با حس انتقام‌جویی و کینه نسبت به خانواده شوهرم چه کنم؟

کینه

دختری ۲۴ ساله بوده و تقریبا ۲ سالی است ازدواج کرده‌ام و در این مدت تنش زیادی داشتم؛ به طوری که الان قصد دارم به روانپزشک مراجعه کنم. تنشهای به وجود آمده بیشتر در رابطه با خانواده همسرم است. همسرم مرد بسیار خوبی است و شاید هم بگویم ایده‌آل برای زندگی. ولی قضایایی در دوران عقد و بعد از آن به وجود آمد که به جای لذت بردن از زندگی، کارم شده حسرت خوردن و یک احساس انتقام جویی شدید نسبت به خانواده همسرم. و این موضوع به شدت همسرم را آزار میدهد ولی حس کینه و نفرت و انتقام جویی که من نسبت به خانواده‌اش دارم ناخودآگاه و غیر ارادی است. و در حال حاضر اصلا دوست ندارم با خانواده همسرم هیچ برخورد و رفت و آمدی داشته باشم و دوست دارم به طور کل ارتباطمان قطع شود و از طرفی مانعی برای همسرم نیستم که مثلا به خانواده اش سر نزد ولی همسرم این موضوع را نمی‌پذیرد. خواهشا کمک کنید. من خودم از همه بیشتر رنج و عذاب می‌کشم و نمی‌دانم چه کنم؟

بسمه‌تعالی
خواهر گرامی خدمت شما سلام عرض می‌كنم و از حسن اعتمادتان سپاسگزارم.
هرچند بنده در جریان جزییات پیش آمده نیستم و چه بسا حضرتعالی مورد اجحاف و ظلم واقع شده باشید اما تحقیقا توجه دارید كه اختلاف نظر و سلیقه، امری كاملا طبیعی است، كه شرط مدیریت آن و جلوگیری از تبدیل شدن آن به یك چالش مستلزم اموری چون؛
سعه صدر، انعطاف‌پذیری، گذشت، مدارا، و... است.

از اینرو با توجه به اینكه شما دارای سرمایه و نعمت بی‌بدلیلی چون رضایت از همسر هستید و ایشان را فردی ایده‌آل می‌دانید( كه جای تبریك دارد)، شایسته است كه پاس این نعمت و به منظور حفظ و حراست آن، از خویش انعطاف بیشتری نشان دهید.
توقف در گذشته و اختلافات پیش آمده نه تنها كمكی به شما نخواهد كرد، بلكه رفته رفته ممكن است، رابطه حسنه حضرتعالی با همسرتان را نیز متاثر و تحت‌الشعاع قرار دهد( حقیقتی كه متاسفانه شواهد و تجربیات فراوانی به آن گواهی می‌دهند) چرا كه همسر حضرتعالی در عین حالی كه به شما تعلق خاطر دارد به مادر و خانواده خویش نیز علاقمند و دلبسته است. لذا باید از هر رفتاری كه ایشان را دچار تعارض در انتخاب می‌كند، اجتناب كنید.


هرچند حضرتعالی از ارتباط ایشان ممناعت نمی‌كنید، اما به پاس قدردانی از ایشان و خوبی‌هایشان، سعی كنید رفتاری داشته باشید كه ایشان را نسبت به خود دلگرم‌تر نمایید. از آنجا كه همسر حضرتعالی از اختلافات شما با مادرشان بی‌خبر نیستند، در صورتیكه شاهد همراهی شما با خود باشند، این همراهی را به حساب گذشت جنابعالی و احترام به خواسته‌های خود تفسیر می‌كنند و ایشان را نسبت به جبران ترغیب كرده و استحكام پایه‌های زندگی را به دنبال خواهد داشت.
شما نباید  متن زندگی مشترك را (كه عبارت است از احساس همدلی و صمیمیت با همسر) با حاشیه‌های آن (اختلاف با مادر شوهر ) قربانی كنید. بلكه می‌بایست از هیچ‌كاری كه به استحكام این متن می‌انجامد فروگذار نكنید.
همانطور كه گفته شد تقابل شما با مادر شوهر، همسرتان را دچار تعارض خواهد كرد. این تعارض می‌تواند به اختلافات دامن زده و حواشی را بر متن حاكم كند كه در نتیجه، سست شدن پایه‌‌های زندگی را به دنبال دارد. مضافا اینكه ممكن است ناخواسته و به صورت ناهشیار ایشان نیز متقابلا با مادر شما رفتاری مشابه را در پیش بگیرند و...
بر مبنای این نكات به صلاح زندگی حضرتعالی است كه اولا به خاطر خودتان (لذتی كه در عفو است در انتقام نیست) و ثانیا به خاطر همسرتان و ثالثا به خاطر زندگی مشتركتان، از رفتارهای تلافی‌جویانه فاصله بگیرید.
در این اثناء ضمن گفتگو و تعامل با همسر از ایشان بخواهید كه، فراوانی رفت و آمد را در سطح معمول و منطقی و بدون از افراط و تفریط تنظیم نماید، تا حضرتعالی با مرور زمان خود را با شرایط وفق دهید.
به منظور اینكه سریعتر فضای كدورت را بشكنید، بر پایه روایات ودستاوردهای روانشناختی پیشنهاد می‌كنم برای مادر شوهر هر از چندگاهی هدیه تهیه كنید، جویای حال او شوید و از محبت خود سیرابش كنید. چنین رفتارهایی نه تنها زندگی را شیرینتر كرده و آز اسیبها جلوگیری می ‌كند بلكه اجر، پاداش و رضایت الهی را نیز به دنبال دارد. چرا كه در روایات فرموده‌اند:
رسولُ اللّه‏ِ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله: «تَهادَوا تَحابُّوا، تَهادُوا فإنَّها تَذهَبُ بِالضَّغائنِ؛[۱] به يكديگر هديه دهيد، تانسبت به همديگر با محبت شويد. به يكديگر هديه دهيد؛ زيرا هديه كينه‌‏ها را مى‏‌برد.»
على (عليه السلام) فرمود:«الانسان عبید الاحسان؛[۲] انسانها بنده و غلام احسان است.»
به هر حال مستحضرید كه محبت، قلوب را نرم می‌كند و گذشت و بخشودن از صفات انسانهای كریم و بزرگوار است و متقابلا كینه‌توزی از صفات مذموم و مورد نكوهش است.
برای شما و همسر محترمتان، از درگاه خداوند متعال، ایام بانشاط‌تری را مسئلت دارم.

 

[۱].  الكافی: ۵/۱۴۴/۱۴.
[۲]. شرح غرر الحكم ج ۷ ص ۶۹.

دیدگاه‌ها

با سلام
من هم دقیقا مشکلی را دارم که این خانم داره با این تفاوت که مشکلات من هنو زهم ادامه داره یعنی ناراحتی ایشون بر میگرده به گذشته ولی من پیوسته ا زدست نیش زبونهای آنها دارم آزار میکشم یا ا زکارها و حرفهاشون دلم میشکنه به طوری که بیش ا زحد حساس شدم نسبت به هر حرفی ، مکثلا خواه رهمسر من از بیست و چهار ساعت بیست و پنج ساعت خونه مادرشه ولی وقتی ما بعد از یه هفته (و برخی موارد دو هفته) که ا ز شهر خودمون میریم خونه مادرشوهرم طوری رفتار میکنه که زهر خوردن به نظر من گواراتره تا غذا خوردن تو اونجا. جالبه که وقتی در برخی موارد که صبرم سر اومده و به پدر و مادرش گفتم میگن عیب نداره تو ببخش اون داره برا ما دلسوزی میکنه و از این حرفا... اگه خودشون (خواهراش) شبانه روز خونه مادرشون باشند عیبی نداره ولی وقتی ما به اصرار زیاد پدر و مادر شوهرم میریم اونجا، انقدر حرفهای نیش دار میزنند یا رفتارهای نامناسب انجام میدن که من وقتی میام بیرون کاری جز گریه و غرغر سر همسر بیچارم نمیتونم انجام بدم بارها شده گفتم دیگه نمیرم شهر اونها که شهر پدر و مادر خودم هم هست ولی باز مجبور شدم و رفتم همین الان که دارم اینها را مینویسم تمام غصه ام آخر هفته است که یه تعطیلیه مناسبتی هم داره و ما سه روز باید بریم اونجا شما لطفا راهکاری بفرمایید که من چطور آدم بی خیالی بشم ، و به اصطلاح پوستم کلفت بشه هر چی میگن یا هر کاری میکنند بهم دیگه بر نخوره این که هدیه بخرم براشون یا کاری براشون انجام بدم فایده نداره چون تا حالا خیلی از این کارها براشون کردم مشکل اینه که اونا به نظر خودشون دارن بهترین رفتار را با من انجام میدن واقعا در مونده شدم همیشه سر کارهاشون با همسرم بحث میکنم یعنی مجبورم بحث کنم چون من ا ز رفتارهاشون آزرده میشم و دوست دارم تا جایی که میشه باهاشون برخورد نداشته باشم یا خونه پدرشوهرم نرم ولی همسرم میگه عیب نداره تو ببخش تو ببخش و از این حرفا ولی من دیگه توانایی بخشش ندارم همسرم هم نمیتونه کاری بکنه چون به شدت خجالتیه و اصلا روش نمیشه بهشون بگه یا حتی به پدرمادرش که این رفتارهاشون به شدت منو آزرده کرده بلکه این خود منم که گاهی بهشون میفهمونم که ا زدستشون ناراحت شدم واقعا دیگه نمیدونم چکار کنم لطفا جواب منو ایمیل کنید متشکرم

تصویر شهر سوال

با عرض سلام وتحیت محضر جنابعالی

در صورتیکه راههای پیش گفته موثر واقع نشود، به نظر ما نیز، چاره در همان شیوه ای است که خودتان اختیار کرده اید. یعنی:

در قدم اول سعی کنید میزان ارتباطتان را کاهش دهید هرچند که با اصرار خانواده همسر مواجه شوید( البته در این بین تدبیری اتخاذ شود که همسر شما در مقابلتان نایستد و کاهش میزان ارتباط با هماهنگی وی صورت بگیرد).

و در قدم دوم نیز همان غر زدنی را که نسبت به همسرتان اعمال می کنید، نسبت به خواهر شوهر روا بدارید. به تعبیری لازم است شما احساسات خود را در خصوص رفتار خواهر شوهر سانسور نکنید و بازخورد رفتارهای وی را به او منعکس کنید. در این خصوص نیز لازم است گام به گام و مرحله به مرحله پیش بروید و به یکباره سطح عصبانیت و ناراحتی خود را در بالاترین درجه بروز ندهید.

در پناه خدای متعال موفق باشید.

با سلام وخسته نباشید
من هم دقیقا همین مشکل دارم انقدر این کینه وحس انتقام جویی از روز اول عقدمون در من ریشه داره که واقعا تحمل دیدن صورتشون رو ندارم و البته جالبه همسرم من هم خیلی خوب بود ولی الان که سه سال گذشته از زندگیمون حدود یک سالی هست که همسرم هم سمت خانوادش رفته و گاهی احساس می کنم دارن دسته جمعهی من رو سوژه خودشون می کنن و حتی گاهی منو به مضحکه میگیرن . من وهمسرم پیش هم خوب هستیم ولی ذره ای از خانواده ش تو زندگینون پیدا میشه بحث ودعوا هم شروع میشه واقعا نمی تونم به خانوادش با این همه بدی محیت کنم نمی تونم . کمکم کنید.

تصویر مشاور شهر سوال

سلام و عرض ادب خدمت شما خواهر محترم؛ شما تقریبا هیچ اطلاعات راهگشایی ارائه نکرده اید و تنها احساس (منفی) خودتان را از خانواده همسر عنوان کرده اید. خواهر گرامی، بطور خیلی خلاصه مشکل شما با توجه به طرفهای آن (شما و خانواده همسر) میتواند سه یا چهار جنبه داشته باشد، اینکه مشکل ناشی از طرف شما باشد، اینکه ناشی از طرف آنها باشد، اینکه ناشی از رفتار هردوطرف باشد و البته یک احتمال اینکه از طرف فرد سومی باشد. یا اینکه این احساس شما صرفا یک احساس و برداشت از طرف شماست، یا واقعا چنین اتفاقی می افتد و قصد و نیتی هم در پس آن وجود دارد. بنابراین قضاوت، تشخیص مشکل و حل آن در مورد این قضیه تنها با شنیدن حرفهای یک طرف آنهم بصورت خیلی مختصر تقریبا ناممکن است. اگر دقیقا شما هم چنین مشکلی دارید، پس پاسخ شما همان است که قبلا داده شده است. اما این توصیه را مجددا تکرار می کنیم که اگر واقعا ارتباط با خانواده همسر مشکل زا ست و به هیچ وجه قابل ترمیم و یا تحمل از هیچ طرفی نیست، ارتباط را کم کنید (البته قطع نکنید) و سعی کنید در این میان به خواسته های همسرتان هم توجه داشته باشید و به نوعی مدیریت کنید. یعنی (بعنوان مثال) اگر قرار بر این شد که ارتباط با خانواده همسر کمتر بشود و مثلا بجای ماهی یک بار یا دوبار ملاقات با آنها هر سه ماه یکبار دیدار کنید، در مقابل، اگر همسرتان حس جبهه گیری دارد، برنامه دیدار با خانواده خودتان را هم محدود تر کنید تا حساسیت وی زیاد نشود...
موفق و سربلند باشید.

با سلام
من ۲۰ سالمه زن داداشمم ۱۹ و باهامون زندگی میکنه ی ماهی میشه ازدواج کرده اما متاسفانه ی اخلاق فوق العاده بدی داره چون من خیلی به وسایلم حساسم اما ایشون مراعات نمیکنن و از لباسهام میپوشه یعنی مدام ن گاهی .
لباسای خودشو فقط برا مهمانی میپوشه لباسهای بیرونی منو واسه بازار و... استفاده میکنه یعنی لباسای خودش مهمن اما از لباسای نه .
من خیلی خوش پوش هستم و همه هم بهم میگن روزی ک لباسی رو تنم کنم بدون شک اون فرداش همون رو باید تنش کنه به شسته یانشسته اش هم کار نداره فقط باید بپوشه و جالب اینکه چیزی ک میبره که لباس چه وسیله دیگه اونو برام نمیاره و ب عنوان وسیلا ی خودش قایم میکنه من تا به امروز هیچی نتونستم بهش بگم به احترام برادرم اما واقها کم اوردم چون جدیدا هر وسیله ک میخرم مادرم رو میفرسته برا اونم بخره من چند وقت دیگه عروسیمه وقتی میبینه پدر و مادرم زیاد بهم توجه میکنن خودشو زیاد به چشمشون میاره و پشت من بد میگه .
مثلا اگه من آشپزی کنم و بگن خیلی خوشمزه اس و چند وقت دیگه اون همون غذا رو درست کنه و نظری نده شروع میکنه از دستور غذایی ک من بهش یاد دادم تو جمع صحبت کردم تا اخر حرفش بگه ک تو اونروز نمک غذات کم بود من ببین اندازه اس .
خیلی حسوده اما من هم از اون مورد هایی هستم ک نمیتونم جواب بدی رو بدی بدم و سکوت میکنم .چیکار کنم ?

تصویر مشاور شهر سوال

با عرض سلام و تشکر از شما خواهر عزیز به دلیل طرح مشکلتان نزد ما؛ به عرض شما می رسانیم که به نظر می رسد هنوز مدت کوتاهی است که با هم زندگی می کنید و شما اینهمه گله و شکایت از ایشان دارید. اگر میخواهید ایشان را در رفتارهایی که دارند اصلاح کنید، که قاعدتاً کار ساده ای نباشد، لازمه اش حضور ایشان نزد یک مشاور است. یا حداقل این رفتارها را به یک واسطه (مادرتان، پدرتان، برادرتان یا ...) بگویید که به گوش ایشان برسانند. اما بافرض اینکه شما کاملا انسان خوشبینی هستید و هیچگونه بدبینی نسبت به همسر برادرتان نداشته اید و ندارید و این مسائل صرفا احساس شما از رفتار ایشان نباشد،با وجود اینکه بخواهید هیچ صحبتی از این رفتارها نشود، ضمنا شما هم همیشه به ظاهر لبخند داشته باشید و رضایت داشته باشید، قطعا خودبخود چیزی اصلاح نمی شود و شما فقط باید صبر کنید. البته کارهایی شاید بتوانید در جهت کمتر کردن اثرات آن انجام دهید، مثل اینکه وسایل خود را درون کمدهایی که قفل دارند قرار دهید و امثال این روشها...
اما این را بدانید اگر قرار است مدتی (یا همیشه) در کنار هم زندگی کنید، باید به صورت مسالمت آمیز درکنار هم و با وجود همه بدی ها و خوبی ها (شما و ایشان) با هم کنار بیایید. قطعا نه شما یکپارچه خوبی هستید و نه ایشان یکپارچه بدی! همه ما دارای خوبی ها و بدی ها هستیم. بنابراین سعی کنید به خصوصیات خوب ایشان هم توجه کنید، و علاوه بر توجه آن ها را پیش ایشان و سایرین بازگو کنید، و از طرفی بدبینی را از خود دور کنید و تلاش کنید هر رفتار، حرکت، حرف و ... ایشان را در ذهن خود خوب تفسیر کنید و با دیده خوشبینی نگاه کنید. البته این کار ساده ای نیست چون بلافاصه با دیدن یا شنیدن رفتار مقابل شما ذهنیت و برداشت خواهید داشت، اما با تمرین و ممارست به تدریج این نگاه در شما شکل خواهد گرفت. در ضمن این فرایند، به رفتارهای نادرست خودتان هم که ممکن است احیانا سرزده باشد فکر کنید. اینکه شما نمیتوانید جواب بدی را با بدی بدهید اصلا چیز بدی نیست. استادان بزرگ اخلاق و بزرگان تاریخ ما اینچنین بوده اند که بدی را با خوبی پاسخ میدادند. بنابراین به جای ناراحتی و اندوه از این خصلت، به آن افتخار کنید.
پیروز و سربلند باشید.

با سلام
من ۲۱ سالمه و حدودا یک سال ونیمه که ازدواج کردم همسر بسیار مهربان و ایده الی دارم و از زندگی ام بسیار راضی هستم مشکلی که من رو خیلی اذیت میکنه کینه ای بودن مادر شوهرمه .که هنوز بعد از یک سال ونیم من را به عنوان همسر پسرش نپذیرفته واصلا روی خوش به من نشان نداده تا جایی که خواهر شوهر هایم هم این حس رو نسبت به من دارند و اصلا من رو جزو خونواده شون نمیبینند .کینه و لجبازی مادر شوهرم تا حدی است که نمیذاره من اصلا به خونشون برم واگه یه مناسبتی باشه ومن برم اصلا جواب سلام من رو نمیده و خودشو از من دور وسرگرم چیز دیگه ای میکنه ومن اونجا تنهام.گاهی اوقات خواهر شوهر هایم با حرف های ناراحت کننده و تحقیرانه بهم میزنند که من را خیلی اذیت میکنند وخیلی بهم حسادت دارند در صورتی که من همیشه با احترام با انها صحبت میکنم در صورتی که روابط انها با همسرم بسیار خوب است واصلا نمیدانم دلیل این بی مهری ها چیست و بخاطر کدوم اشتباهم دارند باهام لج میکنند .وقتی این موضوع را به همسرم میگم جوابش فقط اینه که اونا چون تو انتخاب خودم بودی برای ازدواج بهت حسادت میکنند ..خواهشا راهنماییم کنید ..

