احساس می‌کنم زندگی تکراری شده و اصلا هیچ هدفی ندارم

زندگی تکراری

شهر سوال ـ مدتی است که احساس می‌کنم زندگی تکراری شده و اصلا هیچ هدفی ندارم خیلی کلافه‌ام، نمی‌دانم علتش چیست همیشه ذکر صلوات را می‌گویم و سعی می‌کنم با کار خودم را مشغول کنم. احساس می‌کنم که به همدم و همراز احتیاج دارم ولی کاری از دستم بر نمی‌آید.

با سلام  وتشکر
خواهر محترم احساس تکراری بودن زندگی و بی هدفی و پرکاری حتی گرایش و روی آوردن به اذکار و اوراد از نشانه های افسردگی  است و باید به صورت دقیق زندگی درونی و بیرونی شما توسط یک روانکاو بررسی شده و راهکارهای لازم را بگیرید اما تا زمان تصمیم به مراجعه حضوری این راهکارها مفید خواهند بود:

۱- سعی کنید هر روز سر ساعت خاصی از خواب بیدار شوید، حتی اگر دلتان نخواهد، به محض بیدار شدن از رختخواب بیرون بیایید.

۲- از نرمش و ورزش غفلت نکنید: هر کاری که شامل فعالیت و تحرک جسمی باشد، حالتان را بهتر خواهد کرد. اگر هنگام پیاده روی افکار منفی به شما هجوم آورد به ورزش دیگری بپردازید. نرمش و ورزش‌های موسوم به ایروبیک (ورزش‌های هوازی) و شنا بسیار مفید می‌باشند. تمرینات بدنی منظم قوی‌ترین عامل طبیعی است که می‌تواند افسردگی را برطرف سازد. ثابت شده است که تمرینات منظم موجب افزایش میزان ماده‌ای به نام اندروفین در مغز می‌شود. ماده‌ای قوی که به طور طبیعی باعث تقویت و بهتر شدن روحیه فرد می‌گردد. نگرانی و اضطراب را کاهش می‌دهد.

خواب را تنظیم می‌کند و به شما آرامش می‌بخشد. موجب فعالیت ذهنی مثبت می‌شود. احساسات فروخورده و سرکوب شده و انباشته شده را آزاد می‌سازد. افسردگی خفیف را درمان می‌کند. نگرش فکری و عزت نفس را بهبود می‌بخشد. عملکرد قلب را تقویت می‌کند. فشار خون را پایین می‌آورد. عمل انتقال اکسیژن به سراسر بدن را بهبود می‌بخشد. از پوکی استخوان جلوگیری می‌کند. موجب کنترل قند خون می‌شود.

اگر تمرینات بدنی انجام نمی‌دهید و بالاتر از ۴۰ سال سن دارید یا مبتلا به بیماری خاصی هستید قبل از شروع تمرینات بدنی به یک پزشک متخصص مراجعه کرده و مطمئن شوید که از تندرستی کامل برخوردارید و انجام تمرینات بدنی به رایتان زیان بخش نخواهد بود.

۳- اعتقادات مذهبی خود را تقویت کنید و به خدا توکل کنید. همچنین در مراسم مذهبی و فعالیت‌های اجتماعی شرکت کنید.

۴- وظایف یا کارهای دشوار و بزرگ را به قسمت‌های کوچک تقسیم کنید. الویت بندی کنید و آنچه را می‌توانید انجام دهید.

۵- اهداف واقع بینانه ای داشته باشید. اهداف سخت و مشکل برای خود تعیین نکنید و مسئولیت بیش از حد را به دوش نگیرید. از خود انتظار زیادی نداشته باشید. هر روز یک هدف کوچک برای خود تعیین کنید و سعی کنید به آن برسید. به یاد داشته باشید اگر افسردگی انرژی و انگیزه ما را کاهش می‌دهد، انجام حتی یک کار کوچک در روز به شما کمک می‌کند احساس بهتری راجع به خود داشته باشید. اهداف خود را با عباراتی مثبت بیان کرده و در عبارات خود از کلمه منفی استفاده نکنید. به جای اینکه بگویید من دیگر قند، شیرینی، بستنی و سایر خوراکی‌های چاق کننده را نخواهم خورد بهتر است بگویید من از خوردن خوراکی‌های سالم و مغزی که کالری کمتری دارند لذت می‌برم.

