه بن زیاد والى بصره را مأمور كوفه كرد و دستور داد كه مسلم را تعقیب كند تا آنكه یا او را از شهر بیرون كند و یا به قتلش برساند.

 عبیدالله بن زیاد بی درنگ روانه كوفه گردید و به تنهایى وارد آن شهر شد و زمام حكومت را به دست گرفت و مردم را با وعده و وعید به خود جلب كرد. مسلم سرانجام در روز هشتم یا نهم ذى الحجه سال شصت در كوفه خروج كرد و دار الاماره را محاصره كرد. اما اشراف كوفه و رؤساى قبایل كه دل با عبید الله داشتند، افراد طوایف خود را از پیروى از مسلم بر حذر داشتند و در این كار موفق شدند، چنانكه مسلم تنها ماند و به تفصیلى كه در كتب تاریخ مذكور است گرفتار و كشته شد.
 امام حسین(ع) پیش از آنكه از خبر قتل مسلم آگاه گردد عازم خروج از مكه و حركت به سوى كوفه گردید. عده ‏اى از بزرگان قوم از جمله عبد اللّه بن عباس او را اندرز دادند كه در مكه بماند و به كوفه كه مردم آن قابل اطمینان نیستند نرود و حتى عبد اللّه بن عباس پیشنهاد كرد كه بجاى كوفه به یمن برود و از آنجا داعیان و مبلغان خود را به اطراف بفرستد ولى امام هیچ یك از این پیشنهادها را نپذیرفت و در حركت بسوى كوفه جازم و مصمم ماند.

ابن زیاد پس از قتل مسلم(ع) مرزهاى عراق را با حجاز بست و فرستاده‏ هاى دیگر امام را در كوفه گرفت و كشت و سپاهى را براى گرفتن و كشتن امام حسین(ع) و اصحاب او آماده ساخت.چون خبر شهادت مسلم(ع) و سایر فرستادگان در راه كوفه به گوش امام رسید روى به همراهان خود كرد و فرمود تا هر كه مى‏ خواهد برگردد و او ایشان را از عهد و میثاقى كه با او بسته بودند آزاد مى‏كند.
 بسیارى از همراهان او پراكنده شدند و فقط یاران و اهل بیت او كه از مكه با او همراه بودند باقى ماندند.

در بطن عقبه، مردى عرب به او رسید و او را سوگند داد كه برگردد زیرا این راهى كه میرود بسوى شمشیرها و سر نیزه ‏ها است. اگر مردمى كه به او نامه نوشته بودند راه را براى او باز مى‏ كردند و امر را براى او آماده مى‏ ساختند رفتن او وجهى داشت اما اكنون كه این وضع پیش آمده است رفتن او صلاح نیست. حضرت در پاسخ فرمود: «آنچه تو گفتى بر من پوشیده نیست ولى كسى نمى‏ تواند بر امر خدا غالب شود». آنگاه از آن محل دور شد.

در منزلى به نام «شراف»، حر بن یزید ریاحى با هزار نفر از سوى حصین بن نمیر تمیمى كه مأمور حفاظت مرزهاى عراق بود رسید و گفت مأمور است تا او را پیش عبید اللّه بن زیاد ببرد. بعد چهار تن از كوفه رسیدند و خبر آوردند كه اشراف كوفه با گرفتن پول و رشوه به مخالفت با امام و موافقت با یزید برخاسته‏ اند و مردم دیگر اگر چه دلهایشان با امام حسین(ع)است اما شمشیرهایشان بسوى او آخته است. نیز خبر آوردند كه قیس بن مسهر فرستاده امام به قتل رسیده است. و در روزهای بعد  قاصدى از ابن زیاد رسید كه امام حسین(ع) را در تنگنا بگذارد و او را در فضایى باز كه حصن و پناهگاه و آب نداشته باشد فرود بیاورد تا امر بعدى او برسد.
امام بناچار روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یك هجرى در محلى به نام كربلا فرود آمد و فرداى آن روز عمر بن سعد بن ابى وقاص با چهار هزار تن از سوى عبیدالله بن زیاد رسید و مأمور بود كه از امام حسین(ع) براى یزید بیعت بگیرد. امام حسین(ع) پیشنهاد كرد كه راه را براى او باز بگذارند تا به مدینه باز گردد یا جاى دیگر برود.عمر بن سعد این پیشنهاد را به ابن زیاد فرستاد و او مى ‏خواست بپذیرد ولى شمر بن ذى الجوشن مانع شد و گفت اگر امام حسین(ع) را رها كنند نیرو خواهد گرفت و گرفتن بیعت از او ممكن نخواهد شد.