تصویر شهر سوال

با سلام و تحیت خدمت جنابعالی
هرچند نوع برخوردی که به آن اشاره نمودید آزار دهنده و تلخ است اما سرمایه زندگی مشترک به درک متقابل و صمیمیت همسران وابسته است. بنابراین رضامندی شما از زندگی مشترک یک سرمایه است که باید قدر آن را بدانید و ما نیز بابت ان به شما تبریک می گویم.
در حفظ این سرمایه تلاش کنید و اجازه ندهید حواشی به متن زندگی شما سرایت کند، بلکه سعی کنید در سایه ارتباط صمیمی با همسر، و با شکیبایی بیشتر آرام آرام و با گذشت زمان، بر این شرایط فائق بیائید.
آنچه مهم است رابطه گرم شما با همسرتان است. اگر این رابطه حفظ شود، با گذشت زمان، از سطح بدرفتاری دیگران کاسته خواهد شد. به این منظور بهتر است مدیریت چنین مسئله ای را به همسر خود واگذار کنید و از اعتراض یا شکایت مکرر به ایشان خودداری کنید. مطمئنا وقتی اعتماد همسرتان به شما جلب شود، خود ایشان به رفتار خانواده خود معترض خواهد شد و از شما حمایت خواهد کرد. سعی کنید به اینگونه رفتارها حساسیت نشان ندهید چرا که این حساسیت می تواند نقطه ضعف شما باشد و باعث تحریک بیشتر خانواده همسرتان شود. همچنین می توانید با موافقت همسر از سطح ارتباط خود کم کنید، مشروط بر اینکه همانطور که گفته شد در پیگیری چنین امری اصرار و پافشاری نداشته باشید.

با سلام
خانمي ٣٥ ساله هستم كه ١٥ سال است ازدواج كرده ام و يك دختر ٢ ساله دارم. همسرم و خانواده اش بسيار آزارم ميدهند، حديث داريم هرچه براي خود ميپسندي براي ديگران بپسند متاسفانه اينها دقيقا با من طوري رفتار ميكنند كه خودشان آن رفتارهارا از خود دور ميكنند( مثلا مادرشوهرم هميشه جلو من به پدرشوهرم ميگويد خانه ددخترمان نروي اذيت ميشود ولي يكسره پدرشوهر منزل مااست و...) يا مادرشوهر من اصلا با خونواده شوهرش خوب نيست و هيچكاري برايشان انجام نميدهد ولي هميشه از وظايف عروس بودن جلو من نطق ميكند، بگذريم كه نه براي من جشن عروسيه آبرومندي گرفتند و نه هيچ وقت كادو يا چيز ديگري كه خوشحالم كند ولي هميشه ازمن توقع داشته و دارند. حتي اوايل ازدواج مادرشوهرم به همسرم امرو نهي ميكرد كه ( خونه مامانش نبريش و ...) البته همسرم يكي دو سال اول به حرفهاي اونا توجهي نميكرد ولي حرفها اثراتشون رو ميگذاشتند ومن شاهد تغييرات همسرم بودم. بعد از بچه دارشدنم( البته ١٢ سال صبر كردم شايد كمي همسرم عاقل تر شود ولي روز به روز بدتر ميشد) دخالتهاي مادرشوهرم بيشتر و بيشتر شد تا جايي كه به خودش اجازه ميداد بچه را از من بگيرد و اجازه ندهد بچه شير بخورد و به زور بهش پستانك و شيشه بدهد كه البته به هدفش نرسيد. همش بچه را از من دور ميكرد شبها نميگذاشت بچم پيش من بخوابه و... ذمنهم همچنان به همسرم اعتراض ميكردم و به مادرش بيمحلي حتي گاهي بي ادبي كه شايد خجالت بكشد و كمي ملاحظه كند ولي بي نتيجه بود. تا اينكه يك برگه از اين طلسم و دعاها به قول خودشون زير سر بچم پيدا كردم كه مادرشوهرم تو بالشتش جاسازي كرده بود. به شوهرم بازهم اعتماد كردم( متاسفانه) و مساله را به او گفتم ، اوهم درحاليكه شكه شده بود ٢٤ ساعت اول عكس العملي نشون نداد بعدم به مادرش زنگ زد و گفت اگر كسي برسيد بگويد به خواست همسرم اين كار را كرده. الان حدود ٢ سال ميگذرد ولي من اصلا حال روحي درستي ندارم هر دوماهي به خونه مادرشوهر ميرم حتي باهام درست برخورد نميكنه از نظر روحي اذيتم ميكنه( دليلشم اينه كه ديكه اجازه نميدم زياد بياد و منهم كمتر ميرم البته شهر ديگه اي هم هستن) و همسرم هميشه حق رو به اونا ميده( ولي بارها شنيدم گفته ميدونه حق بامنه ولي من پررو ميشم حق رو به من بده) الان دوباره خونواده شوهرم علارغم بي محليهاي من دوباره شروع به رفت و آمد زياد كردن ( من همون ٢ ماه يكبار ميرم ولي اونا ميان چندروز ميمونن) و منكه بيمحلي ميكنم تو روي من يجوري حرفشونو ميزنن كه تو هركاري دوست داري بكن ما بيشتر ميايم. تورو خدا بگين من چيكار كنم انقدر اذيت ميشم به طلاق فكر ميكنم ولي نميدونم بچم چي ميشه اين وسط تورو خدا يه راهكار بهم بدين.( اينهم بگم خونواده همسرم ازنظر مالي اصلا تو وضعيت خوبي نبودند و تقريبا همون اوايل نامزدي ما شروع به پيش فت مالي كردن ولي همچنان نه براي من كاري ميكنند نه براي بچه ام نگران آينده ام خيلي)همسرم اصلا نميخواد به خونوادش هيچ اعتراضي بكنه درمورد همه چيز باهاشون برخورد ميكنه ولي درمورد من و بچش هركاري بكنن هيچي نميگه فقط نگاه ميكنه .

تصویر پاسخگو

با عرض سلام خدمت جنابعالی
ابعاد موضوعی که سابقه ۱۵ ساله دارد گسترده تر از آن است که در قالب مشاوره اینترنتی قابلیت پاسخگویی داشته باشد و طبعا به اطلاعات جامعتر و نیز حضور فرد مقابل نیازمند است. لذا ضرورتا تاکید می شود بجای اندیشیدن به طلاق، موضوع را به اتفاق همسرتان و در قالب مشاوره حضوری پیگیری نمائید.
آنچه که در این مختصر قابل بیان است چند نکته است؛
_ بجای جنگیدن با شرایط موجود، این شرایط را بپذیرید. بپذیرید که خانواده همسرتان مانند دیگر انسانها افرادی هستند تغییرناپذیر، با ویژگیهای مثبت و منفی که در سفری طولانی همسفر شما هستند. یا باید از ادامه سفر منصرف شد ( یعنی طلاق گرفتن که هزینه های خود را دارد و با طلاق فرش قرمز برای کسی پهن نمی شود)، یا دائما با یکدیگر درگیر شد که نتیجه ای جز خستگی برای طرفین ندارد و یا راه سوم را انتخاب کرد که عبارتست از تعامل و کنار آمدن با یکدیگر.
_ والدین همسر شما بخشی از هویت و زندگی او هستند، عکس العمل شما در قبال رفتارهای خانواده وی باعث حساسیت و بدبینی او به شما می شود. سعی کنید در کنار دفاع از حقوق خود، در حضور همسرتان از اعتراض و بدگویی نسبت به خانواده اش کم کنید.
_ نیاز دقیق مادر شوهر خود را بشناسید و سعی کنید این نیاز را برطرف کنید. مشخص کنید نیاز ایشان کدامیک از موارد زیز است؛ جلب توجه، کمبود محبت، نیاز به مشورت کردن با وی و...در صورتی که این نیاز برطرف نشود هر کار و زحمت دیگری که شما متحمل شوید، بدون اثرگزاری لازم خواهد بود.
_ نقاط قوت زندگی و همسرتان را فراموش نکنید و اجازه ندهید این موضوع این نقاط قوت را در ذهن شما بی ارزش کند
_ عیوب و تقصیرات خود را فراموش نکنید
_ در روایت است که " تهادوا تحابوا "؛ به یکدیگر هدیه بدهید که سبب جلب محبت است. بجای فاصله گرفتن این گزینه را نیز امتحان کنید و توجه داشته باشید که؛ ان الانسان عبید الاحسان؛ انسان با نیکی بنده می شود!

باسلام
حدود ۲ سال هست که با همسرم ازدواج کردم و در دوران عقد به سر میبرم ، ما دانشجویی ازدواج کردیم، همسرم بسیار وابسته به خانواده اش مخصوصا مادرش می باشد، همسرم مشکلات خانوادگی دارد و مادر و پدرشوهرم زندگی خوبی با هم ندارند ، به خاطر اینکه پدر شوهرم اعتیاد به مصرف مشروبات الکلی دارد ، این اعتیاد او در زندگی خانوادگی و ارتباط بین من و همسرم هم تاثیر گذاشته ، همسرم قبل از ازدواج به من گفته بود که پدرش مصرف الکل دارد ولی از آنجایی که من زیاد در این زمینه اطلاع نداشتم فکر نمیکردم که تا این حد مغز یک انسان را مختل می کند و بیشتر همسرم برایم مهم بود که اخلاق و رفتارش خوب است ، و از آنجایی که خانواده ام روی چنین مسایلی بسیار حساس هستند این مورد را از آنها پنهان کردم ، چون همسرم را بسیار دوست داشتم و نمی خواستم که به هیچ عنوان ازدواج ما به هم بخورد ، تا اینکه ده روز بعد از عقدمان پدر و مادرشوهرم با هم دعوا کردند و مادرش از خانه بیرون زد و پدرش با حالتی نامناسب به در منزل ما آمد و از آنجایی که پدرم از این موضوع خبر نداشت و در عمل انجام شده قرار گرفته بود و آنجا فهمید که پدرش اعتیاد به الکل دارد در عین حال با احترام با ایشان رفتار کرد و تا یک مدت من با خانواده ام سر این موضوع مشکل داشتم تا اینکه توانستم آنها را آرام کنم ، در طی این مدت هم پدر شوهرم به کارهای خودش ادامه میداد ولی به در خانه ما نمی آمد و فقط در حد فحش دادن به من و خانواده ام در پیش خودشان بود ،تا اینکه همسرم مشغول به خدمت سربازی شد و در همین بین یعنی حدود ۷ ماه بعد باز دوباره با حالتی نامناسب پدر شوهرم به خانه ما آمد و باز هم خانواده ام با احترام با ایشان رفتار کردند، من در این دو سال شاید روی هم رفته ۱۰ بار هم به خانه شوهرم نرفتم البته شوهرم هم مرا نمیبرد به خاطر مشکلات پدرش ولی با همه این مشکلاتی که از ۱۰ روز پس از عقدم برای من ایجاد کردند باز هم همیشه با احترام با آنها رفتار کردم ، تا اینکه همین یک ماه پیش دوباره پدر شوهرم با خانواده اش دعوا کرد و همسرم هم با پدرش دعوای شدیدی کرد و پدر شوهرم تهدید کرد که به خانه ما می آید و مرا می زند و مجدد پدر شوهرم با وضعی نامناسب (مصرف الکل) به در خانه ما آمد و وقتی همسرم را در خانه ما دید شروع کرد به فحش دادن من و خانواده ام و با الفاظ بسیار رکیک که لایق هر انسانی نیست در کوچه و خیابان فریاد میزد و به من و خانواده ام فحش میداد و همه همسایه ها را دور خودش جمع کرد و شیشه های خانه مان را شکست تا اینکه پلیس ۱۱۰ او را برد و پدرم از پدرش شکایت کرد و همسرم هم خانه ای جدا اجاره کرد تا دیگر پدرش را نبیند از یک ماه پیش تا الان که این اتفاق افتاد هر روز پدرش برای من و خانواده ام مشکل ایجاد می کند ، به پدرم پیامک های ناجور میدهد و به وی تهمت میزند و از آنجایی که پدرم جانباز اعصاب و روان هست با هر پیامک او داغ میکند و سر ما خالی می کند و روی من و خانواده ام فشار می آورد ، شوهرم هم که فقط خیال خودش را راحت کرده و خانه گرفته و هیچ کاری انجام نمی دهد چون زیاد تحت نفوذ حرفهای مادرش هست و هر چه مادر و برادرش بگویند گوش می دهد و در این مدت مادر شوهرم حتی یک زنگ هم به خانواده ام نزد که به خاطر مشکلاتی که به وجود آوردند عذر خواهی کنند و وقتی به همسرم میگویم که چرا خانواده ات اینطور برخورد می کنند می گوید من مسوول رفتارهای دیگران نیستم و خود را کنار میکشد من الان که این مشکل را بیان می کنم واقعا ناامید از همسرم هستم چون در این مدت هیچ کاری انجام نداد و فقط من بودم که این وسط ذره ذره آب شدم و از او در مقابل خانواده ام دفاع میکردم و مشکلات پدرش را به گردن او نمی انداختم و فقط کارهایی کرد که پدرش بیشتر مارا اذیت کند ولی به حساب خودش از من در مقابل پدرش دفاع میکرد و الان که خانه گرفته و جدا زندگی میکند پدرش همه این کارها را از چشم من و خانواده ام میبیند و اذیت کردن هایش بیشتر شده ، در ضمن باید بگویم که هر بار که پدرش دعوا راه می اندازد مادر شوهرم با دخترش و پسرش از خانه بیرون میزند و به خانه برادر شوهرش یا اقوام میرود و اوضاع که آرام می شود دوباره به خانه بر می گردند در آن اوایل که پدر شوهرم زیاد به ما کاری نداشت مادر شوهرم خیلی داغ میکرد که باید طلاق بگیرد و شکایت کند و خودش را از این زندکی نجات دهد ولی الان که پدر شوهرم گیرش به آنها کمتر شده و هی مارا اذیت میکند عین خیال هیچ کدامشان نیست و نگران زندگی آینده دختر و پسرش که در خانه هستند و ازدواج نکردند هست و هیچ کاری انجام نمی دهند ، من در رابطه با این موضوع خیلی با شوهرم مشکل پیدا کردم و او هم خیلی بیخیال شده و حامی مادر و خواهرش شده ، لطفا راهنمایی کنید که من چه کار کنم . ممنون

تصویر مشاور شهر سوال

خواهر گرامی، به شهر سوال خوش آمدید. از اینکه در چنین شرایطی به سر می برید بسیار متاسفیم. در مطالبی که فرمودید، واقعا نقش همسر شما یا پسر خانواده برای ما گنگ و مبهم است. البته علت سروصدای پدر همسرتان و بهانه ایشان در این رفتار همچنان برای ما مشخص نیست و شما هم اشاره دقیقی به این موضوع نکردید. اما به هر حال این همسر شما ست که باید نقش پررنگی در این میان داشته باشد و اگر ایشان به اصطلاح کار به کار شما ندارند و در این مسئله به این مهمی که به نوعی علت مشکل به حساب می آیند و نقش مستقیم دارند، نخواهند کمکی کنند یا قدمی بردارند، پس در آینده که کوچکترین مشکلی از جانب بیگانگان یا بیرون از شما دو نفر ایجاد شود چه خواهند کرد؟ بسیار متاسفیم که باید بگوییم گویا شما در انتخاب خود کمی با عجله و با شناخت کم اقدام کردید. لازم بود پیش از ازدواج و به ویژه زمانی که از وضع پدر ایشان مطلع شدید حتما با یک مشاور خانواده و ازدواج مشورت می کردید. اکنون چند راه در پیش رو دارید که هر کدام به نوعی گرفتاری دارد: اول این که به همین وضع ادامه دهید و تحمل کنید، البته زودتر زندگی مشترک را آغاز کنید و مستقل زندگی کنید، که طبعا به این گزینه نمی اندیشید چون علاوه بر همه سختی ها لازمه اش فراهم بودن همه شرایط اقتصادی و مادی و معنوی و شغلی است. دومین راه آنست که ازدواج کنید اما از شهر و دیار خود به نقطه ای دور تر هجرت کنید(منظور خودتان و همسرتان است) که البته غیر از اینکه ممکن است امکان این کار نباشد، نکته دیگر این است که در این صورت و صورت اول مزاحمت پدر شوهرتان همچنان برای شما یا خانواده شما باقی خواهد بود. سومین راه آنست که خانواده همسرتان به طور اساسی به فکر حل مشکل پدرشوهرتان باشند و مدتی را تحمل کنید تا مشکل ایشان رفع شده و بهبودی حاصل کنند. نکته مهم این است که همه این راهها که عرض کردیم نیازمند ایفای نقش جدی همسرتان است و در هر یک از این حالت ها ایشان هستند که باید عمده زحمات را به دوش بکشند. بنابراین تلاش شما به تنهایی هیچ فایده ای نخواهد داشت و با این اوصافی که از همسرتان گفتید ایشان به جای حل مشکل دائما از مشکلات فرار می کنند و به قول معروف به دنبال پاک کردن صورت مسئله (یا بهتر بگوییم فرار از صورت مسئله) هستند، که با این روش به جایی نخواهند رسید. راه چهارم هم آنست که هنوز این ارتباط را قطع کنید و از هم جدا شوید. که البته شاید تلخ ترین و بدترین راه باشد اما گاهی اوقات این راه تنها راه نجات خواهد بود. به هر حال شما و خانواده شما در وضعیت خوب و مناسبی به سر نمی برید و ادامه این روند اصلا به صلاح نیست. بهتر است هرچه سریعتر با همسر خود صحبت کنید و این مسائل را با ایشان مطرح کنید. از ایشان بخواهید به طور جدی تصمیم بگیرند. اگر قرار باشد او بار مسئولیت یک خانواده را در آینده به دوش بکشد اولین گام را اکنون باید بردارد. اگر هم حاضر نباشد در جهت رفع مشکلات گامی بردارد و رویه قبلی را ادامه دهد که طبعا نشان دهنده عدم کفایت ایشان برای تکفل زندگی خواهد بود و شاید سپردند سرنوشت شما به ایشان درست نباشد.
برای شما آرزوی سلامتی و آرامش میکنیم.

خیلی بد و بدون درک کردن این خانم بهش مشاوره دادید.من میتونم حس این خانومو دقیقه دقیق درک کنم.آخه چطور واسه کسی که ازش متنفره هدیه بخره.هدیه بخوره تو سر اون مادرشوهر کثیفی که چشم نداره خوشبختی عروسشو ببینه.

تصویر مشاور شهر سوال

سلام. ضمن تشکر از شما به خاطر حضور شما و توجه به نظرات و پاسخها، و احترام به متذکر می شویم که هرچند ممکن است طرف مقابل در بدترین فرض ممکن تصور شود، اما به هر حال این احتمال (هرچند اندک) وجود دارد که با یک هدیه یا هرگونه اظهار محبت، تغییراتی در نگرش و رفتارهای طرف مقابل پدید بیاید. ما به شما هم توصیه می کنیم این کار را تجربه کنید.
موفق باشید.

سلام ،دختری ۲۴ساله هستم و یک ساله و نیم ازدواج کردم و صاحب دختر شدم و نسبت به خوانواده شوهرم تنفر دارم هرچند آنها با من خیلی خوش رفتارن ولی ازشون بدم میاد و دوس ندارم دخترم رابگیرن یا بازی بدن خواهشا کمکم کنین که چرا اینطوریم؟؟؟

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر گرامی، به شهر سوال خوش آمدید.
به شما به واسطه مادر شدن و به ویژه صاحب فرزند دختر شدن تان تبریک میگوییم. واقعیت آن است که ما علم غیب نداریم و تا زمانی که اطلاعات بیشتری ازشما و وضعیت زندگی تان نگرفته باشیم نمیتوانیم حتی حدسی در مورد سوال شما بزنیم. اما چند نکته را متذکر می شویم. اول این که مطلب اصلی این پست (بالای صفحه) تقریبا مشابه مشکل شماست که سعی کنید آن را چند بار با دقت مطالعه کنید. نکته دیگر این که ضمن این که نباید این حس منفی خود را جلوی خانواده همسر و سایرین ابراز کنید (البته میتوانید با همسر خود در این زمینه در موقعیت و فضای مناسب درد دل کنید و به عنوان مشکلی که دچارش هستید آن را مطرح کنید). قطعا تکرار مرور این حس منفی چه به صورت کلامی و چه ذهنی نه تنها مشکل را حل نمی کند بلکه این حس را در شما تقویت خواهد کرد. پس بهتر است اگر در موقعیت خاصی (مثلا وقتی مادر همسر شما فرزندتان را در آغوش گرفته و قربان صدقه می رود) این احساس به ذهنتان تبادر می کند آن را به همان موقعیت و زمان خاص نسبت دهید یعنی با خود بگویید (مثلا) دیروز بعدازظهر که فلانی بچه را بغل کرده بود همینطور الکی احساس بدی بهم دست داد...
و در مقابل در موقعیت هایی که (هرچند اندک و انگشت شمار) برخی از اقوام خانواده همسرتان رفتارهای مشابهی دارند ولی شما چنین احساسی ندارید، آن را با خود مرور کنید.
نکته مهم دیگر این که شما اکنون مادر هستید و خواسته یا ناخواسته، مربی و معلم فرزندتان هستید. کودکان بسیار موجودات هوشمند و زرنگی در گرفتن و کسب رفتارها و نوع برخوردها و حالات مختلف والدین و بخصوص مادر هستند. مراقب باشید که این حس منفی ناخواسته شما (و سایر رفتارهای منفی) به فرزندتان منتقل نشود.
برای شما آرزوی روزهایی خوش و آرام داریم.

