چرا دین قادر به پاسخگویی نیست که مثلا چرا چهار رکعت نماز بخوانیم یا چرا در ظهر بخوانیم و ...

۱- دین اصیل و حق، تنها راه پاسخگویی به چرایی های اصلی انسان است. و از همین رو، بشر با لائیک شدن، به پوچی می رسد. و معنایی برای زندگی خویش نمی یابد.

زندگی پر از رنج و مشقت انسان، که حتی لذات آن نیز آمیخته با ناراحتی ها و رنج ها است، بدون نگاه به زندگی جاویدان و حقیقی، چگونه قابل تحمل خواهد بود؟ کسی که خود را محدود به یک دوره ۷۰ ساله می بیند، با چه منطقی، کوشش کرده و در صدد تحصیل علم و کمال می رود؟ واقعا می توان منطقی برای متحمل شدن این مشقات ارائه کرد؟ آنان که دین را از زندگی خود حذف می کنند، به جز تلاش برای بهره برداری بیشتر از لذت های پست، چه هدفی می توانند داشته باشند؟ و کدام عقل و منطق، غوطه ور شدن در شهوات پست را می پذیرد؟

پس آنچه روشن است اینکه دین، تنها راه حل انسان برای پاسخگویی به چرایی های زندگی است.

۲- آنچه شما به آن اشاره کرده اید و مثال هایتان نشان می دهد،  پاسخگویی به نوعی خاصی از سوالات است که می توانیم به آن فروع دینی بگوییم.

و در فروع دینی این نکته بسیار مهم است که پاسخ ندادن با قادر نبودن به پاسخگویی بسیار فرق می کند. علاوه بر اینکه در بعضی از بیانات دینی، چرایی های احکام نیز تا حدودی پاسخ داده شده اند. (مثل مجموعه علل الشرایع که احادیث مرتبط به این مساله را جمع آوری کرده است.)

و عدم پاسخگویی به تمام چرایی ها درباره فروع دینی، با توجه به حقیقت دین، و جایگاه ما، به خوبی درک می شود. توضیح آنکه:

ما در بخش کوچکی از جهان هستی قرار گرفته ایم و بخش عظیمی از هستی، برای ما غیب نامیده می شود و ابزارهای ادراکی ما راهی به آن ندارند. و وحی الهی (دین) به همین دلیل برایمان ضرورت یافته است تا در زندگی مادی خود، امور مرتبط به عوالم غیب را مراعات نماییم. مانند نابینایی که مجبور است، برای سلامت خود، دستش را در دست دیگری گذاشته، تا بتواند سلامت به مقصد برسد.

طبیعی است که نابینا، پس از شناخت کسی که دستش را به او سپرده، تابع خواهد شد. و برای برداشتن هر گدام به دنبال سوال از جزئیات محلی که قرار است بر آن گام بگذارد، نیست که این قدم را کجا می گذارم سنگ هایش چقدری هستند، چاله ای دارد یا خیر، زمین مرطوب است یا خشک، تیغی وجود دارد یا خیر، محل عبور ماشین است یا خیر و ... که مشغول شدن به شناخت این همه جزئیات، نابینا را از هدف اصلی که رسیدن به مقصد است باز می دارد.

در دین نیز همین گونه است. ما پس از شناخت خدا و باور به عالم غیب، و تشخیص دین حق، خود را مطیع آن می گردانیم و با عبودیت در مقابل دستورات الهی، در مسیر سعادت خویش گام بر می داریم. و توضیح تمام جزئیات مربوط به هر دستور، ضرورتی برایمان ندارد. چرا که  اولا شناخت بسیاری از آنها در توان ما نیست. چون با توجه به عدم درک عوالم غیب، مانند نابینای مادر زاد خواهیم بود که توان فهم رنگ ها را ندارد. ثانیا اشتغال ورزیدن به این مساله، ما را از غرض اصلی باز می دارد.

برای همین در دین، تنها باید به شناخت اصول بپردازیم و در فروع تسلیم باشیم. هر چند برای بالا بردن یقین و ارضا کردن حس کنجکاوی، بخشی از حکمت ها و دلایل فروعات نیز بیان شده است.

دیدگاه‌ها

سلام
اینکه مطلب را با مثال روزمره مردم ملموس کرده اید بهترین روش پاسخگوئی است ممنون از زحمات شما
التماس دعا

تصویر شهر سوال

با عرض سلام و تشکر از شما

با عرض سلام و خسته نباشید
پاسخ شما خیلی خوب بود ولی ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که عدم اطلاع دقیق از چرایی های فروع دین به این معنی نیست که مسئله چگونگی آنها هم مورد اطمینان نباشد و یا امری کارشناسی نشده باشد بلکه استخراج آنها (یعنی همان چگونگی ها) کاری کارشناسی و تخصصی و موثق است. منظور بنده از موثق این است که این احکام همانهایی هستند که پیامبر اسلام و اهل بیت به آنها التزام داشتند. البته در مورد جزئیات احکام و همچنین مسائل جدید، شاید آن اطمینان کامل وجود نداشته باشد ولی برای ما حجت هستند.

تصویر soalcity

با عرض سلام و تشکر از بیان شما
جهت روشن تر شدن مساله، با اجازه شما، تعبیر فنی را خدمتتان ارائه می نمایم.
در هر حکم شرعی با سه مساله مواجه هستیم: دلیل - علت - حکمت
دلیل حکم، همان چیزی است که شما به آن اشاره کرده اید. یعنی آیه و روایتی که با استناد به آن واجب یا حرام بودن عملی برایمان روشن می شود. مثل آنکه چون امام معصوم فرموده: هر مست کننده ای حرام است، پس آب جو حرام است.
علت حکم، یعنی آنچه سبب شده که خدای متعال دستوری صادر کند و بندگان خود را ملتزم به امری نماید. مثل آنکه چون خدای متعال می خواهد عقل بشر محفوظ بماند، مسکرات را بر او حرام کرده است.
حکمت حکم یعنی مصالح و مفاسدی که ما با عقل خودمان در حکمی در می یابیم. مثل اینکه شخص مست ممکن است، اشتباهات عظیمی مرتکب شود و به همین دلیل مست کننده حرام شده است.
دلیل حکم، حتما باید برایمان روشن باشد. یعنی نمی توانیم بدون دلایل قطعی، چیزی را واجب یا حرام بدانیم. حکمت حکم، ممکن است در بسیاری از موارد برایمان حاصل شود. اما علت حکم، دور از دسترس ماست. و تا زمانی که با بیانی دینی گفته نشده باشد، نمی توانیم درباره آن ادعایی کنیم. مثلا می توانیم بگوییم گوشت خوک به علت انگل درون آن حرام شده، اما این حکمت حکم است و شاید علت آن نباشد. به همین دلیل اگر آن انگل را از بین ببریم، همچنان گوشت خوک حرام است.

از توضیحات روشن شما بسیار متشکرم

نظرات