 ابن زیاد پس از شنیدن سخنان شمر نامه ‏اى به عمر بن سعد نوشت و گفت امام حسین(ع) یا باید تسلیم شود و یا كشته شود. فاجعه كربلا از اینجا آغاز مى‏گردد. امام حسین(ع) سر تسلیم فرود نیاورد و به یاران خود اختیار داد كه شبانه او را ترك كنند و او را تنها بگذارند زیرا او تسلیم نخواهد شد و به قتل خواهد رسید و از این رو نمى‏ خواهد كه اصحاب به سرنوشت او دچار شوند. اما اصحاب و خویشان او همچنان وفادار ماندند و با دلیرى بى‏ مانندى از او دفاع كردند و جان خود را در راه او باختند. شرح شجاعت و جنگ سرسختانه سیدالشهداء(ع) و اصحابش را مى‏ توان در تاریخ طبرى(وقایع سال ۶۱ هجرى) ملاحظه كرد.

دفاع دلیرانه امام (ع) حیرت انگیز بود. شخصى به نام عبد اللّه بن عمار كه شاهد عینى ماجرا بوده مى‏ گوید ندیدم مردى كه فرزندان و اهل بیت و یارانش كشته شده باشند، قویتر و مطمئنتر و دلیرتر از حسین بن على(ع) كه پیادگان دشمن مانند گوسفند از پیش او مى‏گریختند. این شجاعت را بازماندگان او نیز از خود نشان دادند و در برابر كسانى كه ایشان را اسیر كردند و در مجلس ابن زیاد و یزید - با اینكه در حال اسارت بودند - قوت نفس بى‏ مانندى از خود نشان دادند. نمونه كامل این قدرتِ اراده و تسلط بر نفس و عدم تسلیم،  در وجود حضرت زینب (ع) متجلى شد كه پایدارى و سخنان تند و سخت او در برابر ابن زیاد معروف است.

شهادت حضرت سید الشهداء(ع) و برادران و برادرزادگان و فرزندان و اصحاب بزرگوار او روز دهم ماه محرم سال شصت و یك هجرى رخ داد. زنان و كودكان خاندان رسالت همه به اسارت كوفیان درآمدند.خیمه‏ هاى آنها را آتش زدند و بر جنازه شهدا اسب تاختند و سرهاى شهیدان را از تن‏ها جدا و بر نیزه‏ ها كردند. سر امام(ع) را سنان بن انس یا شمر بن ذى الجوشن از تن جدا كرده با سرهاى شهداى دیگر به كوفه نزد عبید اللّه بن زیاد برد.
اعراب بنى اسد بعد از پایان جنگ كربلا تن‏هاى بى‏سر شهدا را دفن كردند. درباره مدفن سر امام به یقین نمى ‏توان اظهار عقیده كرد، در دمشق و مصر و كربلا مشاهدى به نام «رأس الحسین» زیارتگاه شیعیان است.

حسین بن على(ع) به حكم رسول الله(ص) و وصیت برادرش حسن(ع) از روز پنج شنبه ۲۸ صفر سال ۵۰ ه.ق. بعد از شهادت برادر به امامت رسید و حدود ۱۱ سال این وظیفه خطیر را عهده‏ دار بود. تربت پاكش زیارتگاه شیعیان جهان و ذكر مصیبات و گریه بر مظلومیتش پاك كننده گناهان است. مزار امام حسین(ع) را نخستین بار اعراب بنى اسد مشخص نمودند و پس از آن بارها دستخوش تبدیل و تغییر و تخریب و تعمیر گردید تا به سال ۷۶۷ه.ق. در عهد سلطان اویس ایلخان بناى فعلى روضه مطهره حسینى ساخته شد.

منابع‏ تحقیق:

۱. مقاتل الطالبیین، ۵۱، ۵۲
۲. ارشاد، شیخ مفید، ۲/۲۴، ۱۳۷
۳. فصول المهمه، ابن صباغ مالكى، ۱۷۰، ۲۰۰
۴. اعلام الورى باعلام الهدى، امین الاسلام طبرسى، ۲۱۳، ۲۵۱
۵. خصائص نسائى، ۱۲۲، ۱۲۴
۶. تاریخ بغداد، ۲/۲۰۴
۷. ذخائر العقبى‏
۸. محب الدین طبرى‏
۹. مستدرك الصحیحین، ۲/۲۹۰
۱۰. تهذیب التهذیب، ۲/۳۵۴

[۱]. اسد الغابة، ۱۲۳، ۳۴۹.
[۲]. صحیح ترمذى، ۲/۳۰۷.

نظرات