سلام حسادت رو ازخودتون دور کنید..

سلام به همه دوستان منم دوساله ازدواج کردم خانواده شوهرم خوبن اما من هیچوقت باهاشون زیاد صمیمی نشدم به تازگی واحدبالایی پدرشوهرم خالی شده و قراره به مابگن بریم اونجا شوهرم فرزند کوچیک خانوادس وقراره پدرش بعداز اینکه ما اونجا ساکن شدیم گفته میخواد خونرو ب اسم شوهرم کنه اگه بریم اونجا تا اخر عمر موندگار میشیم و این منو روز به روز عذاب میده از طرفیم دوس ندارم بینمون جنگ و دعوابشه شما راهنماییم کنید لطفا چجوری بهشون بگیم برنخوره دارم افسردگی میگیرم ترخدا کمکم کنید..

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

پرسشگر گرامی،
در ابتدا سعی کنید با عنوان کردن مشکلات و عوارض احتمالی که در آینده ممکن است بوجود آید، همسرتان را توجیه کنید.
اگر دیدید که شرایط به گونه ای نیست که انتخاب دست شما باشد، سعی کنید شرایط را مدیریت کنید.

اما نکات کلی در صورت انتخاب خانه پدر همسر:
یکی از سخت ترین رابطه هایی که ما برقرار می کنیم، با خانواده شوهر است.
وقتی ما ازدواج می کنیم، اکثر ما توجه نمی کنیم که با یک خانواده دیگر وصلت کرده ایم. ممکن است این خانواده رسم و رسوم، رفتارها، و عادتهایی برخلاف ما داشته باشند. زمانی که این اختلاف نظرها یا اختلاف در زمینه رسم و رسوم و غیره وارد خانواده شما شد، کشمکش و درگیری شروع می شود. بنابراین چقدر درگیری قابل تحمل و پذیرفتنی است؟ این موضوع بستگی به افرادی دارد که وارد بحث می شوند. بنابراین یک قاعده کلی درمورد خانواده شوهر این است که از احساساتتان به عنوان یک راهنما کمک بگیرید.
بعضی از مسائل وجود دارد که نباید اقوام شوهر در آنها دخالت کنند.
موضوع اول پول و یا نداشتن پول است.
زمانی که خانواده همسر سعی می کنند زوج را از لحاظ مالی حمایت کنند یا اهداف مالی در سر دارند، عاقلانه آن است که موضوع را عوض کنیم. مطمئننا در بیشتر موارد خانواده همسر سعی می کنند که به فرزند و یا عروس و دامادشان کمک کنند اما اگر آنها این قصد را داشته باشند که روش زندگی خودشان را بر زندگی فرزندشان پیاده کنند، نشان می دهد که آنها قصد دخالت و فضولی در زندگی شما را دارند. دلیلی ندارد که خانواده ها از فرزندانشان به خاطر نحوه خرج کردن پولشان، یا پس انداز کردن آن یا حتی مقدار درآمد ماهیانه شان عیبجویی کنند. اگر نیاز مبرمی به پول پیدا کردید عاقلانه تر آن است که از افراد دیگری پول قرض بگیرید. بهترین راه این است که برخی مسائل زندگیتان را بین خودتان خصوصی و شخصی کنید و در خانواده های همسرتان نفوذ نکند.
دومین و شاید سخت ترین مورد بین همسر و خانواده همسر بچه ها هستند. نگهداری فرزندتان توسط خانواده همسر یک اشتباه بزرگ است.
حتی اگر آنها صلاحیت و توانایی این کار را داشته باشند اما نگهداری فرزندتان توسط آنها می تواند به یک موضوع ناراحت کننده بین شما تبدیل شود. خانواده همسر پدربزرگ و مادربزرگ هستند نه یک مراقب. اگر پدربزرگ و مادربزرگ ها در نقش یک مراقب باشند آنها می توانند تمام رفتارهای شخصی خودشان را وارد تربیت بچه شما بکنند. در این صورت بچه ها دو سری پدر و مادر خواهند داشت و خانواده همسر هم حق دخالت بیشتری در تربیت و شکل گیری شخصیت فرزند شما دارند.
برای بیشتر افراد، ارتباط برقرار کردن با خواهرشوهر و مادرشوهر بسیار سخت است. حتی اگر مادرشوهرشان را به عنوان بهترین دوستشان بدانند. موارد بسیاری وجود دارد که زن ها توسط مادرشوهرانشان احساس تحقیر و سرزنش می کنند. تنها علت قابل قبول آن حس حسادتی است که در این رابطه وجود دارد.
بسیاری از مادرشوهرها نگران نحوه رفتار کردن عروسشان با پسرشان هستند. حتی اگر رابطه عروس و مادرشوهری بسیار دوستانه باشد، مادرشوهر هر شب با عروس تماس می گیرد تا ببیند عروسش برای دردانه اش بعد از پشت سر گذاشتن یک روز سخت کاری چه غذایی درست کرده است. زیرا او نمی تواند تحمل کند که پسرش بعد از یک روز سخت کاری یک غذای آماده و سطحی بخورد. او همچنین به اتو کردن لباسهای پسر و نوه اش اصرار می کند. با این کار او می خواهد این حقیقت را روشن کند که من لباسهای پسرش را اتو نمی کنم.
درچنین مواردی بهترین طرز برخورد با مادرشوهر، تشکر کردن از اوست. اجازه دهید هرآنچه که می خواهد انجام دهد، و به یاد داشته باشید که این شما هستید که هر شب همسرتان را در خانه می بینید. اگر او فکر می کند شما تنبلید پس چه کسی کارهای خانه پسرش را انجام می دهد؟ او همسر و فرزند شما را دوست دارد و می خواهد بهترین کارها را برای آنها انجام دهد.
قانون بعدی با فامیل شوهر این است که آنها هرگز نباید از رفتارهای همسرمان که برای ما ناخوشایند است آگاه شوند. هرگز.

موفق باشید.

پس چرا نظر من و ثبت نمیکنید؟؟؟؟؟.

تصویر پاسخگو

با سلام حضور شما خواهر گرامی
سوال شما به کارشناس مربوطه ارجاع شده و در نوبت پاسخگویی است .

کوچک چون کمک کردن وظیفه ام بود لام مشکل من متفاوت از بقیه است من از اولین روز ازدواجم تا حالا سعی کردم عروس خوبی باشم همیشه کمک کردم تو اسباب کشی، خانه تکانی، مریدان تا جاییکه مادر شوهرم تو بغل من جان داد من از خودم و بچه هام کم گذاشتم تا همیشه عروس خوبی باشم معلم برادر شوهر، دایه بچه خواهر شوهربودم مادر شهرم که فوت شد برادر شوهرم را مواظبت میگردم با ما زندگی میکند چون پدر شوهرم آدم بی مسئولیتی بود باورتان نمیده عیدها، شب یلدا من و شوهرم بزرگ خانواده محسوب میشویم ولی با این حال دایم حرف میزنیم از خواهر شوهر کوچکی حرف میشنیدم چون حق نه گفتن نداشتن اگر با شوهرم راجع به حرفش میافتم مشکلاتی که با خانواده من داشت را پیش میکشد یا میشه من هم همه کار کردم برای خانواده حالا اومدم خارج از کشور اوایل احساس خوشبختی من بی اندازه بود چون تازه فهمیدم چه قدر خوب آدم فقط برای خودش زندگی کنه تا خواهر شوهر وسطی آمد با ما زندگی کنه دست به اعتصاب سیاه و سفید نمیگذاره بالاخره تصمیم گرفتم من هم به عنوان انسان اعلام وجودیت کنم گفتم کمکم کنه چون مهمان داشتیم بعد رفته بود کلی گله کرده بود من همیشه نوکر داشتم چطور مینو جرات میکنم به من بده کار کنم شوهرم ظاهرا از من دفاع کرده بود ولی تا صبح اعصاب من را خورد کرد دیگر بهش نگفتم کارکنه یا آشپزی حتی کمک در خرج خونه یا اجاره هم نمیکنه من قبول کردم این وضعیت را تا راحتر بشنوم تا این که شنیدم که راجع به من و پسر هایم حرفهایی میزد ک عمیقا آزرده شدم جاری که ازش متنفر شدم تازه بعد از یک عمر خر حمالی برای خانواده شوهر جایگاه خودم را فهمیدم ولی شوهرم باور نمیکنه و میشه به کارهایی خوبی فکر کن ولی از این همه تظاهر به خوب بودن و دوست داشتن خسته شدم حالا باید با این ماری که در آستین پرورانده چه کنم لطفا کمکم کنید

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی. از حضور شما در شهر سوال خرسندیم. خواهر گرامی اشتباه شما از ابتدا بوده است. هرچند احترام گذاشتن به دیگران و به ویژه به خانواده همسر بسیار ارزشمند و لازم است اما این احترام نباید تا حدی باشد که ارزش و احترام خود شما را از بین ببرد. همچنین کمک کردن به دیگران، محبت کردن به دیگران و ... نکته دیگر آن است که برخی افراد به طور ذاتی و شخصیتی انسانهای مهربانی هستند و یا کمک کار هستند و چنین افرادی در شرایط شما کمتر به مشکل بر می خورند چون رفتار طبیعی آنها اینگونه است و به اصطلاح لطف اضافی به کسی نمی کنند. اما خیلی از افراد لطف و مهربانی و کمک خود را نه بر اساس شخصیت ذاتی خود که بر اساس مسائل دیگر انجام می دهند (دلایل و انگیزه های مختلف، رودربایستی، ترس، سفارشات دینی یا فرهنگی، محبت و لطف متقابل از طرف مقابل و ...) در این حالت طبیعتا دو نکته وجود خواهد داشت: یکی این که پس از مدتی از این رفتار و شخصیت ساختگی خسته می شوند؛ و دوم اینکه وقتی در قبال لطف و محبت به دیگران پاسخ متناسب دریافت نمی کنند و یا محبتی نمی بینند یا در مواردی با رفتارهای منفی مواجه شوند، این کار برای آنها به مراتب رنج آور خواهد شد... این مسئله به طور کلی بیان شد و طبیعتا ممکن است مورد به مورد تفاوت کند یا برخی ریزه کاری ها وجود داشته باشد که اینجا مجال آن نیست.
خواهر گرامی، طبیعتا شما به طور کلی دو راه دارید یا اینکه با این وضعیت بسوزید و بسازید یا اینکه تلاش کنید این وضع را تغییر دهید. راه اول که بعید است دنبال آن باشد اما برای تغییر وضعیت لازم است صبر و شکیبایی و جدیت داشته باشید چون این وضعیت به سرعت و با چند جمله یا بروز چند رفتار خاص از طرف شما حل نخواهد شد. اصلاح شخصیتی که شما در طول سالیان دراز از خود نشان دادید و ذهنیتی که همه از شما دارند (فردی دلسوز و مهربان و کمک کار و ... که هر کاری را باید به او گفت و غیره) به مرور باید اصلاح گردد. البته تغییر مکان جغرافیایی میتوانست راهکار بسیار مناسبی برای تغییر سریع این وضعیت باشد که اینطور نشده است. اما برای تغییر رفتار به ویژه با اقوام و نزدیکان خانواده همسرتان که بیشترین حساسیت دوطرفه در این محدوده است طبیعتا باید با احتیاط بیشتر و به صورت تدریجی عمل کنید. این که در یک میهمانی ناگهان به خواهر همسر خود کاری را بگویید که تا بحال سابقه نداشته است، طبیعتا ایشان از این رفتار جا میخورند و عکس العمل نشان می دهند. اگر هم تصمیم دارید چنین موقعیتی ایجاد کنید برای بار اول به صورت پیشنهاد و آن هم با ملایمت و مهبانی باید باشد (در این شرایط انتظار پاسخ مثبت هم نداشته باشید). یا به زبان شوخی (بسته به شرایط) باشد. و این کار با همین منوال ادامه پیدا کند در موقعیت های مختلف... البته از طرفی هم صحبت و درد دل با همسرتان امری بدیهی است. شما میتوانید در خلوت خودتان، گاهی اوقات برخی از این مسائل را به ایشان منتقل کنید . البته بهتر است آن را هم با ملایمت و تلطیف انجام دهید.
این توصیه ها کلی بودند و در جزئیات و موقعیت های مختلف شما خودتان باید هوشمندانه تصمیم بگیرید تا بهترین نتیجه را دریافت کنید.
موفق باشید.

سلام حدود هشت ماهی میشه عقد کرده ام مادرشوهرم شوهرم بندرت من رو خونشون دعوت میکنه ولی جاریم که حدود هشت سال عروسی کرده بیشتر شبا اونجاست شوهرمم خیلی دوست نداره برم خونشون وقتی هم میگم چرا اون همش خونمونه میگه خودش میاد

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر گرامی و ابراز خرسندی از حضور شما در اینجا، هرچند ممکن است برخی مسائل در روابط خانوادگی مانند عروس و خانواده شوهر در همه خانواده ها وجود داشته باشد و ما نمیتوانیم آن را رد کنیم، اما به نظر می آید هنوز برای قضاوت صحیح و درست در این مورد زود باشد. شما به گفته خودتان فقط هشت ماه است با این خانواده وصلت کرده اید و تازه در دوران عقد به سر می برید. این که میزان رفت و آمد یا شدت روابط و یا حتی صمیمیت عروس قبلی خانواده بیشتر از شما باشد، امری دور از ذهن نیست و شما هم به عنوان یک فرد منطقی نباید انتظار داشته باشید با ایشان در یک سطح باشید. انشالله این گونه مسائل با گذشت زمان و آشنایی بیشتر شما و خانواده همسر بهتر خواهد شد. البته همانطور که در ابتدا ذکر شد برخی مسائل ممکن است وجود داشته باشد یا حتی بعدا ایجاد شود که اما و اگر هایی را در روابط خانواده ها ایجاد کند، اما توصیه ما این است شما سعی خود را بر آن بگذارید که (حتی با گذشت و کوتاه آمدن در مواردی) همواره به دنبال کم کردن حساسیت ها و حرف و حدیث های خانوادگی باشید و نه به دنبال دامن زدن به آن ها. چرا که هرچه فضای خانوادگی صمیمانه تر و آرام تر باشد سود و نفع آن برای همه افراد خانواده ازجمله شما و همسرتان خواهد بود، و بالعکس هر مشکلی پیش بیاید (و مقصر اصلی آن هر کسی که باشد) به اصطلاح دود آن به چشم همه افراد می رود. یکی از مسائلی که به مرور متوجه خواهید شد این است که همیشه آرامش و محبت بین افراد، با رفت و آمد زیادحاصل نمی شود، در برخی موارد این آرامش با ارتباطات کمتر (و نه قطع ارتباط) به دست می آید و در برخی موارد با ارتباطات بیشتر، که البته تشخیص این مسئله به مرور و توسط خود شما باید صورت بپذیرد.
موفق باشید.

چرا جواب نمیدید

تصویر شهر سوال

سلام وقت بخیر
سوال شما در صف پاسخگویی است. لطفا منتظر بمانید.

سلام و وقت بخیر
من ۴ ساله ازدواج کردم همسرم یه کم مغروره و یه کم هم زود عصبانی میشه یعنی من اگر با حرفش کوچکترین مخالفتی کنم عصبانی میشه و دعوا راه میوفته اخیرا من تصمیم به سکوت گرفتم به هیچ طریقی ایشون رفتارش درست نمیشه به همین دلیل من اکثرا سکوت دارم و زیاد دخالت در کارها و تصمیم هاش نمیگیرم و اگرم از من بپرسه میگم هر جور خودت میدونی. ولی یه مشکی دیگه که پیش اومده اینه که همش از خانوادم بد میگه من اوایل یه کم ناراحت میشدم اونم دیگه ارتباطشو کلا با خانواده ی من قطع کرده منم دیگه واقعا هیچی بهش نمیگم و دوباره تو این موضوع هم سکوت کردم الان نزدیک ۵ ماهه که دیگه اصلا احترامی به خانوادم نمیزاره و اصلا همراه من به خونه بابا مامانم نمیاد حتی دعوتش میکنن میگه نه حوصله ندارم و نمیاد....بخدا موندم چیکار کنم رفتارش عین بچه هاس خیلی نادرست فکر میکنه و حرف هیچکی رو قبول نداره....تو رو خدا منو راهنمایی کنید واقعا نمیدونم چیکار کنم آبروم پیش همه اقوام و آشنایان و خانوادم رفته....

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

همسر ما جزیی از وجود و هویت ماست. اینکه در دین ما طلاق حلال است، به هیچ وجه مجوزی برای اقدام به جدایی با دیدن اولین مشکلات و ناهنجاری ها نیست؛ بلکه طلاق آخرین راه حل است، وقتی تمام مسیرها را رفته و به بن بست رسیده ایم.

وقتی شما کاربران عزیز پنجره از ما می خواهید در مورد برخی مشکلات، راه حل های پیشنهادی خود را ارائه دهیم، جای خوشحالی است که برای مسئله زندگی تان به دنبال راه حل می گردید و نمی خواهید صورت مسئله را پاک کنید.

در این مقاله ما حرف های درگوشی را با برخی خانم ها مطرح می کنیم .برای آنها که می خواهند زندگی شان بهتر شود و به همسرشان کمک کنند تا در جهت رفع مشکلات رفتاری و بهبود ارتباط در خانه گام بر دارد. البته فراموش نکنید که گام اول مخصوص خود شماست. شمایی که می خواهید همسرتان تغییر کند، اگر خودتان هیچ تغییری در منش و رفتارتان ندهید، به او الهام نخواهد شد که عصبانیتش در خانه آزاردهنده است و یا بهتر است کمی به وضع ظاهر خود برسد و یا اگر به حرف های شما گوش دهد، زندگی تان شیرین تر می شود. این شما هستید که خواهان تغییرید پس باید دست به کار شوید.

دنیای زنانه و مردانه به خاطر تفاوت های طبیعی که دارد، ممکن است برای هر کدام از زن و مرد، مشکل ساز شود. بسیاری از رفتارهایی که ما زن ها نامطلوب می دانیم، برای مردان طبیعی است و بر عکس. زمان می برد تا به این تفاوت ها عادت کنیم و بپذیریم که او مثل ما نیست و بجز این موضوع، تفاوت های فردی هم اثرگذار است.

اگر قصد دارید مشکلی را در همسرتان اصلاح کنید، خوب توجه داشته باشید که شاید رفتار شوهرتان غیرمعمول نیست و حساسیت بیش از حد شما یا عدم شناخت تان از روان شناسی جنس مخالف، باعث شده تا آن عادت رفتاری، به نظرتان نامناسب بیاید.

اما گاهی رفتاری از حد معمول خارج شده و آرامش زندگی را مختل می کند؛ یکی از این رفتارها که در مردها بیشتر مشاهده می شود، خشونت و عصبانی بودن است.

مشکل خشونت در خانواده از آنجا بسیار آسیب زاست که بچه ها هم در چنین محیطی رفتار نامناسب والد خود را آموخته و رفتارهای عصبی از خود نشان می دهند. علاوه بر این خود فرد خشن نیز آسیب های زیادی را می بیند و برای بسیاری از بیماری ها مستعد خواهد بود. پس اگر شوهر عصبانی دارید، به دنبال راه حلی مناسب برای رفع این رفتار در او باشید.

مثل تمام مشکلات زندگی، نیم نگاهی به علت آن بیاندازید.کمک می کند تا نگاه جامع تری به مشکل تان پیدا کنید. با خودتان بگویید: چرا همسرم عصبانی است؟

هر رفتاری از ما انسان ها سر می زند، علتی دارد که با شناخت درست آن، می توان از آن جلوگیری کرد. چطور وقتی دل درد داریم به دنبال علتش می گردیم تا داروی مناسبش را پیدا کنیم؟ برای درمان مشکلات رفتاری نیز باید چنین کنیم.