۶- سعی کنید با دیگران معاشرت کنید. کنار دیگران بودن به مراتب بهتر از تنهایی است و به شما کمک می‌کند. وقتی حوصله ندارید شاید خوشتان نیاید با دیگران صحبت کنید ولی بهتر است بدانید در چنین شرایطی حرف زدن با دیگران می‌تواند به شما کمک کند. با کسی که دوست دارید و در مورد موضوعی که دوست دارید، صحبت کنید.

۷- سعی کنید حالت چهره خود را تغییر دهید. پژوهش گران نشان داده‌اند که حالت صورت شما می‌تواند احساسات را تغییر دهد. پس لبخند بزنید و اگر بی اختیار اخم کرده‌اید، اخم‌هایتان را باز کنید.

۸- هر بار کاری را خوب انجام می‌دهید و یا هر وقت که حالتان خوب است، احساس و افکار خود را یادداشت کنید. به مرور این نوشته‌ها در زمان‌هایی که احساس خوبی ندارید به شما نشان می‌دهد که این حال بد شما پایدار نبوده و مدتی بعد احساس بهتری خواهید داشت.

۹- بپذیرید که هر فرد توانایی‌ها و خصوصیات متفاوتی دارد. روی خصوصیات خاص خود تاکید کنید.

۱۰- از یک متخصص کمک بگیرید. بزرگ‌ترین کمک به افراد افسرده این است که آن‌ها را ترغیب کنیم تا از دیگران کمک بگیرند. افراد خانواده و دوستان بیمار افسرده را تشویق و ترغیب کنند تا درمان را شروع کنند و خود را از درد و رنج‌های ناشی از بیماری نجات دهد. در مورد بیماران افسرده، هرگونه حرف، اقدام یا فکر مربوط به خودکشی را نادیده نگیرید و از یک متخصص کمک بخواهید.

۱۱- تغذیه مناسب:ارتباط ظریف و اساسی بین جسم و روح وجود دارد. تغذیه مناسب نه تنها به بهبود کیفیت جسم کمک می کند بلکه روح را نیز ارتقا می بخشد. اختصاص بخش اعظمی از تغذیه به میوه ها و سبزیجات تازه و غلات بسیار مفید است. بهتر است مصرف چربی و شیرینی جات را محدود کنید. بعضی مطالعات حاکی از این حقیقت است که اسید چرب امگا ۳ و ویتامین B12 به تغییر خلق و خو و رفع افسردگی کمک می کند. یکی از بارزترین علایم افسردگی اضطراب می باشد و مصرف بیش از اندازه کافئین باعث بروز عصبیت، دلهره و اضطراب می شود. محدود کردن موادی مثل قهوه، چای، شکلات و... می تواند تغییر به سزایی در بهبود خلق و خو داشته باشد.

۱۲- اکتشاف خلاقیت: نقاشی، عکاسی، بافندگی و یا نویسندگی فعالیت هایی هستند که فرد با انجام آن می تواند احساس درونی خود را بهتر بیان کند. خلاقیت احساس خوبی در فرد ایجاد می کند. هدف خلق شاهکار نیست. بلکه انجام کاری است که ایجاد لذت می کند و رضایت خاطر بیشتری به همراه دارد.

دیدگاه‌ها

امیدوارم تمام مشکلات رخت بر بندند و از وجود تمام انسانها بروند انشا الله

سلام من دانشجویه رشته پزشکی هستم و ترمه قبل شاگرد دوم بودم این ترم موقعه امتحانا وقتی گفتم خدایا کمکم کن و شروع کردم به درس خوندن وقتی قرآن رو باز کردم آیه ی که حضرت موسی میگه غذایه چاشته مارا بیاور و میگه من حواسم پرت شد وماهی بریان به سمت دریا رفت و حضرت موسی میگه راه رو اشتباه اومدیم! یا ایه ای که آنان که قرآن را جز جز و پاره پاره کردند! و جالب اینکه با همه تلاشم و خوب جواب دادن سر امتحان نمره هام به طرز غیر قابله باور کردنیه کم شد نمی دونم فقط میدونم خدا از دستم ناراحته چی کار کنم؟ من همون موقع که پزشکی قبول شدم گفتم خدایا درس میخونم تا دکتر خوبی بشم ولی حالا وقتی ازش میخوام کمکم کنه میگه و آخرت بهتر از مال و فرزند وزیب زینت دنیاست! هرچی فکر میکنم نمی تونم بفهمم چه کاره بدی کردم دیگه مخم داره می ترکه میشه کمکم کنید؟

