هر کسی که داستان مرا خوانده کمکم کند؟

حدود ۱ سالی می شه که رازی رو تو دلم نگه داشتم و به خاطر ترسم از رفتن آبروم جلو خانواده و دوستام به کسی نگفتم همین مساله باعث شد بیشتر عذاب بکشم ... من ۲۴ سالمه فوق لیسانس اقتصادم و دختری کم و بیش مغرور (این طور که بقیه می گن).خیلیا اومدن تو زندگیم ولی گذاشتمشون کنار ...اصلا تو زندگیم عاشقانه به هیچ کس نگاه نکرده بودم... تا اینکه حدود ۱ سال پیش مادر یه آقا پسری اومد واسه خاستگاریم و مادر من بدون مشورت با من رد کرد و بعد ازون به من ماجرا رو گفت. منم اون پسر رو می شناختم .واسه همین بعد این ماجرا رفتم سراغ آمار در آوردن از پسره کم کم احساس کردم داره یه رگه هایی از دوست داشتن درونم به وجود میاد ولی جدی نمیگرفتم(وضع مالیش خوبه و اولش خودم فکر می کردم شاید علتش همینه ) ولی کم کم فهمیدم ازین چیزا گذشته کارم... حالا به حد جنون رسیدم از عشق این پسر و روز و شب تو فکرم و زندگیم مختل! اوایل خودش دنبالم میومد تو خیابون ولی من اصلا محل نمی دادم چون نمی خواستم یه درصد به دوستی فکر کنه! ازونجایی که مغرورم هستم هنوز بعد این همه مدت قیافشو کامل ندیدم چون نتونستم خوب نگاش کنم .ولی دیکه چند ماهی میشه نگام نمی کنه... لازم به ذکره که حتی اونو با دوست دخترشم دیدم ولی انگار نه انگار... بارها گفتم برم جلوش خودنمایی کنم ولی از آبروم ترسیدم یعنی دنبال یه راه حلیم که هم اونو به خودم علاقه مند کنم هم خودم کوچیک نشم... اونم مثل من مغروره...  هر کسی که داستان منو خونده کمکم کنه

 

با سلام و تحیت محضر جنابعالی
از ناحیه ایشان چند صورت ممکن است؛
- اینکه ایشان به شما علاقه داشته باشند
- اینکه مجذوب و وابسته شما باشند
- اینکه نسبت به شما احساس خاصی نداشته باشند.
به نظر می رسد گزینه دوم در قبال ایشان صادق نباشد به دلیل اینکه اگر ایشان شیفته شما بودند اولا برای ازدواج با شما تلاش بیشتری می کردند، ثانیا با فرد دیگری دوست نمی شدند و ثالثا رفتارشن نسبت به شما تغییر نمی کرد.
اما اینکه به شما علاقه داشته باشند دور از ذهن نیست، اما توجه داشته باشید برای موفقیت در ازدواج علاقه صرف کافی نیست بلکه تناسب و تطبیق با معیارها شرط است. با سطح شناختی که از ایشان دارید از خود سوال کنید که آیا ایشان معیارهای لازم را از دید شما دارند؟ آیا می توانید نسبت به دوستیهای پیش از ازدواج وی بی تفاوت باشید و...
احتمال سوم نیز نیاز به دلیل خاصی ندارد. اما شما می توانید منتظر گذشت زمان بمانید در صورتی که وی به شما علاقه داشته باشد بعد از مدتی مجددا برخورد وی در قبال شما تغییر خواهد کرد. در صورتی که با گذشت زمان این تغییر رقم نخورد می توان نتیجه گرفت که بی احساس بودن وی نسبت شما در وی تثبیت شده است.
توجه داشته باشید که به درازا کشیدن این فضا به صلاح شما نیست لذا لازم است یک بازه زمانی معین کنید اگر به نتیجه نرسیدید، از تمرکز و پرداختن به این موضوع به صورت جدی اجتناب کنید چون فرصتهای بعدی ازدواج را ممکن است از شما سلب کند.
به هر حال با بررسی مجدد نسبت به وی و معیارهای خود، در صورتی که احساس می کنید در کنار ایشان می توانید به خوشبختی برسید لازم است از طریق واسطه هایی از جمله مادر خود و ایشان مجددا موضوع خواستگاری و ازدواج با ایشان را احیا نمایید.

از خداوند سبحان برای شما آرامش و خوشبختی را مسئلت دارم
.