تربیت خانوادگی او را بررسی کنید. تجاربی که قبل از ازدواج داشته، مشاهداتی که از رفتار والدینش انجام داده است و کمبودها و مشکلاتی که در زندگی با آن رو برو شده است. البته وقتی به دنبال علت رفتار نامناسب او هستید، مراقب باشید تا باعث تحقیر و تخریبش نشوید.

تأثیر مشکلات را شوخی نگیرید. گاهی شکست ها و مشکلات زندگی، تأثیر زیادی بر روحیه فرد می گذارد. مخصوصاً اگر عصبانیتش همیشگی نبوده و به تازگی بیشتر شده باشد. ممکن است یک مشکل شغلی دارد که نمی تواند با شما مطرح کند. این روزها مرد بودن سخت است! سعی کنید بفهمید پشت این رفتار نامناسب چه چیزی نهفته است.

گاهی میزان خشونت مرد به حدی بالاست که باید از یک مشاور و متخصص کمک بگیرید. اگر همسرتان راضی شد با شما به مشاور مراجعه کند، کارتان ساده تر می شود. در غیر این صورت باید تنها مراجعه کنید و راهکارهایش را انجام دهید. گاهی عصبانیت افراد بخاطر کمبود ویتامین یا کم و زیاد شدن هورمون های بدن است که با دارو درمان می شود.

اما به طور معمول سبک زندگی نامناسب و الگوگیری غلط، باعث بروز خشونت رفتاری و کلامی است. اگر همسرتان در کودکی یاد گرفته فریاد بزند یا اگر بخاطر مشکلات، زودرنج شده، شما در مقابلش انعطاف بیشتری بخرج دهید.

برای برخورد با یک شوهر عصبانی فراموش نکنید که درجه صبر و تحمل خود را بالا ببرید. در هر صورت طرف مقابل شما آستانه تحمل پایینی دارد، پس اگر شما هم اینگونه باشید، انفجار در خانه تان حتمی خواهد بود.

بهتر است مطمئن شوید که مقصر شما نیستید. شاید لجبازی، نحوه حرف زدن و یا رفتارهای تان، او را عصبی می کند. شاید تغییر در برخی رفتارهای تان کمک کند تا او نیز آرام تر شود.

می توانید در زمان آرامش او، کمی در این باره صحبت کنید. البته مراقب باشید که نحوه گفتگوی تان به صورتی نباشد که فکر کند محاکمه می شود وگرنه بیشتر عصبی شده و به نتیجه ای نمی رسید. بگذارید حس کند وارد یک گفتگوی دوطرفه شده است. بگذارید او هم مشکلات شما را بیان کند و صادقانه گوش دهید. زمانی که نوبت به شما رسید، در مورد رفتار همراه با خشونت او حرف بزنید. آثار رفتارش را به او گوشزد کنید. نمونه هایی را به او یادآوری کنید که بخاطر عصبانیت، پشیمان شده و ضرر کرده است.

با محبت از او بخواهید آرام تر باشد و با عصبانیت خود، باعث کم شدن محبت تان نشود. به او بگویید که چقدر دوستش دارید. انسان های عصبانی بخاطر ظاهر خشن خود، محبت کم تری دریافت می کنند؛ در حالی که نیاز آنها به محبت، بیشتر است. گاهی یک چرخه معبوب درست می شود. خشونت بیشتر، روابط را تخریب می کند و عاطفه کمتر، به عصبانیت می انجامد.

وقتی همسرتان از عشق شما مطلع شود، سعی بیشتری برای تغییر رفتار خواهد داشت؛ اما به یاد داشته باشید روزی سه وعده؛ صبح، ظهر و شب قرص صبر بخورید!

برای اینکه شما آرام باشید و در برنامه تان موفق تر شوید، به نکات مثبت او فکر کنید. به زمان هایی که عصبی نیست و کارهایی که برای شما انجام داده است. از خداوند کمک بگیرید و به این ترتیب، با صبر و مقاومت خود، آرام ارام او را تغییر دهید.

می شود یک برنامه کنترل خشم در خانه پیاده کرد. قرارهای ساده ای که می تواند فضا را آرام کند. مثلاً از همسرتان بخواهید هر گاه ازرفتار شما عصبانی شد و خواست فریاد بزند، اتاق را ترک کند و مدتی را تنها باشد تا خشمش فرو بنشیند.

شما هم موقعیت «بگو مگو» را در خانه ایجاد نکنید. شاید اگر سکوت کنید او هم بعد از چند فریاد، شرمنده شود! در اینصورت بازی به نفع شما پایان می یابد.

قصد ما به هیچ وجه تبرئه کردن مرد عصبانی که فریاد می زند و یا دشنام می دهد، نیست. او باید رفتارش را کنترل کند، اما بدانید که خداوند به زن ها قدرتی داده که می توانند اثرگذاری عاطفی بالایی داشته باشند. از این قدرت استفاده کنید.

اما باز هم تکرار می کنم که برخی از انواع خشونت که بیش از حد هستند نیاز به بررسی متخصص دارند و تلاش شما ممکن است اثرگذار باشد، اما مشکل به طور کامل رفع نمی شود.

در هر صورت این مشکلی است که که باید آن را برطرف کنید. کوتاه نیایید و برای آرام شدن زندگی تان تلاش کنید. افق زندگی تان از این پنجره روشن خواهد شد.

موفق باشید.

سلام و وقت بخیر
من ۴ ساله ازدواج کردم همسرم یه کم مغروره و یه کم هم زود عصبانی میشه یعنی من اگر با حرفش کوچکترین مخالفتی کنم عصبانی میشه و دعوا راه میوفته اخیرا من تصمیم به سکوت گرفتم به هیچ طریقی ایشون رفتارش درست نمیشه به همین دلیل من اکثرا سکوت دارم و زیاد دخالت در کارها و تصمیم هاش نمیگیرم و اگرم از من بپرسه میگم هر جور خودت میدونی. ولی یه مشکی دیگه که پیش اومده اینه که همش از خانوادم بد میگه من اوایل یه کم ناراحت میشدم اونم دیگه ارتباطشو کلا با خانواده ی من قطع کرده منم دیگه واقعا هیچی بهش نمیگم و دوباره تو این موضوع هم سکوت کردم الان نزدیک ۵ ماهه که دیگه اصلا احترامی به خانوادم نمیزاره و اصلا همراه من به خونه بابا مامانم نمیاد حتی دعوتش میکنن میگه نه حوصله ندارم و نمیاد....بخدا موندم چیکار کنم رفتارش عین بچه هاس خیلی نادرست فکر میکنه و حرف هیچکی رو قبول نداره....تو رو خدا منو راهنمایی کنید واقعا نمیدونم چیکار کنم آبروم پیش همه اقوام و آشنایان و خانوادم رفته....

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، مسائلی که در مورد همسرتان فرمودید، باید علت یابی شود. اگر از ابتدا در ایشان وجود داشته ، و جزو شخصیت و رفتار همیشگی شان بوده که نشان می دهد شما در هنگام ازدواج باچشمان بسته اقدام کردید. البته خیلی نگرانی به دل خود راه ندهید انشالله تا حدود زیادی درمان خواهد شد. اما اگر همسرتان اینطور نبوده و بعدا (به تدریج یا ناگهانی) چنین اخلاقی پیدا کرده، قطعا علتی دارد که باید در جستجوی آن باشید. بنده اطلاعی ندارم، ممکن است مشکل مالی باشد، مشکل شغلی باشد، اتفاق یا مشکلی برای یکی از نزدیکان باشد، یا همه اینها با هم باشد، و در کنار آن ضعف ایشان برای تحمل این مسائل. علت باید شناسایی شود، سپس هم برای رفع علت تلاش شود و هم برای بالابردن توانایی همسرتان برای مقابله با مشکلات و موقعیت های دشوار زندگی. در کل این مسئله به یادگیری مهارت های زندگی مربوط می شود.
قطعا این مسئله حل شدنی است، اما از راه دور و توسط شما نه! اول خود ایشان باید بپذیرند که به مشاور روانشناس مراجعه کنند (این آمادگی و پذیرش با توجه به شخصیت ایشان، به نرمی و به مرور زمان باید انجام شود). سپس از طریق جلسات مشاوره و یا شرکت در جلسات مهارت افزایی که توسط برخی مراکز مشاوره انجام می شود، و البته همراهی و کمک شما، این مسئله به کلی یا تا حد زیادی از بین برود.
البته عکس العمل آرام شما از این جهت که سعی در کاهش التهاب و آرام ساختن اوضاع دارید واقعا ستودنی است. امیدوارم خداوند شما را در این مسیر یاری کند.

باسلام.من دختری۲۲ساله هستم که ۳سال ازتاریخ ازدواجمون میگذره و چندماهی میشه که بشدت با مادرشوهرم مشکل پیداکردم...من اوایل ازدواج بارها وبارها ازهمسرم کتک خوردم که اون لحظات همیشه جلو چشمامه.حدود ۶ماه پیش دراثر کتک شوهرم یک هفته فلج شدم ومادرشوهرم حتی سراغی ازمن نگرفت بعدازاون که یک شب خونه ی مادرشوهرم بودیم باهمسرم مشکل پیداکردیم و فقط یکم باهم سنگین برخورد کردیم واین باعث یک جنگ بزرگ شد که البته مادرشوهرم به پاکرد.اول که قصد خروج ازخونشون رو داشتم باتمام ارزش واحترامی که تاالان براشون قائل بودم صدای جیغی شنیدم که وقتی برگشتم دیدم ایشون جلوهمه ی خونوادش داره به من فحش وناسزا میده وتوهین میکنه.فرداش هم باشوهرم تماس گرفته و۴۵دقیقه ی کامل شوهرم رو قسم میداد منو طلاق بده!هرچقدرهم که فحش وناسزا تصورکنید به من وخونوادم میداد.حتی توصیه میکرد زنتو بزن ولی طوری که جاش مشخص نباشه.میگفت اذیت خونواده ی خانمت کن،منو با خیلیا مقایسه میکرد و به شوهرم میگفت زنت بده؛میگفت برا خانمت خرج نکن...درکل حرفای عجیبی میزد...از اونروز تاالان من حس تنفر بسیاااار شدیدی از اونها دارم واین رو بارها و بارها به شوهرم گفتم وحتی بارها بشدت این موضوع باعث جنگ ودرگیری من و همسرم شده.چیزی که عذابم میده این هست که شوهرم هیچ اقدامی نمیکنه وحتی میگه من مادرمو بخاطر تو ناراحت نمیکنم هرکارم کنه حق داره.همین باعث تنفر شدید من ازهمسرم شده.جوری که به هیچ نحو نمیتونم به شوهرم ابراز علاقه کنم ودائم باهم جنگ ودرگیری داریم وحتی ازاونزمان به بعد من گاهی شوهرمو به تلافی گذشته ها کتک زدم واونم متقابلا من رو میزنه.به شوهرم وابستم اما متنفرم ازش وبیشتراز مادرش که حتی هنوز بعد۷ماه منو تحویل نمیگیره!توروخدا بهم راه حلی بدین...چون دوست ندارم از شوهرم جدا بشم.البته کلا دچار طلاق عاطفی شدیم اما از طلاق میترسم وخونوادم نهی میکنن ....من باید چطوری به شوهرم علاقه پیدا کنم و از مادرش حس تنفرمو ازدست بدم؟باورکنید بعد اونروز بااونهمه توهین من رفتم باهاشون آشتی کردم و همیشه بهشون احترام میزارم اما هنوز بی احترامی میبینم.ممنون ازراهنماییتون

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، از حضور در شهر سوال متشکریم.
در ابتدا باید به عرض شما برسانیم که ما با توجه به این که تنها با شما طرف هستیم، و از اظهارات و مطالب همسرتان و یا مادر ایشان اطلاعی نداریم، نمیتوانیم تشخیص کامل یا قضاوتی در مورد اختلافات شما داشته باشیم. با این وجود نکاتی را که به شما کمک خواهد نمود بیان می کنیم،ضمن این که مطلب اصلی این پست تقریبا پاسخ شما را داده است.
اول این که توجه داشته باشید زندگی زناشویی شما و همسرتان، در اصل از شما و همسرتان تشکیل شده، و سایر اقوام و خویشان، هرچند نزدیک مانند والدین شما یا همسرتان یا دیگران، در هسته اصلی زندگی شما قرار ندارند. هرچند با توجه به فرهنگ اصیل ما ایرانیان، خانواده نقش پررنگی در زندگی دارد و به هر حال قابل احترام و حتی کسانی -مثل پدر و مادر- لازم الاحترام هستند. اما بدانید که هسته اصلی زندگیتان ، شما و همسرتان هستید. پس، زندگی خود را به خاطر حواشی و اطرافیان، متزلزل نکنید.
دوم این که هر شخصی، دارای ابعاد شخصیتی خاص خود است که ممکن است نتیجه، تربیت خانوادگی و کودکی او، جغرافیای محل زندگی او، ادمهای اطراف او، اجتماعی که در ان زندگی کرده، یا هزاران متغیر دیگر باشد. به هر حال دلیل آن هرچه هست، باعث شده تا هرکدام از ما دارای ابعاد شخصیتی مختلفی باشیم که لزوما با همسرمان، برادر یا خواهر مان، یا حتی پدر و مادرمان یکی نباشد. (هرچند از همه اینها اثر گرفته است). این را گفتم تا بدانید باید هر کسی را در ظرف شخصیتی خودش بپذیرید. مثال می زنم: فردی هست بسیار عصبی و تند مزاج، در مقابل فردی هست بسیار آرام و صبور، مطمئنا انتظار و توقع شما از این دو آدم متفاوت است. اگر فرد اول با لحن تندی صحبت کند ناراحت نمی شوید چون خصوصیات او را میشناسید، در حالیکه فرد دوم اگر بدون لبخند یا با اخم به شما فقط نگاه کند، ناراحت می شوید چون میدانید چگونه ویژگی هایی دارد. پس نکته دیگر این که از هر شخصی به اندازه خودش انتظار داشته باشید. این در حالی است که در شرایط خاصی ممکن است هر کدام از ما آدمها واکنشهای عجیبی از خود نشان دهیم و قطعا خودتان به استثنایی بودن این موارد واقف هستید.
پس اگر مادر شوهرتان را تا حدود زیادی میشناسید، از رفتار او تعجب نکنید. اگر همسرتان را میشناسید، (که مثلا خانواده دوست است ) از رفتار او (که میگوید مادرم را رهانمیکنم) تعجب نکنید.
نکته سوم این که شما اگر انسان زرنگ و باهوشی باشید، میتوانید یک شیر را چنان رام کنید که حتی سر خود را درون دهانش ببرید (البته این مثال کمی اغراق آمیز است). بنابراین با توجه به شناختی که شما به عنوان یک خانم از سایر خانمها دارید بهتر از هر کسی می توانید با استفاده از تمهیداتی، نه تنها دل همسر خود را ، بلکه دل مادر همسر خود را نیز تسخیر کنید. البته ممکن است در برخی مورد ها این کار سخت تر از برخی موارد دیگر باشد. اما محال نیست. لازمه اش این است که انرژی بیشتری بگذارید، گذشت بیشتری کنید و تحمل بیشتری داشته باشید.
نکته چهارم این که، رفتار خود شما، عکس العمل های شما، ممکن است در مواردی اشتباه بوده یا حتی مخرب و یا تحریک آمیز باشد. ما نمیدانیم. شما خودتان بهتر میدانید، به آنها فکر کنید و اگر چنین است آن را اصلاح کنید.
نکته آخر این که نگذارید این طلاق به اصطلاح عاطفی بیشتر از این ادامه پیدا کند. تا اوضاع وخیم تر نشده سعی کنید مسیر این قطار را عوض کنید. رفتار و حتی تفکر خود را نسبت به همسرتان تغییر دهید. مثال: با خود بگویید این که همسرم مادرش را دوست دارد و برای او ارزش و احترام قائل است بسیار خوب است (البته تاجای ممکن نباید بگذارید موقعیت هایی پیش بیاید تا همسرتان بین دو راهی مادر یا همسر قرار بگیرد و ناچار به تصمیم گیری بشود). اگر هم جایی به مادرش احترام کرد، شما از او تقدیر و تشویق کنید.
کتک کاری واقعا هم مضحک است و هم تاسف بار، شاید لازم نباشد بگوییم این کار را نکنید.
کمی مهر و محبت بیشتر، صبوری، تحمل،برای اصلاح رابطه با همسرتان لازم است. پیشنهاد ما این است که در اولین دوره تازه ای که قرار است ارتباطات زناشویی شما با همسرتان آغاز شود، مسیر جدید را آغاز کنید. طبیعتا این زمان، زمانی است که هم به لحاظ فیزیولوژیکی و جسمی و هم به لحاظ روانی و عاطفی همسران بیشتر به هم نزدیک می شوند. امتحان کنید و خسته نشوید.
از خداوند مهربان میخواهیم شما را در مسیر اصلاح زندگی تان یاری دهد.

با سلام حدود نه ماه است که در دوران عقد بسر میبریم، متاسفانه در این مدت خانواده شوهرم مرا جزئی از خود نمی پندارند به ندرت مرا به خانه خود دعوت میکنند ولی تازه دامادشان که در شهر دیگری است بیشتر از من در خانه آنهاست.و حتی به گونه ای رفتار میکنند که همسرم کوچکترین هزینه برای من نمیکند. و اگر در مناسبتی مثل عید کادویی برایم بخرد خود و خواهر شوهرم طوری رفتار میکنند که برای جبران مافات خانواده ام هزینه بیشتری را متقبل میشوند . من و همسرم بندرت همدیگر را میبینیم و مثلا هر وقت خانه ما میاید بلافاصله خواهرشوهرم که در شهر دیگری است با همسرم تلفنی تماس میگیرد و حتی ساعتها با او حرف میزند، اگر هم شکایت کنم میگوید حسادت میکنم.همسرم دائم با خانواده خود بیرون میرود به بهانه خرید، دکتر و دارو، ولی وقتی میگویم با هم بیرون برویم میگوید شهر ما که جائی ندارد کجا برویم.

تصویر مشاور شهر سوال

سلام. خواهرم، برای اظهار نظر دقیق تر، نیاز به داشتن اطلاعات و جزئیات بیشتری از وضعیت اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی خانواده شما و همسرتان و نوع آشنایی و ازدواجتان هستیم. اما به طور کلی این توصیه ها را برای شما ضروری میدانم:
اول این که اگر به لحاظ اقتصادی و مالی، به لحاظ فرهنگی، به لحاظ اجتماعی و غیره نسبت به خانواده همسرتان شناخت دارید، سعی کنید انتظارات خودتان را با واقعیت آنها تطبیق دهید. مثال می زنم: اگر میدانید خانواده ای هستند با روحیات خساست، توقع دست و دل بازی از انها نداشته باشید... در همه زمینه ها ای مسئله مهم است. یا مثلا اگر میدانید خانواده ای احساسی و خیلی عاطفی نیستند، انتظار اظهار محبت رومانتیک (به سبک سینمایی) از آنها نداشته باشید.
دوم این که اگر میخواهید در این زمینه ها تغییراتی در همسرتان ایجاد شود (توجه داشته باشید تغییر دادن سایر افراد خانواده ایشان تقریبا برای شما غیر ممکن است) بدانید که تغییر ان هم در سنین بزرگسالی و در این گونه مسائل، یک شبه یا یک ماهه اتفاق نمی افتد. این مسئله کاملا زمان بر است و نیازمند صبر و شکیبایی شما و البته تلاش گام به گام شما در همین راستاست.
سوم این که سعی کنید با محبت های زنانه، و شناختی که از همسرتان دارید، قلب او را همواره به سمت خود بکشانید و در نهایت قلب او را تسخیر کنید. کلید این مسئله محبت است.
هیچگاه تلاش نکنید و حتی فکر این را هم نکنید که تمام محبت همسرتان را مال خود کنید. تصور نکنید باید شما جایگزین همه در قلب همسرتان باشید. قطعا خانواده ایشان جایگاه خود را دارا هستند همانطور که شما در قبال دوست داشتن همسرتان، مادر و پدر خود را رهانمی کنید. باید توجه داشته باشید در طول این مسیر، نسبت به رفتارها و محبت های خانواده همسر اصلا حساسیت نشان ندهید. اصلا! چون این کار نتیجه عکس خواهد داشت. اگر ساعتها با خواهرش حرف می زند، حساسیت نشان ندهید و عکس العملی به این مسئله نشان ندهید مگر واکنش مثبت!
در مورد بیرون رفتن و این گونه موارد هم بهتر است گام به گام جلو بروید. ممکن است در ابتدا هر شش ماه یکبار بیرون بروید، سعی کنید این را به هر پنج ماه یا هر چهارماه یکبار برسانید... عجله نکنید که حتما در هفته اول باید این سبک و سیاق زیر و رو شود...
ما کلیات را گفتیم. جزئیات را خودتان برنامه ریزی کنید.
موفق باشید.

