آیا مخلوقات از عدم به وجود آمدند؟

مخلوقات

این گزاره که:« خدا جهان را از عدم پدید آورد » بسته به تفسیر افراد از آن، می تواند درست یا نادرست یا سطحی و عمیق باشد.

برداشت برخی افراد، از این گزاره این است که خدا عدم را تبدیل به وجود می کند. چنین برداشتی کاملاً عوامانه و یقیناً نادرست است. چون عدم، نقیض وجود است لذا ذاتاً محال است تبدیل به وجود شود. اساساً عدم چیزی نیست که تبدیل به وجود شود. برخی نیز گفته اند خدا تک تک موجودات را که نبودن ( سابقه عدم زمانی داشتند) ایجاد می کند؛ امّا نه اینکه عدم را تبدیل به وجود کند؛ بلکه خدا چیزی را که نبود اراده می کند و آن شیء بود می شود.

امّا نظر فلاسفه اسلامی، درباره نحوه پیدایش عالم ، با الهام از آیات و روایات اهل بیت(ع) این است که کلّ عالم مادّه، با مادّه و صورش، تنزّل یافته ی عالم ملکوت است که عالمی است غیر مادّی. خود عالم ملکوت نیز مرتبه ی تنزّل یافته ی عالم جبروت است؛ عالم جبروت نیز ظهور علم ذاتی خداست.

به عبارت دیگر کلّ عالم هستی با مراتب سه گانه آن ، همگی چیزی نیستند جز ظهور علم و اراده خدا. همانگونه که صور خیالی انسان ، ظهور علم و اراده ی انسان هستند. لذا خداوند متعال فرمود:« و اِن مِن شَیءٍ اِلّا عِندَنا خَزائِنُهُ و ما نُنَزِّلُهُ اِلّا بِقَدَرٍ مَعلُوم؛[۱] وهیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن (تمام حقیقت آن) نزد ماست و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه ی معلوم و معین » و فرمود:«... وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس ...؛[۲] و ما آهن را نازل كردیم كه در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است‏»

بنابراین، در نگاه فلاسفه اسلامی، مراد از خلق نمودن خدا، ظاهر نمودن علم و اراده خود است، نه پدید آوردن یک وجود منفک از خود تا پرسیده شود: این وجود از چه چیزی خلق شده است؟ همانگونه که در مورد انسان، مراد از خلق صور خیالی، ظاهر نمودن اراده در مملکت وجود خود انسان است؛ نه خلق صوری در خارج از وجود انسان.انسان یک اراده می کند و با یک اراده، دهها و صدها موجود خیالی در صحنه جان آدمی ظاهر می شوند.

امّا این صور نه خارج از وجود انسانند نه جزء ذات او و نه داخل در وجود او. چون نفس انسان درون ندارد تا چیزی در آن قرار گیرد. برای خدا نیز نه خارج از خود معنی دارد و نه داخل خود. لذا مخلوقات نه در خارج وجود او هستند نه در داخل وجود او، نه جدا از او هستند و نه پیوسته به او. خدا با همه آنهاست امّا جزء آنها نیست؛ کما اینکه غیر آنهاست ولی مباین از آنها نیست.

همانگونه که اراده آدمی تمام هستی صور خیالی اوست و آن صور چیزی جز ظهور اراده نیستند؛ ولی آن صور اراده هم نیستند بلکه هر صورتی خودش است. لذا صور خیالی انسان نه در داخل وجود او هستند نه در خارج از وجود او؛ بلکه ظهور کمالاتی چون اراده و قوّه خیالند که از کمالات وجودی انسان هستند.
اگر این مثال به درستی فهمیده شود آنگاه رابطه خدا و خلق نیز به درستی فهمیده خواهد شد.« من عرف نفسه فقد عرف ربّه» هر کس خود را بشناسد، خدایش را شناخته است. همچنین این روایت مولی الموحدین معنی می شود که:«‏... هُوَ فِی الْأَشْیَاءِ عَلَى غَیْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَیْرِ مُبَایَنَة ... دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا كَشَیْ‏ءٍ فِی شَیْ‏ءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا كَشَیْ‏ءٍ مِنْ شَیْ‏ءٍ خَارِج‏ ... خدا در اشیاء است نه بر وجه ممازجت و آمیختگی و از آنها بیرون است نه به وجه مباینت و انفکاک‏‏ ... داخل است در اشیاء نه چون چیزى كه در چیزى داخل باشد و خارج است از چیزها نه مانند چیزى كه از چیزى خارج باشد»[۳]

[۱]. حجر آيه ۲۱.
[۲]. الحدید آيه ۲۵.
[۳]. التوحید للصدوق ص ۳۰۶- حدیث ذعلب.

نظرات