دیدگاه‌ها

به مشاور سر بزن

سلام اگه میگی دوست دختر داره ولش کن
چون کسی که موقع ازدواجش شده و این کارارو کنار نمیذاره درست بشو نیست
بعدشم کسی که واقعا دوستت داشته باشه با یه بار رد شدن جا نمیزنه و به کس دیگه ای فکر نمیکنه
سعی کن هر کاریم خواستی بکنی قبلش استخاره کن

سلام.حرفتون غلطه اون پسر غرور داره و وقتی ببینه که ادم حسابش نمی کنید معلومه که میره مگر دیوانس بماند وتحقیر بشود؟

به نظر من بهترین ازدواج اون ازدواجیه که رضایت بزرگان درش نقش داشته باشه اگه مادرت ردش کرده حتمن یه چیزی میفهمیده که تو نمیفهمیدی

منم زمانی کهدبیرستان میرفتم از یه پسری که تقریبا با همینخصوصیاتی که شما گفتی خوشم میومد درحد جنون شب و روزم شده بود دعا و اشک که هر چه زودتر بهش برسم.مشاور ه ام که میرفتم اونقدر به رسیدن به اون پسر فکر میکردم که اصلا نمیفهمیدم مشاور چی میگه.
الان چند سالی هست که از اون ماجراها میگذره هر وقت بهش فکر میکنم اون قدر از دست خودموفکرای شاید احمقانه وبچگانه ام خندم میگیره .
شاید شرایط وموقعیت من با شما دوست عزیزم زمینتا اسمون فرق کنه.ولی برای هر کدوماز ما ادماتوهر مرحله از زندگیمون ممکن هچنین چیزی پیش بیاد.(توکل توکل توکل و بعد کمک خواستن از خود خدا همون خدایی که این ادم (پسر یا دختر)رو سر راهمون گذاشته.

برات متاسفم دم از عشق نزن سکوت کن. ادم عاشق غرور نداره تکبر نداره.دوسش داری مرد باش برو تا دیر نشده بهش بگو وگرنه دیر میشه و باید حسرت بخوری.اره برو بهش بگو خیلی ساده و ضادقانه .

دوست خوبم منم یه همچین تجربه ای البته تقریبا این شکلی رو داشتم تو محل کارم عاشق یه پسر شدم .از اینکه به من توجه نمی کرد داشتم دیوونه می شدم .حجب و حیا و غرورمم اجازه نمی داد خودم کوچیک کنم و جلو برم تو دلم می کفتم خدایا تو دو ره زمونه ما حیا دیگه جایی نداره ولی هر چی با خودم کلنجار رفتم نتونستم قبول کنم که بخوام هرجور شده اون جذب کنم واسه همین دل و زدم به دریا و از کار اومدم بیرون تا نبینمش شاید بهتر شم که واقعنم شدم و چون دیگه وابستگی نبود واقعیتش و فهمیدم بابا من فقط وابسته بودم و واقعیتا رو نمی دیدم می دیدم .اما باور نمی کنی چند ماه بعد زنگ زد ازم خواستگاری کرد .دوست گلم خدا به من فهموند که بنده یمن حجب و حیا گوهری که باهیچی نمی شه عوضش کرد دوم اینکه صبور باش و به خدا توکل کن و مطمءن باش هیچ تکیه گاهی محکم تر از او پیدا نمی کنی وسوم اینکه خودت و از وابستگی دور کن تا بتونی با منطقت تصمیم بگیری نه با احساست حالا این دوری می تونی اینجوری باشه که دیگه پیگیرش نباشی .دوست من اول خدا دوم خدا اخرم خدا بسپار دست خودش که از همه بهتر بنده هاش و می شناسه وصبور باش و حیا ی خودت و نشکن باور کن من این اقا رو رد کردم ولی باز اومده خواستگاری می گه حجب و حیای شما من جذب کرده

با سلام پسری که دوست دختر داره و همش دنبال این دختر و اون دختر هست، باید بیشتر دربارش فکر و تحقیق کرد.

سلاااام
۱۷ سالمه...از اول ابتدایی شاگرد اول بود...معدل رو فقط ۲۰ تجربه کردم حتی تو دوران دبرستان
۶ ماهی هست ک یه پسر با ی پیام ب گوشیم اعتراف کرد عاشقمه
یک ساله ک عاشقم بوده وچیزی نگفته تا وقتش برسه
مشکل اونجاست که این اقا پسر ۱۶ سالشه و از من کوچیکتره...مشکل دومی اینه که مذهب اون تسنن هست
باور کنین همه ی شهر توی سادگیش و صداقتش شک ندارن
با ایمانه و نماز خون سر وقتااا بدجووور
خب میگفتم ولی وقتی پیام داد تا فهمیدم ی پسره دیه جوابشو ندادم و خودشو معرفی کرد اشنایی نداشتم از قبل... بعد تر ک داداشم فهمید اونو کنار زد چون دوستش بود و من نمیدونستم...فک کردم ی حس بچگانست ک سراغش اومده اما باورتون نمیشه مامانش هم زنگ زد و با من حرف زد
ب یقین رسیم کعاشقم شده واین حسش الکی نیست...مادرش اعتراف کرد ک ی ساله وچن ماه این پسر شب وروز نداره و حتی حاضره همین الان منو حلقه کنه تا از دستش نپرم ی وقت
اما حتی هنو ب مادرم هم چیزی بطور کامل نگفتم