سلام من ۲۵سالمه ... است.چهار ساله با پسری ک تو دانشگا باهاش آشنا شدم دوست هستم.این اواخر درسمون تموم شد و قرار بود ایشون به خاستگاری بیان.اما یکبار من و ایشون بینمون سو تفاهم شد و بحثمون شد.من چند باری زنگ زدم و با مادره ایشون صحبت کردم و گفتم پسره شما این رفتارهارو داره و من رو ناراحت میکنه.مادرشون سعی کردن من رو قانع کنم ک منظوره پسرشون ناراحت کردنه من نبوده.ولی من باره دیگه ای به مادرش زنگ زدم گفتم دیگه نه با شما نه با پسرتون کاری ندارم و متاسفم ک به پسرتون کمک نمیکنید.البته مادره اون اقا برای خاستگاری امدن راضی بود ولی من فکر میکردم که مادرش و پدرش به پسرشون کمکه مالی نمیکنن ک پسرشون سر و سامون بگیره چون یکبار از پسره شنیدم که گفت مادرم میگه شماردو نفری باید کار بکنید تا زندگیتون خوب بشه.وقتی من بعدذاز چند باری اخرین زنگ زدم به مادرش اون حرفو زدم البته فحشی به مادرش ندادم خواهره پسره گوشی رو گرفت بمن فحشای رکیک داد و من هم بعدا تو فیس بوک به خاهرش فحشه رکیک دادم.بعد مادره پسره بمن زنگ زد گفت ب هیچ عنوان ما خاستگاری نمیایم چون که تو هم بمن هم به دخترم بی احترامی کردی.پسره هم میگه هنوزم منو میخواد ولی تا مادرش و راضی نشن نمیتونه خاستگاری بیاد.به نظره شما چطور باید مادرش راضی شود؟دخترهای دیگه بعد از اینکه خانواده شوهر مشتاقانه خاستکاری میرن دوم در میارن و شروع به بی محلی به خانواده شوهر میکنن.ولی اینا دیگه برای من قدم جلو نمیزارن چون میگن این دختر از،اول بد دهن بود.ولی فقط سو تفاهم شد و پسره رو دوس دارم و اگه خاستگتریم بیان بعده ها با خانوادش دشمنی نمیکنم ولی از کجا معلوم یه دختری اولش خودش رو اروم نشون بده اما بعده ها به خانوادشون بدی نکنه.

تصویر مشاور شهر سوال

با عرض سلام خدمت شما کاربر محترم شهر سوال. خوش آمدید.
خواهر گرامی، این شرایطی که شما ترسیم کردید، اصلا شرایط مناسبی برای ازدواج نیست و ریسک شکست این ازدواج بالاست. چند نکته وجود دارد که هم مانع نتیجه گرفتن شما می شود و هم باعث می شود که ما توصیه کنیم شما بهتر است از پیگیری این مسئله خودداری کنید.
اولا شما دختر هستید و به لحاظ فرهنگی در کشور ما، پسر و خانواده پسر به خواستن (خواستگاری) دختر می آید. این به دلایل مختلف ازجمله مقام و منزلت بانوان و دختران جامعه است. بنابراین توصیه می شود بانوان برای خواستگاری و ازدواج (هرچند به لحاظ شرعی و قانونی هیچ اشکالی ندارد) پیشقدم نشوند، مگر در شرایطی که واقعا خانواده دختر خانم احساس کنند ، پسر گزینه بسیار مناسب و خاص است و ارزش این کار را دارد. نکته بعدی آن است که شما خواسته یا ناخواسته یا به اشتباه یا به درستی، با خانواده پسر بد صحبت کرده اید و به قول خودتان توهین کردید (این مهم نیست که شروع کننده چه کسی باشد). نکته دیگر آن است که همه این مسائل در حالی بوده که هنوز شما ازدواج نکرده اید و پیش از قول و قرار رسمی و ازدواج، شما چندین سال با هم مرتبط بودید و بعد با این شکل با خانواده ایشان ارتباط برقرار کردید. متاسفانه این وضعیت اصلا مناسب نیست.
خواهر گرامی، بهتر است، اجازه دهید آقاپسر به همراه خانواده اش، تصمیم بگیرند و ضمنا با خانواده شما تماس بگیرند، نه مستقیم باشما.
متاسفانه اگر هم به هر اصرار و صورتی این ازدواج صورت بگیرد، احتمال مشکلات بعدی در آن زیاد خواهد بود.
موفق باشید.

سلام
حدود دو سال و دو ماه عقد بودم و الان حدود یک سال و شش ماه هست که ازدواج کردم و در کنار خانواده همسرم زندگی می کنم و شوهرم حدود بیست روز یا شاید یک ماه در شهر دیگه کار می کنند و بعد از هر بیست روز یا یک ماه تقریبا یک هفته میان خونه .اختلاف من و مادرشوهرم تقریبا بعد یک ماه عقد شروع شد و مشکل من نسبت به ایشون دخالت ایشون بود که از دید خودشون کاملا به جا است دخالت ایشون به حدی که مثلا من در مراسمسون کدوم ارایشگاه باید برم حالت دستوری داره تا پیشنهادی .من ناخواسته بعد از سه ماه عروسیمون باردار شدم و الان صاحب پسر شدم و خانواده شوهرم عقایدشون اینه که فرزند پسرشون مال خودشونه و علاقه وافری به فرزند پسر دارند .الان نحوه برخوردشون طوری که من اجازه ندارم به دلخواه خودم شیوه ای روی بچم اجرا کنم مثلا پستونک به بچم بدم و.... . لازم به ذکر است مادرشوهرم زحمت زیاد می کشند زیاد به بچه می رسند مراقب ما هستند در غیاب همسرم ولی دخالت ایشون در زندگی ما افراطیه طوری که با همسرم که ببرون میریم زنگ می زنن و میپرسن کجایین.همسرم وقتی منزل هستند مدیریتشون خوبه و جلوی کنجکاوی زیاد ما درشون می ایستند و کنترلشون می کنند ولی وقتی حدود یک ماه حضور ندارند من بخاطر مشغله کاریشون و سختی کارشون مسائل آزار دهنده بهشون نمیگم و سعی میکنم تحمل کنم و اگر هم بهشون گفتم ایشون از من صبوری طلب کردن.خب متاسفانه بعضی جاها تحمل نمیتونم بکنم و چند باری پیش امده بخاطر مسئله ای بلند بلند صحبت کنم و به مادرشون برخورده من هرچند بهشون محبت میکنم کارهای منزلشون انجام میدم ولی بعضی اوقات با داد زدن پل های پشت سرم خراب کردم ک الان به گفته مادرشون از من ناراضین و کاملا به من بیدمحلی میکنن و جوابم نمیدن اخم میکنن و... . من الان بچه شیر خواره دارم دچار فشار عصبی شدم از همسرم دورم و بسیار دلتنگ .لازم به ذکر است من توی خانواده ای ثروتمند بزرگ شدم پدرم پزشک اند و مادرم زبان خوندن .دختر یه دونه ام .خودم دانشگاه دولتی تحصیل کردم اما مادر شوهرم سیکل دارند و از خانواده های بسیار سنتی ان .من نمیتونم با شرایط فرهنگی کنار بیام و دارم تحمل میکنم و نمیخوام فرزندم چند تربیتی بشه در حالی که مادرشوهرم رفتارش با فرزندم طوریه که رعایت قوانین من در رابطه با تربیت فرزندم ندارند

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی. به شهر سوال خوش آمدید.
شرایط سختی را ، به ویژه به واسطه دوری طولانی مدت از همسرتان سپری می کنید و این سختی کاملا قابل درک است. به ویژه که با مسائل دیگر همراه شود. البته همانطور که خودتان میدانید ، کم نیستند افرادی که به دلایل مختلف مانند مسائل شغلی شرایط مشابهی دارند. طبیعتا نقش خود شما بعنوان همسر و خانم خانه و مادر ، در مدیریت این شرایط بسیار حساس و پر اهمیت است.
طبیعتا اگر همه شرایط و امکانات در اختیار ما بود، اجازه نمیدادیم اصلا اتفاقاتی بیافتد که لازم باشد چاره اندیشی کنیم،اما واقعیت این چنین نیست. در مورد شما هم اگر میشد شما در کنار همسرتان و ترجیحا در شهری دیگر دور از خانواده همسر زندگی کنید، بهتر بود. اما خب واقعیت چیز دیگری است. بنابراین لازم است در شرایط مختلف، ما از برخی از خواسته ها، علایق و یا اولویت هایمان بگذریم و به اصطلاح کوتاه بیاییم تا آرامش نسبی را تجربه کنیم.
بنده اطمینان دارم که بخش زیادی از این ناراحتی شما و ناراحتی و رفتارهای مادر همسر شما و حتی بخشی از رفتارهای نابهنجار فرزند کوچک شما به دلیل دوری همسرتان از جمع شماست. اثر طبیعی این دوری و فراق، کم حوصلگی، دلتنگی، پایین آمدن آستانه تحمل، بهانه گیری و ... خواهد بود. که نتیجه آن هم میتواند گاهی مشاجرات و جر و بحث های بیهوده و خدای نکرده بی حرمتی های ناخواسته باشد. البته بهتر است این مسئله را مادر همسر شما و همسر شما هم بدانند تا همه با هم در اصلاح این وضع درکنار هم باشید.
توصیه می کنیم با توجه به مطالب گفته شده مجددا زندگی خود را برررسی کنید. سعی کنید کمی از قواعد و قونین ایده آل خود کوتاه بیایید و به قول معروف کمتر سخت بگیرید. اگر محل زندگی شما و مادر همسرتان در یک جاست، زمانهایی را درنظر بگیرید که به بهانه های مختلف دور از این محیط سپری کنید . مثل رفتن به پارک، رفتن به دیدن برخی دوستان، رفتن به دیدن اقوام. حتی رفتن به دیدن برخی از اقوام شوهر تان که رابطه بهتر و راحت تری با آنها دارید.
از طرفی اجازه دهید زمانهایی هم مادر همسرتان با فرزند شما باشد و ایشان هم نیاز روحی و روانی خود را از این طریق تا حد زیادی برطرف کنند.
اگر زمانی به طور ناخواسته بحثی درگرفت، سعی کنید مکان را ترک کنید و زمانی که آرامش یافتید بازگردید و صحبت کنید. گاهی هم که ناخواسته رفتار یا کلام نادرستی میگویید، باز ، در زمان آرامش آن را مطرح کنید و البته دلایل خودتان را هم برای موضع گیری خود بیان کنید.
حتما میدانید که در سنین بالاتر، همه افراد با هر سلیقه و تفکر، بیش از هر چیز نیازمند توجه و احترام هستند. قطعا احترام گذاشتن شما (رفتاری و کلامی) بسیاری از امور دیگر را میتوند پوشش دهد.
البته در کنار این مسائل و راهکارها که به صورت کوتاه مدت میتواند عمل کند، برای وضعیت شغلی همسرتان و زندگی تان هم در بلند مدت برنامه ریزی و فکر اساسی کنید. قطعا این دوری برای هیچکدام شما نتایج خوبی نخواهد داشت.
موفق باشید.

سلام،من و شوهرم هردو۲۷ساله،۶سال هست ک ازدواج کردیم،درتمام این مدت خانواده همسرم به منو همسرم فقط زمانی که به ما نیاز دارند یا کاری دارند ارتباط برقرار کردند،پدرشوهر با اینکه از وضع مالی خوبی برخوردار است چه در زمان عقد و دوران عقد و چه عروسی و تمام مراحل بعدی زندگی قدمی برای ما برنداشتند حتی به زبان هم هیچکدام از مناسبتها و حتی تولد پسرشان را تبریک نگفتند،در عین حال که اصلا ما را ب حساب نمی آورند ومن بارها شاهد تحقیر شدن همسرم توسط پدرش در جمع های شلوغ بوده ام ولی همسرم هیچگاه پاسخ نداده و اعتراضی نمیکند و گاها کمی اشک میریزد و فرداش هم میگوید پدر مادرم هستند من وظیفه دارم هرطور ک باشند ب آنها احترام بگذارم،خیلی از شوهرم توقعات بیجا دارند مثلا حتی شده ساعت۱۱شب تماس میگیرند تا برایشان نام بخرد ببرد،یا ۵صبح راننده هایشان را که روی کامیون های آنها کار میکند به خانه هایشان برساند،پدر ش درروز شاید نزدیک۳۰تماس تلفنی به شوهرم میکنند که کجایی چکار میکنی و میانگین روزی۳بار حداقل از او کاری میخواهند انجام دهد و شوهرم رودربایستی میکند و هرکاری داشته باشیم کنار میگذارد تا احتیاجات آنها را برآورده کند جدیدا سر این مساله با شوهرم بحث کردم میگوید تو حق دخالت نداری آنها خانواده ام هستند ومن همه کار برایشان میکنم،قبلها برای اینکه چرا پدر مادرت برای خرید جهیزیه و مراسم عروسی یا رهن خانه ذره ای به تو کمک نکردن وما برای همگی آنها وام گرفتیم و الان چندماهی است تازه قسط هایمان تمام شده بحث زیادی کردیم،و اینکه چرا اصلا منو خانواده ام را حساب نمی آورند و حتی یک دعوت خشک و خالی از شان سر نمی زند و گفتم دوست دارم از آنها بپرسی شوهرم اوایل میگفت ما رسم نداریم بعدها میگفت خودت بگو و حال میگوید از تو خوششان نمی‌آید،ضمنا من و شوهرم خودمان همدیگر را انتخاب کردیم،با توقعات بیجا آنها چه کنم؟؟شوهرم دوست دارد تمام مسافرتهایی ک خانواده اش میروند ماهم باشیم،ولی من دوست دارم سفرمان خودمان و پسرمان باشیم،چون در طول مسافرت آنها تمامی کارها را به گردن شوهرم انداخته از خرید آشپزی جمع و جور کردن و هرکاری ک فکرش را بکنید ومن باید تنها گوشه بنشینم و نظاره گر،و حتی در مورد جای خواب ما در مسافرت پدر و مادرش تصمیم میگیرند،و بارها شاهد این قضیه بودم که من را با خواهر شوهر مجردم و بچه ها یکجا بخوابانند و پدر شوهرم ب شوهرم میگوید تو بیا کنار ما بخواب یا گاها چادر ما اشغال میکنند ومن مجبورم تنها بیرون باشم،تا بحال با آنها در گیر لفظی نداشتم ولی چندماهی است کمتر رفت وآمد میکنم و تلفن میزنم ولی باز با اعتراض شدید شوهرم مواجه ک میگوید باید به خانه آنها بیایی وگرنه حق نداری به خانه مادرت هم بروی،شوهرم حتی اگر خودمان پولمان را لازم داشته باشیم بدون چون چرا در بدترین شرایط شده ک پولهایش را به خانواده اش قرض داده و ما حتی برای خرید نان ب مشکل میخوریم،اگر بپرسم میگوید اگر لازم نداشتند به من زنگ نمی زدند،و این درحالی است ک هیچ وقت به ما کمکی نمیکنند و همیشه میگویند نداریم،چه کنم؟ به ستوه امدم و دوست دارم همه چیز را بگذارم و بروم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، از این که شهر سوال را برای طرح مشکل خود انتخاب کردید متشکریم.
ابتدا باید از این که سالهات همسر دلخواه خود را انتخاب کرده اید و با نهایت علاقه در کنار هم تا به حال زندگی کرده اید و صاحب فرزند و زندگی هستید ابراز خرسندی کنیم.
چند نکته کلی که لازم است در نظر داشته باشید خدمتتان عرض میکنم.
اول این که هیچگاه، زندگی و حتی انتخاب های ما، صددرصد آنچیزی که در ذهن ما بوده است نخواهد شد و همواره ذهنیت آرمانی ما با آنچه در دنیای واقعی اتفاق می افتد درصدی اختلاف دارد. ما انسانها به طور کاملا طبیعی بخشی از این تفاوتها و اختلافات را با انعطاف پذیری مان حل میکنیم (در واقع کنار می آییم یا به عبارتی کوتاه می آییم) و بخشی را دیگران ممکن است با تغییر و انعطاف پذیری به ما نزدیک شوند. شاید اگر به طور مثال زندگی ۶-۷ ساله خودتان را روی یک خط یا پیوستار ۲۰ سانتیمتری قرار دهید و برخی از رفتارها یا خلقیات خودتان و حتی همسرتان را در نظر بگیرید، متوجه می شوید که در این سالها تغییرات زیادی داشته است. (این فقط یک مثال است) فرض کنید شما کسی بودید که حتی حاضر نبودید لحظه ای در کنار خانواده همسرتان باشید ولی اکنون پس از چندین سال زندگی، حتی با آنها به مسافرت می روید، یا همسرتان بیش از این چیزی که شما فرمودید به خانواده وابسته بود و به شما بی توجه بود، ولی اکنون این میزان تغییر کرده است... پس علیرغم این که مشکلاتی وجود دارد و برخی از آنها همچنان حل نشده است، اما هیچگاه نبایستی از بخشی از مشکلات که حل شده یا تغییراتی که حاصل شده غافل شد! هم شکرگزار خداوند و هم قدردان یکدیگر باشیم.
اما نکته دوم این که بخش زیادی (تقریبا همه) از مطالب شما مربوط به رفتار دیگران با محوریت همسرتان بود. جدای از این که در بحث راهنمایی و مشاوره غیر حضوری واقعا کار بسیار ساده تر و غیر عملیاتی است، بایستی بدانید حتی در مشاوره حضوری هم شما نمیتوانید به جای دیگری نزد مشاور بروید و مشاور با استفاده از راهکارهایی، مشکل ایشان را یا رفتار ایشان را اصلاح یا حل کند!!! بنابراین لازم است همسر شما، خودشان نزد مشاور بروند. البته لازمه این کار این است که اولا ایشان احساس کنند که مشکلی وجود دارد، در گام بعدی احساس نیاز به حل مشکل کنند و تصمیم بگیرند به یک متخصص یا مشاور جهت گرفتن مشاوره و راهنمایی مراجعه داشته باشند. در این زمینه شما فقط میتوانید نقش تسهیل کننده داشته باشید.
نکته سوم این که به نظر می رسد خانه و زندگی شما و خانواده همسرتان، به لحاظ جغرافیایی، به هم نزدیک هستند. اگر این طور است، یکی از کارهایی که میتواند در کمتر شدن مشکل شما کمک کند، دورتر شدن به لحاظ جغرافیایی است ، دورتر شدن یا در یک شهر یا حتی در شهر دیگر! چون قطعا می پذیرید که تغییر دادن همه چیز به نفع شما (جدای از این که تفکر خودخواهانه ای است) کاری غیر ممکن است. بنابراین اگر نمیتوانیم کسانی را که با آنها در ارتباطیم تغییر دهیم ، میتوانیم رابطه با آنها را کم کنیم.
نکته چهارم این که همسر شما به درستی گفتند ، پدر و مادر احترامشان لازم است. قطعا این احترام و حرمت گذاری آثار مادی و معنوی زیادی در زندگی شما خواهد داشت. البته احترام گذاشتن، و حتی در خدمت پدر و مادر بودن، به معنای پذیرش بی چون و چرای همه خواسته های آنان نیست! این مسئله بایستی برای همسر شما روشن شود. ضمنا لازم است شما هم یکسره از خانواده همسرتان انتقاد و بدگویی نکنید چون این کار در نهایت شما را خوار و خفیف خواهد نمود. بهتر است شما هم با رعایت احترام چه حضوری و جه غیر حضوری، هر از گاهی انتقاداتان را بیان کنید.
یکی از کارهایی که اشاره کردید و میتوانید انجام دهید، برنامه ریزی برای مهمانی یا مسافرت یا محفل های خانوادگی خودتان است. شاید نتوانید از برنامه های خانوادگی با خانواده همسرتان کم کنید یا در آنها تغییر ایجاد کنید، اما میتوانید با اضافه کردن برنامه های خانوادگی خودتان کمی در این مسئله تعادل ایجاد کنید. پیشنهاد سفر (یکروزه) بدهید، پیشنهاد بیرون رفتن، پیشنهاد رفتن به منزل دوستان یا اقوام، یا حتی در منزل به بهانه های کوچک جشن و ضیافت برای خودتان برپا کنید.
نکته آخر این که ، شما اگر به تنهایی همسرتان را انتخاب کرده اید، و رضایت یا بهتر بگوییم رضایت اولیه خانواده ها وجود نداشته، نبایستی انتظار خوبی و خوشی از سوی آنان داشته باشید. البته ممکن است به مرور زمان و با دیدن رفتار و اخلاق و مهربانی شما، کم کم آنها رفتارشان تغییر کند . و همچنین توجه داشته باشید که این انتخاب خود شماست. برخی از مشکلاتی که بیان کردید، ریشه در فرهنگ خانوادگی و رسم و رسومات خانواده ها دارد. این مسئله ای است که در ابتدای آشنایی و قبل از ازدواج بایستی بدان توجه میکردید و اگر واقعا با این مسائل مشکل داشتید، تن به این وصلت نمیدادید.
بنابراین از این جهت نیز بهتر است کمی منطقی به قضیه نگاه کنیم. در مقابل مشکلات بر خدای بزرگ توکل کنید و سعی کنید بهترین راه حل را برای عبور از مشکل پیدا کنید.
برای شما و خانواده تان آرزوی موفقیت و آرامش داریم.

