اگر انسان آزاد خلق شده، چرا دین انسان رو محدود می کند؟

در قرن دوم هجری مردی خوشگذران در بغداد زندگی می کرد. نام او بشر بن حارث بود. شبی دوستان بشر در خانه او گرد هم جمع شده بودند و مشغول خوشگذرانی و نوشیدن شراب بودند. صدای آلات موسیقی و غناء در کوچه می پیچید. همان موقع امام موسی بن جعفر علیه السلام از آن کوچه عبور می کرد. امام مقابل خانه بشر ایستاد و در زد. کنیز خانه در را باز کرد.
امام موسی بن جعفر علیه السلام از او پرسید: آیا صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟!
زن جواب داد: آزاد است.
امام فرمود: راست گفتی. اگر بنده ی خدا بود، حتما از خداوند شرم می کرد.
سپس به راه خود ادامه داد. بشر که متوجه گفتگوی کنیز با امام شده بود. پا برهنه به طرف امام دوید و به او گفت: ای مولای من! آنچه را که به زن گفتی برای من تکرار کن.
امام مجدّدا سخن خود را تکرار کرد. در این هنگام نور الهی بر قلب بشر تابید و از کرده خود پشیمان شد.
بشر دست امام موسی علیه السلام را بوسید و گونه های خود را بر خاک مالید در حالیکه گریه می کرد و می گفت: بل عبدٌ ... بل عبدٌ ...
از آن زمان به بعد بشر زندگی جدیدی را شروع کرد به گونه ای که یکی از پرهیزکارترین بندگان خدا شد و در پارسایی به مقامی رسید که مردم خاکی را که او گام هایش را روی آن می گذاشت مقدّس می شمردند.
بشر تا پایان عمر خود پا برهنه راه می رفت ، زیرا در حالی که پا برهنه بود نور الهی وجودش را فرا گرفت و نفس پاک امام موسی بن جعفر علیه السلام او را متحول کرد. به همین دلیل به « بشر حافی » معروف شد( یعنی بشر پابرهنه )[۱]

انسان به هر حال بنده است. و متعلق بندگی او متفاوت است. کسی بنده هوا  و هوس های نفسش می شود:

أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؛(فرقان ۴۳) آیا دیدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزیده است.

دیگری در مقابل مانند خویش و بنده ناتوان دیگری بندگی می کند. که حرف اصلی دین آزادی از این اسارت است:
تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ؛(۶۴ آل عمران) بیایید به سوى سخنى كه میان ما و شما یكسان است كه جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم و بعضى از ما، بعضى دیگر را- غیر از خداى یگانه- به خدایى نپذیرد.»

و یک نفر نیز بندگی خویش را در مقابل کسی قرار می دهد، که بنده او بودن افتخار است. و سبب عزت و تعالی انسان می شود:
كان من دعاء أمیر المؤمنین علیه السّلام: إلهی كفى بی عزّا أن أكون لك عبدا و كفى بی فخرا أن تكون لی ربّا، إلهی أنت لی كما أحبّ فوفّقنی لما تحبّ.[۲] از جمله دعاهاى امیر المؤمنین (ع) این بود: اى خداى من! همین عزّت مرا بس كه بنده توام، و همین افتخار مرا بس كه تو پروردگار منى. اى خداى من! همان گونه كه من دوست دارم تو از آن منى، پس مرا به آنچه دوست دارى موفّق بدار.
مهم این است که انسان درک کند در بین آزادی معنوی، و آزادی شهوات کدام مناسب تر است. تا آن را انتخاب کند. و البته از جنبه تکوینی انسان آزاد است. چون آزادی بر دو قسم است، تکوینی وتشریعی. و محدودیت هایی که دین بیان کرده، همه در جنبه تشریعی است. و الا از نظر تکوین هر کس بخواهد می تواند کفر را انتخاب کند و به هیچ یک از دستورات دین نیز بها ندهد.

وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَكْفُرْ (کهف ۲۹) بگو: «این حقّ است از سوى پروردگارتان! هر كس مى ‏خواهد ایمان بیاورد (و این حقیقت را پذیرا شود)، و هر كس می خواهد كافر گردد!»

لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی؛(بقره/۲۵۶) در قبول دین، اكراهى نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است.
البته  انسان در نظام تکوین نیز مطلقا آزاد نیست. بلکه مجبور است، قوانین علیت عالم را بپذیرد. انسان موجودی محدود است، موجود محدود نمی تواند وصف بی نهایت داشته باشد. و آزادی اش به اندازه هستی اوست. انسان اگر بخواهد خودش را هم بکشد باید از راه علیت و معلولیت وارد شود.

[۱]. منهاج الکرامة علامۀ­حلٌّی.
[۲]. الحكم الزاهرة با ترجمه انصارى، ص۴۸۸.

نظرات