ک کوچیکتره وسنی هست
پدرم کاملن مذهبی و تعصبی روی مساعل اخلاقی وعقایدی هست
منم از ی طرف تو فکر ازدواج و اینا نیستم و فقط درسمو میخونم
اما باورش واسه خودم سخته ک این همه خاستگار ک داشتم برام مهم نبود اما عاشقش شدم
عاشق این عاقا
موندم چیکار
فعلن بش گفتم برو بعد کنکورم بیا تا هم من بزرگتر بشم و هم خودت بفعمی این حست درسته یا الکیه؟
ای خداااااا

خاستگارای خیلی بهتر
پولدار تر
خوشتیپ تر دارم
چون هم شکل ظاهریم خووبه
و هم خانواده ی متشخص و مهمی توی شهرمون ب شمار میایم
می ترسم ب بابام حتی بگم
چون با مذهب سنی کنار نمی یاد
شهرمون سنی نشین هست تا شیعه نشین
تو روخدا کمکم کنین
ب ستوه اومدم
تو شهرمون هم سن وسال من الان حتی بچه هم دارن چ برسه ب شوهر
اما خانواده یما سن ازدواج ۲۳ ب بالاس
و کاملن فرهنگ متفاوت تری از شهرمون داریم
اختلاف اینقد زیاده ک نگوو
این پسر دوستم داره
واسه بدست اوردن من
تو گوشی خورده...امتحاناشو بد داده....دوستاش ولش کردن...باباش و مامانش دعواش کرده...مریض شده
خودش میگف عشق میتونه تو ادمو با مذهب مختلف کنار هم خوشبخت کنه
از طرفی اگه بخام رهاش کنم خودمو گنه کار میدونم دلم می سوزه
دوسش دارم

تصویر شهر سوال

با سلام و عرض تحیت

بعد از مذهب، شاید هیچ پدیده ای به اندازه ازدواج در سرنوشت فرد تاثیر گذار نباشد، اقتضای این مهم، آن است که در ازدواج و انتخاب همسر، بر پایه شناخت لازم و معیارهای منطقی اقدام شود و نه عواطف واحساسات!

بنابراین و بر اساس توضیحات شما به نظر می رسد، چنین ازدواجی فاقد معیار لازمی مانند اصل کفویت و همتایی است؛ به این دلیل که شما نه از لحاظ امر مهم و سرنوشت سازی مانند مذهب همتایی دارید، نه از لحاظ سنی و نه موافقت خانوادگی....

مضافا اینکه ممکن است بر حسب فرهنگ حاکم منطقه، شما به آمادگی لازم برای ازدواج رسیده باشید، اما باور اینکه یک پسر ۱۶ ساله به بلوغ و رشد لازم برای مدیریت خانواده رسیده باشد، بسیار دشوار است. به گونه ای که نه می شود ایشان را عاشق دانست و نه اینکه عشق بتواند خلاء های موجود را جبران کند. عشق آنجایی است که پیش از آن به اندازه کافی شناخت وجود داشته باشد. تفاوت عشق و هوس این است که عشق با شناخت حاصل می شود و هوس با نگاه!!

پس بهتر است قدر موفقیتهای خود را بیشتر بدانید و همچنان تمرکزتان را بر پیشرفت علمی و تحصیلی معطوف کنید، مگر اینکه خواستگاری متناسب با خود داشته باشید.

به یاد داشته باشید برای خوشبختی در زندگی نه عشق کافی است و نه ازدواجی که از روی دلسوزی صورت بگیرید، از ثبات و پایداری برخوردار خواهد بود.

در پناه خداوند متعال

این دوره زمونه باید پولدار باشی عشق یعنی کشک هیچ نوع زنی نتونست منو عاشق خودش کنه

سلام
منم به خاطر غرورم عشقمو از دست دادم با یه بار نه گفتن دختری رو که چند سال دوسش داشتم از دست دادم بعدشم برگشت و من نه گفتم اما باز من پشیمونم۰.....
امان از غروررر

سلام آبجی خانم .من هیچوقت تو این مورد ناامید نمیشم.جهان هستی را تصور کن ٰمیبینی چقدر عظمت داره -برا من غیر قابل درکه که خدای بزرگ با این همه قدرت و بزرگی نتونه خواسته ی صادقانه ی یک نفرا برآورده کنه-از خود خدا فقط صادقانه بخواه -فقط از خودش که در اون حالت ۲ اتفاق میتونه بی افته ۱- اگه به صلاحت باشه مطمئن باش درست میشه ولی اگه به صلاحت نباشه یعنی حالت دوم خدا خودش این خواستن ٰ بی قراریٰ رو ی" جوری از ذهنت خارج میگنه که انگار نه انگار که اصلا عشقی بود /حرفی بوده /مطمئن باش . فقط از خود خدا بخواه بنده خدا به فکر خودشه