با سلام و خسته نباشيد،،منم هين مشكل رو خيلي وقته دارم.٤ ساله عقد و دوساله عروسي كرديم .اوايل عقد خيلي خوب بود همه چيز ولي كم كم دخالت مادر شوهر و برادرهاي شوهر شروع شد،اوايل كه دخالت خاله هاشم بود،كه طلاهاي بعد از عقدمون رو خاله اش ميپسنديد،كه خداروشكر دو ساله رابطشون با خانواده مادري قطع شده.بخاطر زندگيم و مثلا احترام بزرگتري من كوتاه ميومدم و چيزي نميگفتم،ولي كم كم توي كل زندگيم رخته كردن.هر تعطيلي و گردش كه پيش مياد شوهرم وابسته به خونوادش ميگه با اونا باشيم،تا به حال چمدين بار بحث داشتيم و گفتم من هم ادمم و خوش گذروني و خلوت دوتايي ميخوام.از اين همه دست جمعي بودن خسته شدم ولي اصلا قبول نداره حرفمو،تمام گردشا و دلخوشي هايي كه داشتم سركوب شده يا اينكه با فكر اينكه مادرم تنهاست ،برادرم ناراحته و ... يه نفر هميشه دنبالمون بوده،حتي توي مراسمهاي دوستانه من برادراشون بايد باشن چون ناراحت ميشن،از اين همه سكوت خسته شدم و الان هم كه حرف ميزنم كسي حرفمو نميفهمه ..شما بگيد چيكار كنم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما کاربر محترم،
خواهر گرامی، همانطور که اشاره کردید شما تنها کسی نیستید که با چنین مسائلی روبرو هستید.
برخی از مسائل شاید پیش از شروع زندگی قابل پیش بینی باشد و قابل دسترسی باشد اما قطعا برخی از مسائل پس از شروع زندگی و تجربه کردن مسائل مختلف زندگی ملموس تر خواهد بود. در مورد شما هرچند نمیتوانیم با سوال و جواب متعدد از چند و چون این مسائل مطرح شده توسط شما اطلاع پیدا کنیم اما به طور کلی توصیه هایی را خدمتتان ارائه می دهیم. یکی از امور کلی بر اساس ضرب المثل قدیمی "دوری و دوستی" است. این نه به معنای قطع ارتباط ، بلکه به معنای تنظیم ارتباط و تعاملات خانوادگی و جلوگیری از رفت و آمدهای بسیار زیاد در خانواده هاست. توجه داشته باشید که اگر نمیتوانید (که قاعدتا نمی توانید) یکجا و ناگهانی این مسئله را ایجاد کنید اما خواهید توانست به مرور (در طول چند سال) این ارتباطات را کاهش دهید و به سطح مطلوب برسانید. در مورد خلوت دو نفری و سفرهای دونفری هم به نظر ما حق با شماست. اما چون از دلایل و علل این مسئله از سوی همسرتان بی اطلاعیم تنها به همین توصیه اکتفا میکنیم که سعی کنید به تدریج چنین مسئله ای را در زندگی جا بیاندازید. یعنی اصرار نداشته باشید که هر هفته یا هر ماه با همسرتان بیرون بروید. این کار را اینگونه آغاز کنید که هر موقعیتی که به نظرتان مناسب آمد یعنی شرایط رفتن بیرون دو نفری مناسب بود، همسرتان فرصت داشت، خانواده ایشان سرگرم مسائل دیگری بودند، مثلا مناسبت خصوصی (تولد یا سالگرد ازدواج مثلا) وجود داشت و همسرتان حال و حوصله این کار را داشت، از فرصت استفاده کنید و مقدمات کار را فراهم کنید. البته لازم است سعی کنید که در چنین موقعیتی بقدری به همسرتان خوش بگذرد تا خودش دوباره بعد از مدتی خواستار چنین تجربه ای باشد.
سوکت مطلق نکنید. حرف دلتان را در موقعیت هایی (نه بصورت مداوم و همیشگی) که مناسب میدانید مطرح کنید. و البته در کنار گفتن این انتقادها از خوبی های فامیل همسر هم حرف بزنید.
موفق باشید

سلام
اول بگم چقد جالبه مشكل خيلي هامون شبيه همه به نظر ميرسه هممون اشتباه تربيت شديم وواقعا رفتارمونو بلد نيستيم وگرنه زندگيها خيلي خيلي قشنگتر ميتونست باشه
منم مثل بقيه دوستان همين مشكلات رو دارم، مشكلاتي مثل حسادت مادرشوهر، خواهرشوهر، تحميل عقايدشون و خيلي چيزاي ديگه
ممنونم از دوستاني كه كمكون ميكنن حل كنيم مسائلمون رو
راستش همه اينها به كنار من باوجود ويژگي هاي مثبتي كه دارم ولي هميشه باخودم مشكل دارم، باوجود اينكه همسرم خوبه نميتونم هرگز شديد بهش علاقمند بشم
فكر ميكنم توي دنيا تنها چيزي كه نجاتم ميده درسمه البته احتمال ميدم اين مشكل برميگرده به دوران كودكيم و طلاق پدرو مادرم و اين احساس نا امني و بي اعتمادي كه نسبت به همه دارم
اين موضوع داره اذيتم ميكنه يه آدمم كه داشته هامو حسرت ميخورن ولي چون به اندازه تلاشم تو درسم موفق تشدم خودمو بازنده و شكست خورده اي ميدونم كه هيچي نداره و مرگش بهتر از زندگيشه
هميشه در فكر آينده و درامد مستقل و كار و شهرت و غيره ام هميشه در تلاشم
هميشه در تصوراتم با ادمهاي بزرگ حرف ميزنم و توي تلوزيون دارم سرگذشتمو ميگم از موفقيتام تعريف ميكنم
من اگه ذهنم كمتر آشفته باشه يا اگه بتونم به موقعيتي كه ميخوام برسم ميتونم راحت مشكلاتمو حل كنم اما نگرانم كه اگه موقعيتي كه ميخوامو به دست نيارم ايا تا اخر عمر نااميد زندگي خواهم كرد؟ و شوهرم اين دختر افسرده رو چقدر تحمل خواهد كرد؟
شوهرمو دوست دارم و نميخوام از دستش بدم ميخوام بهش محبت كنم ولي بلد نيستم اونم ته دلش دوسم داره اما گاهي گلايه هاش منو از خودم منزجر ميكنه فك ميكنم بدم و لياقت ندارم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما کاربر محترم.
خواهر گرامی، همانطور که در لابلای مطالب شما هم اشاره شده بود، بخش زیادی (یا گاهی اوقات تمامی) از احساس موفقیت یا شکست یا ناکامی در حیطه های مختلف زندگی، شغل، احساسات و عواطف، و غیره... ذهنی و یا شناختی است! البته این کاملا درست و مطلوب است که با نگاه به بالا و قانع نبودن نسبت به وضع موجود، میتوانیم پیشرفت کنیم و به مراحل بالاتر زندگی، شغل، تحصیل و غیره برسیم، اما توجه داشته باشیم که نگاه افراطی و یا تفریطی به این مسئله میتواند ما را دچار مشکل کند. این که کاملا نسبت به وضع موجود خودمان راضی باشیم یا همواره چنین تصور کنیم خیلی عالی است ، قطعا ما را به خمودی و رکود میکشاند و رفته رفته وضعیت ما حتی ممکن است از این هم که هست بدتر شود! و از سوی دیگر اگر همواره و بصورت افراطی فکر کنیم که به حق خود نرسیدیم، و افراطی چشم به جایگاههای بالاتر داشته باشیم و از وضع موجود ناراضی باشیم، ممکن است هیچگاه از زندگی و شغل و تحصیل خود لذت نبریم به این دلیل که همواره گمان میکنیم خیلی عقبیم! توجه داشته باشید که برای رسیدن به یک وضعیت متعادل، بایستی در این خصوص به تعادل برسیم. در این صورت با توجه به این که تمام زندگی ما (به ویژه اجتماعی) حاصل تعاملات ماست، همین تغییر دیدگاه ما میتواند علاوه بر تغییر حال خودمان، حال اطرافیان ما را نیز تغییر دهد و در مقابل رفتار آنها با ما و بالعکس پاسخ ما به آنها را تحت تأثیر قرار دهد و درنهایت این خود ما (و دنیای اطراف ما) است که از این حال خوش بهره مند می شوند.
مطالعه مطالب لینک زیر برای شما مفید خواهد بود:
http://www.soalcity.ir/node/334
موفق و پیروز باشید.

با سلام و خسته نباشید.من همسرم و خانواده ی همسرم رو خیلی خیلی دوست دارم و این یه احساس کاملن دو طرفه هست و اونا هم من و خیلی دوست دارن و متعاقبا مثل من که از هیچ احترامی کوتاهی نمیکنم اون ا هم هیچ کوتاهی نکردن نسبت به من و همین رابطه ی من رو باهاشون عمیق تر کرده . ما چند ماهی هست که عروسی کردیم .و در شب عروسی من یه اتفاق بد افتاد که شروع کننده متاسفانه برادر من بوده و ادامه دهنده شوهر خواهر شوهرم و این باعث شده که بلخره یه درگیری بوجود بیاد و ناسزاهایی این وسط گفته بشه و پدر من و پدر شوهرم که به حق مقصر نبودن مورد ناسزا و اتفاقات بدتر قرار بگیرن .بلخره این جریان با بزرگتری اطرافیان جمع میشه و زیاد کش دار نمیشه تو شب عروسی و فقط آه و حسرتش میمونه واسه من و همسرم .شب عروسی که به ما زهر مار شد تمام رقص هام رو با گریه انجام دادم و باورم نمیشد که عروسیههههه منننننن اینجوری بشه . در این حد که نفهمیدم چجوری گذشت یعنی تلخه تلخه تلخ . دقیقن از همون شب همه یبدبختی هایه ما شروع شد و همسرم به خاطر اهانتی که به پدرش شده بود خیلی ناراحت و خشمگین بود و منم که میدونستم از لحاظی خیلی حق داره همش آرومش میکردم و این تنش ها تقریبن یک ماهی بین ما بود و منم سعی میکردم هر جا که لازم باشه از خانواده ی خودم دفاع کنم و واقعا هیچ وقت طرفداریخ بی انصافانه ای نکردم و همیشه طرف حق رو گرفتم ولی این مشکل تو زندگیه ما یواش یواش با تدبیر بزرگتر ها و گذشتشون و عذر خواهی یخورده مرتفع شد و همسرم تونست خودش رو جمع و جور کنه و ارتباطش رو با داداش من عادی تر کنه چون از قبل هم رفاقتشون خیلی خوب بود و باز هم خوب شد ولی مشکل اینجاس که من در تمام این مدت با وجود خیلی از صبوری ها و اشکهایی که در تنهایی ریختم نتوستم شوهر خواهر همسرم رو که اوشون هم تقصری در این جریان داشتن ببخشم و هنوز بعد از گذشت چند ماه هنوز دیدنش واسم عادی نشده و روابط سردی رو باهاش دارم و تا الان رفت و آمدی نداشتیم باهاشون ولی الان توسط خواهر شوهرم دعوت شدیم خونشون که شهرستان هم هستن و شوهرم میگه بریم و شب رو هم بمونیم ولی من میگم نه بریم ولی فعلن نمونیم چون من میدونم که نمیشه با خانوادش قطع رابطه کنه و خواهرش هست و من خودمم دوسش دارم ولی سخته برام اینکه برم بمونم خونشون و به شوهرم میگم رابطه رو کم کم زیادش کنیم تا منم بتونم هضمش کنم ولی اون قبول نمیکنه و دوباره بحث ها شدت گرفته که منم دوباره با برادر تو بد میشم .و میگه اگر من فراموش کردم تو هم باید فراموش کنی ولی من میگم همه که مثل من نیستن شاید من نیاز به زمان بیشتری داشته باشم ولی اون درکم نمیکنه متاسفانه و حتی من ازش کمک خواستم و اون اعتنایی نکرد و شاید فکر میکنه اینا همش لوس بازیه.به حد از درون داغون هستم که طی این چند ماه لحظه ای نیست که به این موضوعات فکر نکنم حتی تو محل کارم هم فکر ولم نمیکنه و مثل خوره آزارم میده.و فکر میکنم دچار افسردگی شدم .روزایی که خیلی واسم با ارزش بودن داره همینجور با فکر های آزار دهنده میگذره و منم به دنبالشون میرم .من خیلی آدم محکمی هستم و شخصیت کاملن اجتماعی و با اعتماد بنفسی دارم .و تا الان هم نزاشتم کسی از دلم با خبر بشه .ولی الان که میبینم همسرم هم من و درک نمیکنه دارم از درون خورد میشم. بنظرم به حدی از درون داغونم که حتی با دیدن یه عروس حالم بد میشه و یه آه از ته دلم میکشم که چراااا مننن....خیلی روزایه سختی رو میگذرونم و تنها هر از گاهی با مامانم حر ف میزنم ولی همه چیز رو هم نمیگم چون اون هم ناراحت میشه و من همه رو درک میکنم ولی کسی نمیتونه بفهمه من چی دارم تو دلم . و البته این و که دارم میگم چون میخام بهتر کمکم کنید میگم و شوهر خواه شوهرم قبلن هم در دوران عقد چندین باز من و ناراحت کرده بود و خود همسرم هم این موضوع رو میدونه و ایشون اخلاق خاصی داره و معمولن همه رو ناراحت میکنه و یک بار به شدت به من بی احترامی کرد و بدون دلیل یه شوخیه خیلی رکیک کرد ولی من کلامی جواب ندادم و متاسفانه سر همسرم خالی کردم که بنظر خودم باید به خودش میگفتم و همسرم هم شاهد این بی احترامی بود ولی حرفی نزد که این مورد هم من و سخت آزار اد ولی باز بخاطر همسرم بخشیدمش و رابطم رو باهش عادی کردم چون انصاف نیست قید خواهرش رو بزنه . ازتون میخام من و کمک کنید که چجوری بتونم از این افسردگی و این عذاب روحی راحت بشم که یه روزی بگم من اصلن عروسی نکردم و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و هم اینکه چه کاری و برخوردی درست تر هست واسه انجام با کسی که دلم بد جور ازش چرک شده و واقعن هم تلاش میکنم که خیلی بهتر بشم فقط بخاطر شوهرم که بی نهایت واسم عزیزه ولی بازم به در بسته میخورم و نمیتونم فراموش کنم.البته همش میخام که همسرم اذیت نشه واون آزار نبینه چوووون خیلی دوسش دارم .ممنونم که حتمن جواب من رو بدید .منتظرم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی، به شهر سوال خوش آمدید.
نکته ای که لازم به ذکر است جهت حل مشکلاتی که به واسطه ارتباط دو یا چند طرف ایجاد شده، به صورت معمول و عادی نیازمند همکاری همان دو یا چند طرف هستیم، اما با توجه به دشواری یا عدم امکان حضور یا دسترسی به همه اطراف یک مشاجره یا مشکل، شخصی که برای حل آن اقدام کرده و پا پیش گذاشته (مانند شما) ناچار است بار بیشتری را جهت حل مشکل به دوش بکشد. البته از این نکته نباید ناخرسند باشید و بدانید این کار ارزشمند که شما در صدد انجام آن هستید با سختی بیشتری همراه است و البته ارزش کار شما هم به همین نسبت بالا می رود.
همانطور که در متن اصلی هم اشاره شده در حال حاضر این که چه کسی مقصر بوده و یا هست خیلی برای ما (در حل این مسئله)مهم نیست . چه بسا حضرتعالی مورد اجحاف و ظلم واقع شده باشید اما حتما توجه دارید كه تنوع انسانها در سلیقه، در اخلاق، در فرهنگ و شخصیت، امری كاملا طبیعی است. این مسئله میتواند گاهی اوقات منجر به یک اختلاف بشود و در شرایط خاصی، و با عدم مدیریت خشم و رفتار توسط افراد به یک اتفاق ناگوار تبدیل گردد که حتی گاهی اوقات تا سالها هم قابل جبران نخواهد بود. البته شرط مدیریت آن و جلوگیری از تبدیل شدن آن به یك چالش مستلزم اموری چون سعه صدر، انعطاف‌پذیری، گذشت، مدارا، و... است.
با توجه به اینكه شما دارای سرمایه و نعمت بی‌بدلیلی چون رضایت از همسر هستید و ایشان را فردی ایده‌آل می‌دانید( كه جای تبریك دارد)، شایسته است كه پاس این نعمت و به منظور حفظ و حراست آن، از خویش انعطاف بیشتری نشان دهید. البته همکاری همسرتان در این مسئله میتواند بسیار کمک کننده باشد، اما ما فعلا تنها به شما دسترسی داریم! بنابراین لازم است به تنهایی برای رسیدن به آرامش بیشتر و رساندن همسرتان به این آرامش تلاش کنید. که البته آرامش هرکدام از شما موجب آرامش دیگری هم خواهد بود.

توقف در گذشته و اختلافات پیش آمده نه تنها كمكی به شما نخواهد كرد، بلكه رفته رفته ممكن است، رابطه حسنه شما با همسرتان را نیز تحت‌الشعاع قرار دهد . همسر شما در عین حالی كه به شما تعلق خاطر دارد به خانواده خویش نیز علاقمند و دلبسته است. لذا باید از هر رفتاری كه ایشان را دچار تعارض در انتخاب و تصمیم می‌كند، اجتناب كنید. به ویژه این مسئله در ابتدای زندگی بسیار مهم است. به این دلیل که ممکن است رفته رفته در طول زندگی و به تدریج ، تغییر کند.
شما نباید متن زندگی مشترك را (كه عبارت است از احساس همدلی و صمیمیت با همسر) با حاشیه‌های آن (اختلاف با خانواده شوهر ) قربانی كنید. بلكه می‌بایست از هیچ‌كاری كه به استحكام این متن می‌انجامد فروگذار نكنید.
همانطور كه گفته شد تقابل شما با خانواده شوهر، همسرتان را دچار تعارض خواهد كرد. این تعارض می‌تواند به اختلافات دامن زده و حواشی را بر متن حاكم كند. مضافا اینكه ممكن است ناخواسته و به صورت ناهشیار ایشان نیز متقابلا با خانواده شما (مثلا برادرتان) رفتاری مشابه را در پیش بگیرند و...
بر مبنای این نكات به صلاح زندگی حضرتعالی است كه اولا به خاطر خودتان (لذتی كه در عفو است در انتقام نیست) و ثانیا به خاطر همسرتان و ثالثا به خاطر زندگی مشتركتان، از رفتارهای تلافی‌جویانه فاصله بگیرید.
سعی کنید ضمن گفتگو و تعامل با همسرتان از ایشان بخواهید كه، فراوانی رفت و آمد با خانواده اش را در سطح معمول و منطقی و بدون از افراط و تفریط تنظیم نماید، البته بدیهی است که نباید برای فهماندن این مسئله به همسرتان و یا اجرای آن از سوی ایشان، با همسرتان درگیر شوید و به مشاجره بپردازید. طبیعتا تمامی این مراحل در عین محبت و مهربانی و در فضایی گفتگو و بدون استرس انجام میگیرد .
محبت شما در مراحل اولیه (با توجه به سابقه ذهنی و اتفاقات قبلی) امری بسیار سخت و دشوار است، اما به مرور این کار میتواند در طرف مقابل شما تأثیر مثبت بگذارد. حضرت على (عليه السلام) فرمود:«الانسان عبید الاحسان؛[۲] انسانها بنده و غلام احسان است.»
به هر حال مستحضرید كه محبت، قلوب را نرم می‌كند و گذشت و بخشودن از صفات انسانهای كریم و بزرگوار است و متقابلا كینه‌توزی از صفات مذموم و مورد نكوهش است.
موفق باشید.

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما من هم این مشکل اساسی رو با همسرم و خانواده اش دارم فقط کیس من کمی متفاوته من و همسر مقیم کانادا هستیم و زندگی مشترکمون رو در اینجا باهم آغاز کردیم، از همون ابتدا خانواده همسرم خیلی منو رو آزار دادن البته زمانی که من هنوز ایران بودم و عقد کرده بودم آزارهای روانی اشون خیلی کمتر بود و شاید من خیلی اهمیت نمیدادم ولی بعد از شروع زندگی امون به دلیل اینکه خواهرشوهرم با همسر باهم مهجرت کرده بودند و در یک خونه زندگی میکردند آزارهای روحی و روانی. یادی به من وارد شد چه از جانب خواهر و چه از جانب پدر ‌و مادر ایشون، نمیدونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه همسرم به شخصه خیلی انسان مهربان و صبوریه و ولی یک ایراد بزرگی که داره. یادی وابسطگی عاطفی نسبت به خانواده اش داره ولی من شخصیت مستقل تری نسبت به او دارم طی این سالها تو مشاجراتون من خیلی زیاد در مورد دلخوریهام باهم بحث و مجادله کردیم، راستش اوایل میگفتم الان که ما دور از اونها هسیتم مشکلاتون کمرنگتره ولی متاسفانه اصلا این طور نیست چه بسا بیشتر هم مشاجره و مجادله داریم بر سر موضوعات. نمیدونم چرا ولی الان خیلی بیش از حد عصبانی ام ازشون بطوری که دلم نمیخواهد ببینمشون ولی متاسفانه هر سال تابستون اومدن اینجا همه تابستانی که ما طی ۹ ماه سرد سال منتظرش بودیم رو به ما ظهر کردن، و حتی همیشه و هروقت که دخترشون اینجا احتیاج به پول داره یا مریض یا حتی داره واسه خودش خوشگذرونی و عیاشی میکنه مخصوصا همش این حس به همسر من میدن که تو وظیفه ات مرافبت از خواهر ۳۶ ساله اته اگر پول میخواد یا هرکاری داره تو و زنت باید برید و بهش رسیدگی کنید و یا اینکه هروقت مادرش زنگ میزنه بدون اینکه حال من یا حتی خیلی وقتها همسرم رو جویا بشن حال اونو از ما می پرسن و یا اینکه بدون اینکه به شرایط ما فکر بکنن که اومدنشون اینجا چقدر برای ما هزینه داره چون ما نه جای درست حسابی داریم نه ماشینبدون اینکه اطلاع بدن به ما که دارن میان برای خودشون بلیط میخرن و خانوادگی میان اینجا و سربار زندگی ما میشوند و اصلا به این توجه نمیکنن که ما تازه اول راه هستیم زندگی در اینجا اونهم با یک حقوق خیلی سخته و ما باید همش پس اندازهامون رو خرج اونها بکنیم و این منو داره دیوانه میکنه من همیشه سایه سنگین خودخواهی های این خانواده روی دوش خودم و بعد زندگی ام سنگینی کرده متاسفانه دیگه طاقت رفتارهاشون رو ندارم و وقتی در موردشون باهمسر صحبت میکنم اون یا منو متهم میکنه به تهمت زدن و هیچ وقت نمی پذیره که اونها دارن با رفتارهاشون باعث سیاه شدن دل من و کینه توی دل من میشن و من هم متاسفانه دیگه آستانه صبرم لبریز شده و از اونجایی که آدم پر رو و بی ادبی نیستم نمی تونم جوابده باشم و اجبارا میریزم توی خودم و بعد روی سر همسر بیچاره ام خالی میکنم که نهایتا منجر به بحث و قهر و دعوا میشه. ازتون خواهش میکنم بهم کمک کنین چون دیگه هیچ کنترلی روی عصبانیتم نسبت به این خانواده ندارم

تصویر شهرسوال

با سلام و تشکر از اعتماد شما به اين مرکز
سؤال‌تان نشان دهنده وجود برخي ناراحتي‌ها از شرايط زندگي است. اينکه ممکن است ديگران با رفتارهايشان باعث ايجاد مشکلاتي در فضاي زندگي‌تان شوند، امري است که امکانش وجود دارد. همة آنچه از بابت آن در آزار هستيد موضوع وابستگي همسرتان به خانواده اش است که اين وابستگي موجب بروز اختلافاتي ميان خود خود شما و همسرتان نيز شده است.
اما در مورد خصوصيت همسرتان مبني بر وابسته بودن در تصميمات خود به خانواده اش نيز لازم است که در اين زمينه، شما درک و برداشت صحيحي داشته باشيد. اين مشكل (وابسته بودن همسرتان) به دليل شرايط جديد و ازدواج شما نيست. همسر شما از قبل هم اين گونه بوده است. استقلال، در ايشان بايد به شكل بسيار تدريجي شكل بگيرد؛ وگرنه ايشان و خانواده او به احتمال قوي در مقابل شما به شدت موضع مي گيرند؛ چون پذيرفتن تغيير دفعي براي ايشان قدري مشکل است. با همسرتان در اين باره در زماني كه آرامش دارند گفتگو كنيد و براي مديريت رابطه ايشان با والدينشان به نتيجه برسيد. اگر به نتيجه نرسيديد از مشاور خانواده يا فردي با تجربه و امين و مورد قبول هر دو كمك بگيريد.
نکته ديگر اين که همه ما به نزديکانمان تعصب داريم و در حالت عادي پذيرش اشتباهات آنها برايمان کمي سخت است. لذا در بيان اشتباهات خانواده همسرتان خيلي محتاطانه عمل کنيد. تصور کنيد که اگر همسرتان همان حرف ها را در مورد يکي از اعضاي خانواده شما بزند چه اتفاقي مي افتد؟ پس به او حق بدهيد و اگر در مواقعي حرف شما را نپذيرفت به حساب اين نگذاريد که خانواده اش را بر شما ترجيح مي دهيد يا شما را کمتر دوست دارد بلکه به حساب تعصب او بگذاريد.
نکته ي ديگر اينکه اصلا لازم نيست شما با همسرتان وارد اختلاف شويد يا با خانواده اش بد برخورد کنيد تا روابطشان را در کشور ديگر با شما به اندازه کنند بلکه سعي کنيد تا مي توانيد روي همسرتان با سياست هاي خاصي کار کنيد تا او بپذيرد حتي مسئول نگهداري از خواهر خود نيست. گاهي مي توانيد برنامه هاي دائمي را تغيير دهيد. مثلا اگر برنامه هميشه اين است که تابستان خانواده ي همسرتانبه آنجا سفر مي کند از همين الان با سياستي همسرتان را قانع کنيد که امسال شما تابستان به آنجا مي رويد و برنامه تغيير کرده است.
خواهر محترم! با عصبانيت و اعتراض هيچ چيز درست نمي شود و اتفاقا وابستگي همسرتان بيشتر مي شود ولي اگر با آرامش و محبت زياد تصميم بگيريد همسرتان را از خانواده اش واقعا دل کنده کنيد اين براي شما بهتر است.
سعي کنيد همسرتان را همانطور که هست بپذيرد و بدون هر شرط و شروطي به ايشان محبت کرده و نقاط مثبت و خوبي‌هايش را يادآورشويد، سعي کنيد با زبان خوش و شروع صبحت با نقاط مثبت انتظارات و خواسته‌هايتان را بدون تحقير، سرزنش، برچسب و مقايسه مطرح کنيد. سعي کنيد از نظر کلامي و رفتاري اطاعت‌پذيري تان را از ايشان اثبات کنيد تا ايشان بهتر به شما اهميت دهد و موضوعاتي که برايتان مهم است براي ايشان هم داراي اهميت شود.
در زمينة کتاب براي ارتباط داشتن مناسب با خانوادة همسر، مي توانيد کتاب «ارتباط با خانواده همسر» نوشتة محسن ايماني را که انتشارات حديث راه عشق به چاپ رسانده مطالعه نماييد.
موفق باشيد.

با سلام
دختری ۲۴ ساله هستم دو ماهی میشه که ازدواج کردم و قبل اون هم یک سال عقد بودم همسرم ۲۷ سالشونه خیلی عاقل و بامحبت و با مدیریت هستن
شاید شرایطی که من دارم ارزوی همه دختران متاهل هست
مادر شوهر پدر شوهر با محبت خواهر شوهر مهربان
که برام هدیه میخرن بهم زنگ میزنن و وقتی میرم خونشون با روی باز ازم استقبال میکنن و کلی قربون صدقم میرن
الحمدلله ...ماشاالله لاحول و لا قوه الا بالله
اما مسئله ای که اینجا هست محبت بینهایت شدیدی که مادرشوهرم نثار همسر میکنه ...خیلی همسرمو دوست داره...طاقت دوریشو نداره///بعد عروسی پیر شدنشو به وضوح دیدم از طرفی هم همسرم علاقه شددیدی دارن به ایشون..وابسته و بچه ننه نیست ...مادرش رو خیلی دوست داره
وقتی میریم خونشون با هم پچ پچ میکنن و این من رو ازار میده ...وقتی همو میبینن ..خانوادگی...خیلی بهم محبت میکنن که بنظرم غیر طبیعی میاد اینهمه محبتی که بین این خانواده ست ...گاهی کلافه میشم از اینکه اینهمه بهم وابسته هستن
البته مادرشوهرم زن سیاست مداریه با پنبه سر میبره ...شناختمش...با اینهمه محبت اضافی میخواد شوهرمو پایبند کنه و دلتنگ ..توی همه کاراش با زبون نرم جلو میره ...
چیکا رکنم این وابستگی عاطفی یه کم متعادلتر بشه
و یه چیز دیگه اینکه همسر تنها پسرشونه
خواهر شوهرم اصلا نمیزاره ما با پدر مادر همسرم تنها باشیم هر وقت میریم اونجا یا قبل ما اومده یا به محض خبردارشدن پامیشه میاد
و یه چیز دیگه اینکه
من و همسرم کارمندیم پنج صبح میریم شش غروب میاییم خسته و کوفته فقط پنجشنبه جمعه ها رو واسه استراحت داریم که اونم من رو برمیداره میبره اونجا
یا وسط هفته هوس مادرشو میکنه ...من میگم حداقل وسط هفته بعد شام بریم یه باذم اخر هفته شام قبول نمیکنه
من چیکار کنم ؟

تصویر شهرسوال

پرسشگر گرامي؛ سلام
موضوعي كه شما مطرح كرديد نكته اي است كه بسياري از زوج هاي جوان با آن روبه رو هستند. و اينكه شما در ابتداي زندگي مشتركتان به آن توجه كرده ايد نكته ي مثبتي است و مي تواند در بهبود زندگي شما خيلي موثر باشد. اين طبيعي است كه زن ميخواهد همسرش تكيه گاه وي در زندگي باشد او خواهان استقلال شوهرش از خانواده اصلي مي باشد و ميخواهد مردش استقلال داشته باشد همانطور كه مرد انتظار استقلال زن از خانواده اصلي اش را دارد. مردي كه به خانواده اصلي اش تكيه كرده و آنها را اصل و زندگي مشترك خودش را فرع قرار داده، نمي‌تواند تكيه گاه مطمئني براي همسرش باشد. و همسرش از اين بابت رنج فراوان مي برد.
حال چه بايد كرد:
قدم اوّل اين است كه، به اين قضيه حساسيت نشان ندهيد. متاسفانه خانم ها در اين گونه مواقع خيلي سريع و نا پخته از خود حساسيت نشان مي دهند، اين واكنش هاي نسنجيده و احيانا تند، پيام هايي منفي به مرد ميدهد، پيامهايي مبني بر اينكه زن دارد حسادت مي كند، و مي خواهد رابطه او با خانواده اش را قطع كند و چون مرد خانواده اصلي اش را دوست دارد و خودش را مديون آنها مي داند به جبهه گيري مي پردازد و همين نقطه آغاز تلخ كامي ها و درگير شدن خانواده تازه شكل گرفته در تلاطمات آسيب زا مي گردد و خود عاملي براي وابستگي بيشتر مرد به خانواده اصلي مي شود. ديگر اينكه اين مشکل با شروع زندگي مشترک بسيار کم رنگ مي شود ولي جنابعالي بعد از ورود به زندگي مشترك، هيچ گاه در صدد قطع رابطه همسرتان با خانواده اش نباشيد. چه آنكه قطع اين ارتباط، موجبات خلاء روحي و سلب آرامش رواني وي مي گردد. كه تبعات آن، اول از همه گريبانگير خود شما خواهد شد و تأثير مستقيمي بر كيفيت زندگي مشتركتان خواهد داشت. از سوي ديگر، كينه و نفرت ايجاد شده به خاطر اين رفتار، تا آخر عمر در ذهن همسرتان و خانواده اش باقي خواهد ماند و با كوچكترين تلنگر و لرزه اي زنده خواهد شد.
سعي كنيد با برخورد خوب و پيدا كردن علايق و خواسته هاي او، با محبت، و مهرباني و فضاسازي آرام وجذاب ، همسرتان را به سمت خودتان بكشيد و تلاش كنيد كه همسرتان پذيراي حرفهاي شما باشد و در او نسبت به خودتان اعتماد ايجاد كنيد.
لازم به ذكر است كه براي داشتن يك ازدواج موفق و پايدار نياز است كه مراحل تكاملي قبل از ازدواج توسط دختر و پسر با موفقيت طي شده باشد و آنها از بلوغ عقلي و استقلال عاطفي- رواني برخوردار شده باشند. گاهي بنا به دلايلي در يك خانواده يكي از اعضا به عضو ديگر خانواده به شدت وابسته مي شود؛. در اين حالت مثلا پسر خودش را مسئول احساسات اعضاي خانواده اش مي داند و تلاش مي كند با رفتارهايش او را خوشحال كند. هر گونه رفتار مستقل پسر، خانواده اش را آشفته مي كند. اين وابستگي عاطفي به ارتباطات صميمانه فرزند با ديگران لطمه مي زند و اگر در اين مرحله ازدواج كند، مشكلاتي خواهد داشت. محبت به همسر مي تواند باعث رابطه صميمانه و خوشايند شود اما نمي تواند ويژگي هاي شخصيتي او را تغيير دهد مگر همسر داوطلبانه در پي تغيير باشد و عشق و محبت موجود در رابطه زناشويي او را در اين مسير دلگرم كند. براي استقلال خانواده به تلاش زن و شوهر و پذيرش خانواده هاي هر دو نياز است. گاهي براي اين كار نياز به زمان داريم و همسران بايد شخصيتي نسبتا مستقل داشته باشند و تلاش كنند با گذر زمان خانواده خود را با شرايط جديد سازگار كنند تا استقلال خانواده جديد را به رسميت بشناسند. چنانچه زن يا شوهر به خانواده اوليه وابسته باشند نمي توانند از عهده اين وظيفه تكاملي مهم براي داشتن خانواده اي مستقل و شاد برآيند.
قدم بعدي اينست كه: در جستجوي علت اين وابستگي باشيد. در صورتي كه علت اين وابستگي، از رفتار شما نشات مي گيرد، مثلا عدم توجه شما نسبت به او، كمبود عاطفه بين شما و همسرتان، عدم حمايت شما از وي، رفتارهاي كودكانه و نسنجيده شما در برخورد با مشكلات و...، درصدد تغيير رفتارتان بر آييد. اگر گرايش افراطي او به خانواده اش، علتي ديگر داشته باشد، بهتر است اين موضوع را با يك مشاور و خانواده درمانگر در ميان بگذاريد و براي رفع آن از وي راه حل بخواهيد. اگر بتوانيد همسرتان را تشويق به شركت در جلسات زوج درماني بنماييد، بسيار به موفقيت نزديك شده ايد. مشاور مي تواند با توجه به روش خود موضوع را مطرح كند و آن را ريشه يابي كند چون بعضي مواقع وابستگي افراد به خانواده اشان شديد تر از چيزي است كه در ظاهر وجود دارد و ممكن است خطرات بعدي را براي زندگي مشتركتان به همراه داشته باشد. مشاور با بررسي موضوع و تشخيص عمق آن، بهتر مي تواند در پي حل آن برآييد. توجه داشته باشيد كه در مواردي كه وابستگي شديد باشد فرد در زندگي زناشويي و حتي تربيت فرزند با مشكل مواجهه مي شود، لذا نياز به درمان مي باشد.
يكي از رويكردهايي كه توانسته است در زمينه زوج درماني و خانواده درماني موفق عمل نمايد نظريه سيستمي است كه راهكارهاي كاربردي خوبي براي اصلاح مشكلات زوجها و خانواده ها ارائه داده است، شما مي توانيد با مطالعه كتاب «مديريت روابط زناشويي» كه توسط دكتر سيد جلال يونسي بصورت خيلي ساده و كاربردي نوشته شده، از اين راهكارها براي بهبود روابط بين زوجي بهره ببريد. اين كتاب توسط انتشارات قطره به چاپ رسيده است. كتاب ديگري كه حاوي نكات بسيار جالبي پيرامون تحكيم روابط همسران با يكديگر است «تحكيم خانواده» نام دارد و توسط آيت الله ري شهري تدوين شده است و دفتر نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت و انتشارات علمي فرهنگي دارالحديث، آنرا به چاپ رسانيده اند.
موفق باشيد.