سلام اگه اون پسری که دوست دختر داره و دیده که شما اون رو با دختره دیدین اگه حتی ازدواجم بکنید حریم و حیایی دیگه از طرف پسر نمیمونه وبعد باعث از هم پاشیدن زندگی مشترک میشه...ولی اگه مطمعنید که اون نمیدونه که شما از رابطش با یه دختر دیگه مطلع هستید...پیشنهاد میکنم ی شخیصی از اقوام رو وتسطه قرار بدید تا برن با خانواده پسر حرف بزنن تا دوباره بیان خواستگاری شما...در ضمن اگه انشاالله ازدواج کردید سعی کنید بعد ازدواج توی بحث و دعوا ها اسمی از دختری ک قبلا باهاش بوده نبرید.چون اینجوری قبح طرفتون ریخته میشه

عشق یک توهمه ، انسانهای بی هدف و افسرده برای اینکه امیدی به زندگی کردن پیدا کنن روی یک شخص تمرکز می کنند
در اصل انسان ها عاشق هدف می شن ن خود شخص

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

البته گفته شما جای تأمل دارد که به جای خود باید مورد بررسی قرار گیرد.
اما به نکاتی چند اشاره می کنیم:

عشق و محبت ورزی اصول و شرایطی دارد که به بعضی از آنها اشاره می‌کنم:
۱) یکی شدن با دیگری
آنها که سراسر زندگی خود را بدون عشق سپری می‌کنند ـ اگر چنین چیزی ممکن باشد ـ به حقیقت سخت تنهایند. عشق ضدتنهایی است. عاشق در تنهایی نیز تنها نیست. پروردگاری که عشق را در دل آدمی‌ قرار داد به آدمی‌ ثابت کرد که جز خود او همه غیر تنهایند. فقط اوست که به تنهایی بوده، هست و خواهد بود.
با این حال او نمی‌خواهد هستی به سوی غیرِ توحید پیش رود. همه چیز به سوی یکی شدن پیش می‌رود. در عشق نیز دوگانگی برداشته می‌شود و هر دو (عاشق و معشوق) می‌کوشند از فردیت و تحکیم و تقویت موقعیت خود منزه شوند. هم «خود» را به نهایت دوست دارند و هم از «خودخواهی» گریزانند. هریک از خود می‌گسلند تا دیگری گردند. رنج و لذت هر یک، رنج و لذت دیگری است و بیماری و بداقبالی هریک، احساس مشترکی در هر دو پدید می‌آورد و در هرحالت به طور خودکار احساس مسئولیت مساوی به وجود می‌آید؛ چنانکه گویی هر دو به طور همزمان دچار بیماری و بداقبالی شده‌اند.
شخص، نیازهای معشوقش را همچون نیازهای خود احساس می‌کند و البته که انتظار دارد نیاز خودش نیز تا حدّی نیاز او باشد. آنها دو فردند که یک «من» شدهاند. یک مرد با محبت می‌تواند همان قدر از خوشحالی همسرش شاد شود که از خوشحالی خویش خشنود می‌گردد؛ همانند مادری که ترجیح می‌دهد خود سرفه کند تا اینکه صدای سرفة فرزندش را بشنود. «یک رابطه عاشقانة سالم، شاید مؤثرترین راه پرکردن شکاف بین دو انسان جدا از هم باشد.»
۲) دوست داشتن یا تملک دیگری!
این انتظار بیهوده‌ای است که دوست داشته باشید معشوق شما قلبش را تنها در اختیار شما قرار دهد و به هیچ چیز و هیچکس نیندیشد و همه چیزخود را نثار شما کند. گرچه همه ما دوست داریم وقتی به کسی سخت علاقهمندیم به میزانی که ما عشق نثارش می‌کنیم، او از وجود خویش نثار ما می‌کند؛ اما این امر تا حدّی پذیرفته است که به تملک و تصاحب وی نیانجامد و دچار نگرانی و رنجش قرار ندهد.
اووراستریت می‌گوید: «دوست داشتن یک فرد به معنای تصدیق (پذیرفتن) اوست، نه تملک وی. یعنی با خشنودی و خوشحالی حقِ کامل انسانی وی، به او بخشیده شود.» درست است که هر شخص عاشق می‌کوشد با معشوق خود یکی شود، ولی این یکی شدن هرگز به مفهوم قربانی شدن معشوق یا خود عاشق نیست. هریک از آن دو باید هویت مستقل خویش را حفظ کند و با همه تفاوتها و تمایز صفاتشان، به یکدیگر نزدیک شوند. در این میان کسی قربانی نمی‌شود. آنچه سزاوار قربانی شدن است دوگانگی روش و منش آن دو است. وقتی فردی به دیگری عشق می‌ورزد می‌کوشد تا صفات ناروایی که میان آن دو تیرگی یا جدایی می‌اندازد، از خود دور کند و روز به روز به صفات دلخواه معشوق نزدیک و نزدیک‌تر شود.