با عرض سلام و خسته نباشید خانواده من و به خصوص پدرم به من شوهرم و خانواده شوهرم احترام نمیگذارن و اجازه ازدواج هم به ما نمیدادند تا اینکه بعد از ۷ سال بالاخره ازدواج کردیم پدرم به من جهزیه نمیده و جلوی خانواده شوهرم به من شوهرم و خانوادش بی حرمتی میکنه این کارش همسرمو خیلی عصبانی و ناراحتمیکنه من واقعا شوهرمو عاشقانه دوسش دارم حالا که بهم دیگه رسیدیم مادر شوهرم وقتی شوهرم پیشم نیست با حرفهاش بدجوری دلم رو میشکنه چندبار بینه منو شوهرم دعوا انداخته و وقتی شوهرم نیست مدام بهم نیشو کنایه میزنه هر بار خواستم به آرومی جوابشو بدم کولی بازی درآورده واقعا حرفهاش و دخالت هاش آزارم میده چند بار به همسرم شکایت کردم اما اون گفته حرفای خاله زنکی رو درنیار و به علاوه بهم میگه چون پدرت چند سال بهم حرف زده من تحمل کردم حالا تو بایدبه خاطر من حرف بشنوی و تحمل کنی علاوه بر همه این موضوع ها خواهر شوهرم هم در زندگیم دخالت میکنه پدرم زبونه منو کوتاه کرده همسرم هم که بهم قول داده بود سیگار و قلیون نمیکشه متوجه شدم بهم دروغ گفته و این کارو کرده خیلی دلم شکسته چند بار به فکره خودکشی افتادم همسرم بهم بی احترامی کرد از زندگی سیر شدم چیکار باید بکنم؟چجوری با همه ی این مسائل کنار بیام؟با دروغه همسرم چیکار کنم که دلم رو خون کرده؟ آیا میتونم شوهرمو دوباره سمته خودم بکشم و بدون دغدغه زندگی کنم؟

تصویر مشاور شهر سوال

کاربر محترم شهر سوال، سلام.
همین ابتدای امر خدمت شما عرض میکنیم که با توجه به تعدد مسائل شما و برخی مسائل مطرح شده از سوی شما، لازم است به یک مشاور روانشناس (خانواده درمان گر) مراجعه حضوری داشته باشید. طبعا پاسخ درست به سوالات شما نیازمند داشتن اطلاعات جامعی از خود شما، همسرتان و خانواده ها می باشد، اما نکاتی که در حال حاضر قابل ذکر باشد را عرض میکنیم. یک نکته مهم که خودتان هم به آن اشاره کردید آن است که از ابتدای آشنایی و تصمیم به ازدواج خانواده همسرتان با این وصلت مخالف بوده اند و ظاهراً دلایل مخالفتشان هم هرچه که بوده (ما نمیدانیم) تا پایان این داستان باقی بوده و از بین نرفته است. یعنی رضایت آنها به ازدواج شما و همسرتان، صرفا به دلیل اصرار همسرتان و نه از بین رفتن موضوع مخالفت خانواده بوده است، پس از طرف آنان دلیلی وجود نداشته که بخواهند پس از ازدواج از شما استقبال کنند و مخالفت خود را نادیده بگیرند. از طرفی شما نیز نسبت به این مخالفت و موضع خانواده همسرتان آگاه بودید و میدانستید که نظر آنها نسبت به شما تغییر نکرده، بلکه صرفا به اصرار و پافشاری همسرتان راضی به این وصلت شدند.
اکنون با توجه به دانستن این نکته این شما و همسرتان هستید که بایستی زندگی و روابط خود را بر اساس این دیدگاه منفی خانواده ایشان به پیش ببرید. به فرض مثال من اگر میدانم کسی از من خوشش نمی آید، به زور خودم را به او نزدیک نخواهم کرد و (اگر لزومی نباشد) روابطم را با او محدود خواهم کرد. در این وضعیت اگر لازم است اندک ارتباطی داشته باشید، انتظار شما از خوشرویی و برطرف شدن کدورتهای قدیمی کمی غیرواقعی است. پس لازم است ذهن خود را همیشه آماده اتفاقاتی از این دست بکنید.
پس خلاصه این که انتظارات خود را بر اساس واقعیت ها تنظیم و ترسیم کنید، نه با ایده آل های ذهنتان. با این توصیف بخش زیادی از مشکلات شما حل خواهد شد.
موفق و پیروز باشید.

سلام.وقت بخیر.خانواده شوهر من با ازدواج منو همسرم مخالف بودن ولی من خبر نداشتم و فقط روز محضر یکسری رفتارای عجیب غریب دیدم و اصلا فکرش هم نمیکردم خانواده ای که ۴بار بیاد خواستگاری ناراصی باشه و همه رو برمبنای استرس برای عقد بین خانواده ها میدیدم.اما همسرم روز محضر از من خواست زودتر به عقد هم دربیایم چون مثل خواستگاری طولانی میشه.و من اصلا دوس ندارم انقدر قضیه کش پیداکنه.من هم که ایشونو خیلی ناراحتو عصبی میدیدم.قبول کردم اما دقیقا بعد از خطبه عقد توهین های خانواده همسرم شروع شد و به من گفتند تو عجله داشتی که عقد بشی و ما هیچ تدارکی برای روز محضر ندیده بودیم و بهانه های محتلف که ما برای بچمون آرزو داشتیم و ... .بعد از اون هم رفتن خونشون و در و بستن و یادشوت نیومد که عروسی دارن و حتی یک تیکه ناقابل خرج من نکردن و هروقت هم ما حرف از عقدکنون از طرف خانواده خودمون زدیم به قصد اعلام تعداد مهمان با تعداد بالایی کردن تا مراسمی اصلا برگذار نشه اما مادرمن که شاهد بی اعتنایی های خانواده شوهرم بود خودش دست به کارشد و مراسم گرفت و روز مراسم با بدجنسی کاری کدن که آرایشگر موهای بنده رو سوزوند و مجبور شدم درست روز عروسی آرایشگاهم رو عوض کنم و به آتلیه ای که رزرو کرده بود و همه هزینه ها باخودم بودم ترسم.خاهرشوهر به قصد دست گلم رو تکه پاره کرد و مادرشوهرم جلوی تمام مهمانها گربه میکرد.و با اینکه خرج مراسم نکرده بودن پولهای جمع آوری شده ی مجلس رو آخر شب با خودشان بردن.بعد از اوناختلاف افکنی انجام دادن و برنامه مسافرت ریختند و بنده رو در مسافرت و شهر غریب مورد اذیت و آزار قراردادن که مجبور شدم بلیط هواپیما گرفته و تنهایی به محل سکونت برگردم اما شوهرم قبولدار نشد و با من برگشت که همگی ناراصی شدند تو باید با ما می آمدی نه با همسرت میرفتی انگار من دوست دختر همسرم هستم و انتظار داشتند من رو تنهایی رها میکرد.بعد از چندوقت که رفت و آمدم رو کم کردم باهاشون یکروز همسرم ب خانه ی ما آمد و گفت مادرم گفته بهتون بگم ما هیچ تعهدی در قبال دختر شما نداریم و نه مراسمی براتون میگیریم و نه پولی داریم که بخوایم دخترتونو ببریم خونه خودش.یعنی یک جورایی پشیمون شدیم از ازدواج همسرم رو به مادر من گفت که باید چیکارکنم؟من خودم نمیخوام ولی خانوادم اینطورن.که بعد از اون ماجرا ما برای صحبت ازشون خواستیم به منزل ما بیان اما اونا گفتن که نمیتونن بیان و ما باید بریم به منزلشون برای صحبت کردن.وقتی وارد منزل شدیم دیدیم تقریبا نصف فامیل همسرم اومدن که اصلا جای اومدن اونا نبود و با کوچکترین حرفی که پیش اومد همه شروع کردن حمله کردن سمت من و من رو کتک زدن که ما به شرعت از خونشون فرار کردیم.زنو مرد به طرف من و خانوادم حمله کردند.بعد از اون خواستم طلاق بگیرم همسرم هم یکهفته دنبال من نیومد و فکر طلاق داشتم تا اینکه از طریق یکی از فامیل هاشون خواستم با همسرم حرف بزنم چون تلفن همسرم رو مادرشوهرم ازش گرفته بود و حتی نمیتونستم با همسرم حرف بزنم.تونستم پیداش کنم و بالاخره باهاش حرف زدم طوری به من نگاه میکرد انگار به جای زنش یک دختر خیابانی هستم که اقفالش کردم.بعد از اون روابطمون تلفنی ادامه پیداکرد نمیخواستم زندگیم رو راحت از دست بدم.اما خانواده شوهرم دست بردار نبودن و اونو سر کاری گذاشتن که شبانه روزی خونه نباشه و محل کارش باشه تا نتونیم همو ببینیم.من هرچقدر سرمایه داشتم به کار زدم و برای همسرم شغلی دستو پا کردم تا بتونه ازون شرایط خارج بشه.بعد از اینکه موفق شدم و برای شوهرم کار از خودش دستو پا کردم.مادرشوهرم از شوهرم خواست که رفتوآمد منو به محل کاری که خودم جورکرده بودم قطع کنه.تا حدی که همسرم متاسفانه بنده رو کنار خیابان کتک زد .و بعد از اون مادرشوهرم از دست من شکایت کرد که وارد ملک و حریم اونا شدم‌.و فحاشی کردم.و از شوهرم خواسته بود برعلیه من شهادت دروغ بده.تا دادگاه برعلیه من رای صادر کنه.در حال حاضر باهاشون کاملا قطع رابطم و مادرشوهرم به هرکس که رسبده گفته ما این عروسو نمیخوایم و رفت و آمد متو با همه قطع کرده و خیلیا فکرمیکنن اصلا ما از هم جدا شدیم.پود جور کردم و قراره بریم خونه خودمون بدون عروسی و مراسم.حالا نمیدونم زندگیم با این شرایط پابرجا میمونه یا نه؟لطفا راهنماییم کنین قصد مادرشوهرم و خانواده شوهرم ازین کاراچیه؟آیا مریضن؟آیا ادامه داره کاراشون یا نه؟چون الان ۸ماه هست که اصلا کاری به من و شوهرم نداشتن.شوهرم هرشب منزل مادرمن پیش من هست.نمیدونم چطور میتونم به آینده اعتماد کنم؟لطفا راهنماییم کنین.شما بودید چه کارمیکردی؟؟دلیل رفتاراشون چیه؟آخه اگه ناراضی هم بودن چرا چندبار اومدن خواستگاری؟میتونستن حداقل یکبار بیان یا اصلا نیان.گل و شیرینی هم آوردن من دلیل رفتارهاشونو نمیفهمم.احساس میکنم از مریضی روحی رنج میبرن.لطفا کمکم کنین.

تصویر شهرسوال

با سلام و تقديم احترام خدمت شما خواهر محترم! شرايط شما را درک مي کنيم و اميدواريم با همراهي همسرتان و انديشه صحيحي که داريد از اين بحران نجات يابيد. اگرچه شما به علت و علل احتمالي مخالفت خانواده شوهرتان با ازدواج تان اشاره نكرده ايد و به نظر مي رسد خودتان هم هنوز ترسيم درستي از مخالفتشان نداريد و نمي دانيد که چرا با ازدواج شما مخالف هستند اما مشكلي كه شما با آن روبرو شده ايد يكي از مشكلات رايج در ازدواج هاست.
شما و شوهرتان مي توانيد به يكديگر قوت قلب بدهيد و در مشكلات يار و مددكار هم باشيد و با دلداري دادن، همدلي و همدردي از بار فشار آن بكاهيد تا در برابر مشكلات زندگي صبر و استقامت تان بالا برود و بتوانيد به تدريج و با همت و تلاش خودتان بر مشكلات زندگي غلبه كنيد و از همين ابتداي شروع زندگي روي پاي خودتان بايستيد و به كسي متكي نباشيد. اين كار اگرچه سخت و دشوار است، اما مي تواند لذت زندگي را براي شما دوچندان كند و در استقلال زندگي شما نقش بسزايي داشته باشد. البته همسرتان اشتباهاتي داشته است مثلا سعي نکرده ابتدا مشکلات را حل و فصل کند و سپس به خواستگاري بيايد تا شما در اين همه سختي نيفتيد يا اينکه گاهي نمي داند به کدام طرف پناه ببرد؟! و مردد است! در هر صورت اگر تصميم واقعي به همراهي شما دارد و واقعا مي خواهد به آينده خود بله بگويد بايد همه تلاش خودش را مبذول نمايد و شما را همراه خود کند.
خواهر گرامي! دو راه داريد يا واقعا پيگير طلاق شويد که اين خيلي به صلاحتان نيست و بيشترين خسارت متوجه شما مي شود و يا ادامه دهيد ولي ظاهرا کلا بايد قيد ارتباط با خانواده شوهرتان را بزنيد و فقط روي حمايت خانواده ودتان حساب کنيد که اين راه براي شما مفيد تر است.
به هر حال اگر اين شرايط واقعا برايتان غير قابل تحمل است شما مي توانيد به اتفاق همسرتان به مشاوره مراجعه كنيد تا همسرتان نيز با مشاور صحبت كند. همچين شما مي توانيد با همسرتان صحبت كنيد از او تعريف كنيد و به او محبت كنيد تا بتوانيد يک زندگي خوب را با پشتيباني يکديگر بسازيد.
موفق و خوشبخت باشيد.

/۳۷۶۴۰۶/

سلام- دختری ۲۹ ساله هستم و رابطه ام با همسرم هیچ مشکلی نداره- از ۶ سال پیش تا عید ۹۸ همسرم تلاش کرد و با خانوادش کلنجار رفت و فشار آورد تا با ازدواجمون موافقت کردند- ۴ ماه بعد از عقد مادرشوهرم شروع کرد به طعنه زدن و از این جور حرفها- جوری که به حدی رسید که میگفت عروسی واسه چیتونه؟!!! همش توی این مدت احترام دامادش میذاشت و واسه من که تازه عروس بودم کم میذاشت( مثلا ۱۰ بار به داماد تعارف میکرد و یکبار به من) تا اینکه یک روز به پیشنهاد خودم و همسرم به اتفاق مادرشوهرم و پدر شوهرم و خواهر شوهرم و داماداشون رو بردیم بیرون واسه تفریح- از اولش چسبیده بودن به داماد جوری که انگار داماد تدارک دیده و مهمان اونا هستن و به نظرات ما که کجا بریم اهمیتی داده نمیشد- اینجا بود که آروم آروم شوهرم متوجه شد و کدورت تو دلش بوجود اومد و رک به پدر و مادر و خواهرش گفت که حواسش جمعه شماها دارین چیکار میکنید
شوهرم با خانوادش بحث کرد- شب همون روز شوهرم رفت شیفت کاریش و من خونه مادر شوهر بودم تا اینکه پدر شوهرم شروع کرد غر زدن- من گفتم چرا به من میگید و برید به پسرتون بگید تا اینکه چندتا بی حرمتی به منم کرد و از خونه بیرونم کرد
تا الان درگیر این دعواها هستیم و کینه بزرگی از مادر شوهرم به دلمه و انگار دارم دیوانه میشم-
شوهرم توی همه این مدت پشتم بوده و جلو خانوادش وایساده- راهنمایی کنید چجوری کینه رو از دلم بیرون کنم و جلوی حرفهای نیشدار مادر شوهرم و پدر شوهرم دوام بیارم.
شوهرم همیشه فقط بهم میگه باید بیخیال حرفاشون بشی و کسی که خیرخواهمون نیست رو نباید حتی بهش فک کرد چه برسه بخوای کینه ازشون داشته باشی.. ارتباطشم با پدر مادرش به شدت کم کرده ماهی دوبار و جدیدا هم میخواد کلا نره دیگه

تصویر شهرسوال

سلام
زندگي سختي هاي خاص خودش را دارد، اينکه فکر کنين ميشه نظر همه را جلب کرد و زندگي را بدون مشکل تصور کرد، نگاه صحيحي نيست.
ما براي اينکه در زندگي راحتر باشيم و با آسودگي بيشتر زندگي کنيم. بهتر است اولا جايگاه خودمان را بهتر بشناسيم و در عين حال براي تمام ارتباطات خود قانون و قاعده اي داشته باشيم و طبق ان پيش برويم. يک پادگان نظامي يا يک مدرسه و يا بيمارستان و ... قانون و نظامي دارند و طبق آن پيش مي روند و سعيشون اين است که بر اساس سليقه شخصي پيش نروند و يا با هر واکنشي رفتاري خاص نشان نمي دهند. مبنا بايد کلي و هميشگي باشد. براي اينکه زندگي خوبي داشته باشيد و زندگي پر مهر و با صفايي را تجربه بکنيد، توصيه مي شود به اين چند مبنا و اصل توجه کنيد؛
۱. به رفتار ديگران حساس نباشيد؛ بيشتر روي رفتار خودتان تمرکز کنيد و سعي کنيد؛ آنچه وظيفه شماست، آن را به خوبي انجام بدهيد. با اين فرض رفتار مادر شوهر و... براي شما خيلي مهم نخواهد بود و ناراحت هم نخواهيد شد.( البته تاکيد مي کنم رفتار شما بايد درست و دلسوزانه و متعهدانه باشد، طوري که چنين رفتاري با شما بکنند، ناراحت و دلگير نشويد)
۲. اصل احترام را فراموش نکنيد.
از آنجايي که آنها بزرگتر هستند و براي بزرگتر کردن همسر شما عمري زحمت کشيده اند، بايد قدردان آن باشيد. به هر حال آنها هم انتظاراتي دارند ولو که بيجاباشد. به هيچ عنوان بي ادبي نکنيد. با رفتاري سنگين و باوقار حرمت بزرگتر را حفظ کنيد. اين ادب و بزرگواري باعث مي شود که شما عزيزبشويد.
۳. نگاه حسودانه را کنار بگذاريد.
اينکه با دامادشون فلان رفتار مي کنند و با ديگر چنان، احساس خوبي نيست. سعي کنيد در اين قضايا با خودتان کنار بياييد و خيلي مهم نشماريد. آنقدر قوي و محکم باشيد و به خودتان ارزش قائل شويد و خود را بي نياز بدانيد که چنين رفتارهايي، در روح و روان شما اثر گذار نباشد. به جاي نگاه حسودانه، نگاه کريمانه و عزتمندي را تقويت کنيد.
۴. انتظارات از ديگران را کلا کنار بگذاريد.
معمولا وقتي با روحيه انتظار داشتن پيش مي رويم چنين مسائلي مانند دل خور شدن، قهر کردن، نفرت و دعوا و مشاجره و... مياد سراغ انسان.
خوبي بکنيد اما بدون انتظار.
اين مبنا رمز موفق انسانهاي بزرگ مي باشد. خدا هم چنين است. وقتي باران را مي فرستد، به انسانهاي بد نگاه نمي کند همه را با باران رحمت خود سيراب مي کند.
با همسرتان عهد ببنديد که خوب باشيد اما بدون انتظار.
در اين صورت خيالتان آسوده و تحمل سختي ها برايتان راحت خواهد شد.
۵. قطع ارتباط گزينه خوبي نيست.
به هر حال شما اعضاي يک خانواده هستيد و نميشه همسر شما از خانواده جدا شود و...حتما ارتباط داشته باشيد، اما دقتتان بر روي رفتارهاي خودتان بيشترباشد و سعي کنيد مبناي شما رفتاري سنگين؛ حساب شده، محترمانه، بدون انتظار باشد.
۶. گاهي پرحرفي ها مي تواند منشا مشکلات بگردد. مواظب گفتار خودتان باشيد.
۷. رابطه خودتان را با همسرتان بهتر بکنيد.
۸. تا حد امکان به انتظارات خانواده همسرتان اهميت بدهيد.
۹. اگر مشکلات خيلي دامنه دار شد و نتوانستيد تدبير لازم را انجام بدهيد حتما به يک مشاور متخصص به صورت حضوري مراجعه نماييد.
آرزوي سلامتي و موفقيت دارم.

/۳۹۴۶۴۱/

سلام وخسته نباشید
من هم مشکل دوستان را دارم ۲۵ سالمه و دوساله عروسی کردم یک سال هم عقد بودم .خانواده همسرم از همان اول عقد بمن و همسرم حسادت میکردند و فوق العاده خساست کردند مراسم حناو عروسی و پاتختی را خراب کردند در جمع مهمانان و ما شرمنده شدیم خریدهایی ک همسرم انجام داده بود تا شب حنابندان اورده شود نیاوردند هیچ مخارجی نکردند یک قربانی خریدند گذاشتن تو یخچالشون بعد ازدواج هم کلی بحثو دعوا ک شوهرم باید پولش رابدهد حتی عروسی دعوت میشدند باهمسرم دعوامیکردند ک توباید پول بدهی دوران عقد همسرم پیش من میامد میگفتن نرو وکلی چیزای دیگ ..روزی نیست ک بهشون فکر نکنم ازهمشون متنفرم و ارزو میکنم سر دختر خودشان بیاد ..شاید ارامتر شدم اشکهاشونو ببینم

تصویر شهرسوال

سلام و تشکر از ارتباطتان با این مرکز

با عرض معذرت، متاسفانه امکان پاسخگویی از این سامانه دیگر مقدور نیست.

برای ارسال پرسش و دریافت پاسخ، از راه های ارتباطی ذیل استفاده بفرمایید. دوستان کارشناس در این بخش ها خدمت شما هستند:

۱) نسخه جدید "اپلیکیشن پاسخگو"

این برنامه را می توانید از این لینک دریافت کنید:
https://cafebazaar.ir/app/ir.pasokhgoo.app

۲) اگر امکان نصب و استفاده از برنامه فوق را ندارید، می توانید با مراجعه به این آدرس اینترنتی و ثبت مشخصات، پرسش خود را از طریق وبسایت مطرح نمایید:
http://my.pasokhgoo.ir

نظرات