۳) عشق، هدف یا وسیله
از یک نظر هر عشق و علاقه‌ای می‌تواند وسیله اوجگیری صفات انسانی و دستیابی به کمال باشد. در این مرحله، عشق، هدف به شمار نمی‌رود. اما از یک نظر عشق هدف نهایی است و نه ابزار دستیابی به هدفی دیگر. فرد عاشق به طمع چیزی نیست که به معشوق علاقهمند می‌شود. تنها شیفتة معشوق است. او را دوست دارد. چون شایستة دوست داشتن است.
اصولاً عشق زمانی پدید می‌آید که مقصود دیگری در میان نیست. زمانی که فرد به منظوری خاص به کسی نزدیک می‌شود در حقیقت عاشقِ آن «منظور» است و وجود معشوق، ابزار دستیابی بدان منظور؛ و این امر با حقیقت عشق منافات دارد. در عشق، تنها شیفتگی نهفته است. عاشق شیفته معشوق است نه چیز دیگر. اگر تصور می‌کنید علاقه شدید شما به کسی، برای نیل به مقصودی خاص است مطمئن باشید که شما به خود و هدفتان عشق‌ورزیدهاید، نه به آن شخص. این، جلوه نوینی از ریاکاری است نه عشقورزی. عاشق راستین دوست دارد که دوست داشته باشد، نه آنکه با دوست داشتن بخواهد به منظوری دست یابد.
عبادت عاشقانه نیز همین گونه است. فرد خداوند را نه به هیچ طمع و نه از ترس چیزی، که برای خود او عبادت می‌کند.
۴) عشق‌ورزیدن، بدون نیاز به محبت
میان عشقی که از کمبود محبت سرچشمه می‌گیرد، و عشقی که از آکندگی محبت پدید آمده تفاوت است. این هردو برای عشق‌ورزیدن دلیل ویژه دارند. یکی عشق خود را مرهون رشد و بلوغ و پیشرفت فکری خود است و دیگری از سرِ نیاز بدان برانگیخته شده است. هر دو ستودنی است؛ گرچه نوع اول والاتر و آرمانی تر. یکی مهرورزی می‌کند تا به وی مهر بورزند و کمبود خود را جبران کند، و دیگری چون سرشار از محبت و صمیمیت است مهر می‌ورزد؛ مانند یک گل که بی نیاز از بوییدن دیگری عطرافشانی می‌کند. بعضی چون به «خود» عشق می‌ورزند، به دیگران محبت می‌کنند تا شاید خود از محبت سرشار شوند؛ و برخی چون به وجود «دیگران» عشق می‌ورزند، به آنها محبت می‌کنند.
نباید از یاد برد که «برای اینکه عشق حقیقی باشد، خواست و دوستی متقابل ضروری نیست. در عشق حقیقی، عاشق شیفته ویژگی‌های معشوق است نه عاشق علاقه دو جانبه با او. مهم‌ترین هدف او دوست داشتن عمیق و راستین است. آدمی‌ برای فواید عشق، عشق می‌ورزد و از فواید آن یکی این است که «دیگر وی تنها نیست. کسی هست که او را دوست دارد.»؛ هرچند معشوق جواب گوی احساسات وی نباشد یا حتی نسبت به احساسات او بیگانه و بی خبر باشد.
۵) عشق یا دلبستگی ویرانگر
عشق برای رونق و نشاط دل است نه ویران سازی آن. عاشقان افسانه ای، به دلبستگی ویرانگر دچار بوده اند و عاشقانِ خودشکوفا (سالم) پایدار و با صلابت باقی می‌مانند. آنان هرچند به شدت به یکدیگر دلبسته اند، به هنگام نیاز، بی آنکه سررشته زندگی شان فروپاشد و به جنون گرفتار شوند می‌توانند مدت زمانی از یکدیگر دور باشند. نه آنکه فراق رنجشان ندهد و بی تفاوت باشند، بلکه تنها در این حدّ که تکیه آنها به یکدیگر چنان نیست که اگر یکی فرو ریزد یا دور شود آن دیگری نیز فرو افتد. آنها همچون تنه دو درختاند که با یکدیگر و در کنار هم رشد می‌کنند و نه آنکه هریک چنان بر دیگری تکیه داشته باشد که با رفتن او، این نیز از بین برود. فراق و هجران، اساس شخصیت و روان ایشان را متزلزل نمی‌سازد و از بهره وری اجتماعی آنها نمی‌کاهد.
در دورة دوستی و عشق، گاه زمانی رخ می‌دهد که یکی از دو طرف یا هر دو به دلبستگی ویران گر گرفتار می‌آیند، اما طولی نمی‌کشد که اگر اندیشیده عمل کنند، این دلبستگی، شوق آفرین خواهد شد و جنبه ویرانگری آن زدوده می‌گردد.
۶) بینایی یا کوری عاشق
می‌گویند عاشق به صورتی احساسی، غیرعقلانی و غیرمنطقی، محبوب خود را بیش از حدّ بزرگ می‌دارد و معایب او را نمی‌پذیرد؛ اما این پدیده در میان همة افراد بدین شکل مشاهده نمی‌شود. شاید این پدیده را بتوان به طرزی علمی‌ تحلیل و بررسی کرد و عاشقان را از این اتهام که «چشم آنان به معایب محبوب کور است» رهانید.
بهتر آن است که بگوییم «از آنجا که ادراک عاشقِ فرهیخته کارآمدتر و دقیقتر است، خصایصی را در محبوب خود می‌بینند که دیگران از آن بیخبرند. نیز آنچه دیگران عیب می‌شمارند، آنها عیب نمی‌دانند. از این روست که به "کوری عشق" متهم شده‌اند.»
عاشق فرهیخته ممکن است دلباختة افرادی شود که دیگران آنها را به خاطر نقایص شان دوست ندارند. چنین عاشقی نابینا نیست، بلکه چون اندیشیده عشق می‌ورزد به سادگی از این نقایصِ مشهود چشم می‌پوشد، یا اینکه آنها را اصولاً نقیصه به شمار نمی‌آورد. از اینرو، نقایص بدنی و کمبودهای اقتصادی، تحصیلی واجتماعی در نظر اینان بسیار کمتر از معایب اخلاقی و نقایص شخصیتی اهمیت دارد. در نتیجه ممکن است عاشق افرادی شوند که از زیبایی بی بهره‌اند. دیگران این را کوری و حماقت می‌نامند، اما صحیحتر آن است که آن را سلیقه یا قوة ادراک عالی بنامیم. فرد هرچه بالغ‌تر و فرهیخته‌تر شود، کمتر جذب ویژگی‌هایی مانند زیبایی، تناسب اندام و... می‌شود و بیشتر از سازگاری، شایستگی، نجابت و معاشرت خوب سخن می‌گوید.
بسیار دشوار می‌توان چنین جلوهای را در عشق‌های خیابانی دختران و پسران مشاهده کرد. آنها ناآگاهانه درپی بدنامی‌ عشق گام برمی‌دارند. این هم نوعی جفا به عشقِ آرمانی وتأثیرگذار و پیش رونده است که آن را با «هوس‌های خیابانی» یکسان سازیم. در عشق خیابانی جوان خود می‌خواهد که کور باشد تا مباد که انتخاب خود را ناروا و نامناسب ببیند و ناچار شود از معشوق جدا شده، به ملامت خویش بپردازد و به افسردگی گرفتار آید، و در عشق سالم عاشق نه کور است و نه می‌خواهد که کور باشد. او چه بسا عیب‌های معشوق را خوب می‌بیند، اما وی را به سبب دیگر خوبی‌هایش می‌پذیرد. در واقع چنین عشقی، وسیله درک درون مایه شخصیت افراد و استعداد معجزه آسایی است که نصیب عاشقان می‌شود تا فضایلی را در محبوب ببینند که واقعاً دارا است، ولی از چشم دیگران پنهان است. این فضایل را عاشق با پندارهای خود ابداع نمی‌کند، بلکه درحقیقت درمعشوق به صورت نهفته وجوددارد.
دربارة قدرت معجزه آسای عشق، از ویکتور فرانکل نقل شده است که می‌گوید: «عشق تنها راهی است که به وسیلة آن، می‌توان ژرفنای وجود دیگری را دریافت. کسی نمی‌تواند از وجود و سرشت فرد دیگری کاملاً آگاه شود، مگر آنکه عاشق او باشد. به وسیلة این عمل انسانی و روحانی، فرد می‌تواند صفات شخصی و الگوی رفتاری محبوب را دریابد و حتی چیزی را که بالقوه در او وجود دارد و خود نمی‌داند کشف و درک کند. سپس او محبوب را قادر خواهد ساخت که به استعدادهای نهفتة خود، تحقق و فعلیت ببخشد.»
۷) رابطة عشق و میل‌جنسی
میان «عشق عادی» و «میل‌جنسی» پیوندی فراتر وپیچیده‌تر از حدّ تصور برقرار است و درعشق سالم و متعالی نیز می‌توان به اختیار چنین پیوندی را برقرار ساخت.
رابطه «عشق» و «میل‌جنسی» به چند صورت است:
۱. آمیختگی کامل عشق و میل‌جنسی؛ مانند رابطة عشقی وجنسی همسران.
در اینجا عشق و میل‌جنسی کاملاً با یکدیگر درآمیخته اند، اما این احتمال وجود دارد که گاه یکی باقی بماند و دیگری زایل یا کاسته شود. بقای عشق یا میل‌جنسی و یا هر دوی آنها بستگی به شرایط دارد و هرگز نمی‌توان امیدوار بودکه آمیختگی کامل آنها دوام داشته باشد، مگر شرایط دوام آن پیوسته فراهم باشد.
۲. عشق، بدون میل‌جنسی؛ همچون عشق مرید به مراد روحانیخود.
۳. میل‌جنسی، بدون عشق؛ در موردی که تنها نیاز جنسی، میان دو فرد پیوند برقرار کرده است.
۴. آمیختگی عشق و میل‌جنسی به صورت نهفته.
در این نوع آخر، فرد در ضمیر خودآگاه خود جز عشق چیزی نمی‌یابد، ولی به صورت نهفته، عشق وی با میل‌جنسی آمیخته است؛ همانند روابط دوستانه دختران با یکدیگر، یا پسران با هم، و یا روابط با گروه غیرهمجنس که تمایلات جنسی نباید در آن راه یابد، مانند رابطة شاگرد با استاد. در این حالت، فرد خود می‌‌پذیرد که معشوق را نباید اینگونه (با تمایل جنسی) دوست بدارد، ولی از طرفی می‌‌داند که نمی‌‌تواند عشق خود را از میل‌جنسی جدا سازد.
فرد چه بسا خواهان آن نیست که در روابط دوستانه و علایقش، میل‌جنسی ایفای نقش کند، ولی به صورت غیر ارادی از دخالت آن آگاه می‌شود. در چنین مواردی شاید مبارزه چندان نتیجه بخش نباشد و تنها باید کوشید به صورت عادی، روابط را سالمتر ادامه داد.
تا پیش از ازدواج بیم آن می‌رود که دوستی‌ها و عشق‌ورزی افراد به یکدیگر ناخواسته از میل‌جنسی تأثیر بپذیرد؛ البته نه بدان حد که فرد با محرک جنسی، دیگری را دوست بدارد. عامل دوستی و عشق او نیاز جنسی نیست، اما با آن نیز بی پیوند نیست؛ به طوری که مشاهده می‌شود همان فرد پس از ازدواج از گرمی‌ روابط دوستانه گذشته اش تا حدّی کاسته است. این تغییر تا اندازه‌ای برگرفته از تأثیر ازدواج و ارضای غریزة جنسی است.
۸) عشق مایة شکوفایی یا رکود
ما عاشق نمی‌شویم تا دچار درماندگی، سرگردانی و اندوه گردیم و سرمایه‌هایمان را به تدریج از کف دهیم. عشق می‌ورزیم تا نیروهای نهفته در درون خود و دیگری را شناخته، از آنها بهره ببریم. اگر در طریق دوستی و عشق‌ورزی خود احساس درماندگی، کسالت و عقبگرد کردید، بدانید روش شما در عشق‌ورزی خطا بوده است و چه بسا شما به یکی از دلایل اشتباه زیر دچار عشق ـ یا توهم عشق ـ شده‌اید:
۱. نیازهای عاطفی، شما را به وادی عشق کشانده است.
۲. آنچه دنبال کردهاید «هوس» بوده است نه «عشق».
۳. انگیزه‌های پنهان جنسی در عملکرد شما تأثیر داشته است.
۹) یکسان نبودن شیوة محبت و عشق‌ورزی افراد
صحیح نیست که هر فرد انتظار داشته باشد دیگری او را به همان شیوه‌ای که وی عشق می‌ورزد دوست داشته باشد. این گفته خطاست که «چون او مرا آن گونه که من اورا دوست دارم، دوست ندارد، در دوستی اش راستگو نیست.»
در هر فرد زمانی که علایق اوج می‌گیرد بخش ویژه‌ای از وجودش به واکنش واداشته می‌شود. بعضی به صورت شگفت انگیز و افراطی، عشق خود را با نگاه و بهت زدگی نشان می‌دهند.جمعی دیگر احساساتشان را بیشتر با زبان اظهار می‌کنند و عده‌ای در اظهار علاقه زبانی،ضعیف یا کم تجربه‌اند. عده‌ای نیز نوازش گرایند و حس لامسة آنها بیشتر از دیگر حواسشان از ارتباط و دوستی بهره می‌برد.
عده‌ای نیز در روابط عاطفی ِخود از حواس مختلف استفاده می‌کنند. در هر صورت برای موفقیت در برقراری ارتباط رضایت بخش‌تر باید روحیات طرف مقابل را شناخت.
به هر تحلیل، پایداری روابط عشق آفرین در گرو آن است که انتظار نداشته باشید شیوة مهرورزی محبوبتان همانند شما باشد. از طرفی بکوشید علایق خود را آن گونه که محبوب می‌خواهد ابراز کنید و چندان به روش خود تأکید نورزید. همة انواع روشها را بیازمایید تا هم خود در عشق‌ورزیدن چیره دست شوید و هم فرد مورد علاقه تان را به شیوهای که دوست دارد از محبت سیراب سازید.
۱۰) «اوج و فرود عشق» و «قهر و آشتی آن»
به ندرت می‌توان رابطه‌ای عاشقانه یافت که اوج و فرود نداشته باشد و به قهر و آشتی نیانجامد. نخستین نکته دانستنی در این باره آن است که «اوج و فرود عشق» و «قهر و آشتی» آن، پدیده‌ای کاملا عادی است. عشق بدون این دو حالت، سیر یکنواخت خواهد داشت و جوشش خود را از دست می‌دهد.
بدین نکته بیش ازحدّ معمول توجه کنید که برای پدیدآوردن عشق در دل دیگران، گذشت زمان لازم است. چون عشق یکباره به وجود نمی‌آید، شتاب در شکل گیری آن چه بسا اقدامات شما را بی فرجام می‌سازد و وضعیت میان شما را به طرزی تیره می‌کند که اقدام دوباره برای شکل گیری آن با مشکل مواجه می‌شود.
انتظار نداشته باشید همان گونه که شما شتاب زده به کسی علاقه‌مند شده اید، او نیز در زمان کوتاه به شما علاقه‌مند شود و علاقه اش را هم ابراز کند. علاقه نخست باید در دل ایجاد شود و پس از گذشت مدتی به مرحله‌ای برسد که فرد را به اظهار وادارد. نه در زمان کوتاه می‌توان منتظر ایجاد علاقه بود و نه باید درانتظار اظهار آن به سر برد. مطمئن باشید که پس از گذشت زمان خود او نخواهد توانست علاقه اش را کتمان کند. البته از یاد نبرید که اظهار علاقه نیز در همة افراد به یک شیوه نیست.
در زمانی که عشق را درحال فرود (به سوی دلسردی) دیدید فوری مأیوس نشوید. شاید شما خود نیز گاه به چنین حالتی دچار شوید. حالات و روحیات افراد در زمانهای مختلف یکسان نیست. زمانی که از دوست و محبوب خود دلسردی مشاهده می‌کنید در ابتدا مدتی صبر کنید. یکباره زبان به گله نگشایید. شاید تصورات شما درست نباشد. بنابر این لزومی‌ ندارد که به او چیزی که خود بدان توجه نداشته، القا کنید. آنگاه اگر دلسردی، حقیقی بود به روابط گذشته خود دقت کنید. شاید بتوانید به موردی برخورید که اشتباه شما سبب به وجود آمدن آن دلسردی بوده است. در آن صورت هیچکس بهتر از شما نمی‌تواند آن دلسردی را برطرفکند.
هیچگاه در دوستی و محبت ورزی «واقع بینی» را از دست ندهید. همیشه خود را به جای دوستتان فرض کنید و سپس در مورد رفتارش قضاوت کنید. در آن صورت هم کمتر رنجیده خواهید شد و هم بی سبب دچار توهّمات و تصمیمات اشتباه نمی‌شوید.
«قهر» نیز محصول طبیعی عشق است. وقتی دو نفر به همدیگر سخت علاقه‌مندند توقعاتشان از هم فراتر از حدّ عادی است. پس چه بسا روابطشان بیشتر به قهر و آشتی بیانجامد. این قهر و آشتی، شیرینی عشق است، ولی نباید گذاشت قهر طولانی شود. از یاد نبرید که بعضی اوقات قهر کردن برای جلب محبتِ بیشتر است. وقتی شما در اظهار علاقه کوتاهی می‌کنید طرف مقابل را به قهر وا می‌دارید. او قهر می‌کند تا بدین وسیله عواطف شما را تحریک کرده، به اظهار علاقه وادارد.

موفق باشید.

چیزی که میخوام بگم اینه عشق تنها و تنها «الله» است مومن حقیقی طبق گفته خداوند در سوره بقره می فرماید اشد حبا لله مومنان عشقان خداست
عشق به خداوند از انسان انسانیت،نجانت،شرافت،عدالت،صداقت و کلی چیزهای خوب از شخص می سازه
ولی عشق به انسان ها ، ظلم،بدبختی، حسادت، دروغ، خیانت، تجاوز و ... را برای جامعه به ارمغان می یاره
محبت با عشق فرق می کند خداوند در سوره روم می فرماید بین زن و مرد، محبت و رحمت قرار دادم ن عشق
عشق فراتر از محبت است، عشق چیزی هست که انسان وجودش را فدای آن می کند، انسان ها لیاقت عشق را ندارند آنها عشق را آلوده می کنند، عشق فقط خداست
اون قدر عشق های بدرد نخور رو در زندگیم تجربه کردم که دارم اینو بهتون میگم، الان آرامشی که خداوند بمن داده فوق العادست هیچوت تو زندگیم به این خوبی نبودم

نظرات