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
ضمن ارج نهادن به روحیه معنوی و قرانی شما که نقش بسیار زیادی در پیشرفت تحصیلی دارد خدمت شما عرض کنم مشخص نیست شما وقتی که به خدا توکل کرده اید دلیل بر باز کردن قران چیست نکته دیگر علم تفسیر یک علم بسیار دشواری است و همانطور که شما در علم و دانش تخصصی خودتان می توانید تا حدی اظهار نظر کنید و اگر فردی غیر متخصص بخواهد نظر بدهد به ایشان تذکر می دهید ، قران هم کتاب آسمانی و معجزه ای است برای بشر که دارای لایه های بسیار زیادی است حتی ترجمه و شناخت مفاهیم آن هم کار بسیار دشواری است بنابراین شما سعی کنید از تفسیر شخصی و برداشت شخصی از این معجزه الهی پرهیز کنید .
نکته دیگر اینکه نگرانی از ناراحتی خدا و این حالات روحی که شما در حال حاضر به آن مبتلا شده اید ریشه در وسواس و اضطراب شما دارد و احتمالا اگر تاریخچه زندگی خود را ورق بزنید رد پای وسواس در خود یا خانواده درجه یک خود خواهید دید . البته این افکار باعث به وجود آمدن اضطراب و وسواس فکری شده و در نهایت موجب کاهش تمرکز می شود. پس شما باید با توکل بر خدا و فعالیت های مانند ورزش و تحرکات بدنی و شناسایی افکار مخرب و وسواس گونه و حذف آن از ذهن به صورت منطقی وارد فضای درسی شوید و از برداشت های شخصی آیات و روایات پرهیز کنید موفق باشید.

سلام
منم همین حالت ها رو دارم و اکثرا غمگینم به جز مواقعی که با یکی از دوستانم هستم
فک کنم بهش وابسته شده باشم
پسرم و سوم دبیرستانم البته دوستم دوم دبیرستانه
کمکم کنید
ممنون

تصویر شهر سوال

باعرض سلام وتشکر
افسردگی و غمگین بودن شما به دلیل نداشتن تصویر مطلوب و انرژی دهنده از خودتان است و این ناارزنده سازی و عدم توجه به درون و نادیده انگاشتن خود باعث عدم اعتماد به نفس شده به همین دلیل شما نیاز به یک منبع انرژی دهنده بیرونی برای به وجود آوردن آرامش و احساس مثبت درونی هستید و این وابستگی به دلیل اصل مجاورت است.
به عبارتی دیگر شما یک تجربه آرامش بخشی در کنار دوستتان داشته اید و به تدریج ذهن شما شرطی شده و زمانی که ایشان هستند شما آرامش نسبی را تجربه می کنید به تدریج وجود ایشان را انرژی دهنده و آرامشگر می پندارید و شخصیت شما وابسته می شود در نهایت زمانی که ایشان که یک محرک شرطی شده هستند نباشند شما دچار افسردگی می شوید. پس با تمرکز بر درون و کشف منابع عمیق انرژی می توانید دچار یک نوع بی نیازی درونی شوید و از وجود خودتان در کنار خودتان لذت ببرید و نیازی به وجود یک شخصیت دیگر نباشد. بنابراین خودشناسی خودتان را افزایش دهید و سعی کنید هسته اصلی لذت را از خودتان بگیرید و محتاج به نگاه و محبت و توجه دیگران نباشید اما از با دیگران بودن لذت ببرید ولی نیاز به با دیگران بودن نداشته باشید.قطعا اگر خوبی ها و توانایی ها خود را کشف کنید و بر آن ها تکیه کنید و به آن ها افتخار کنید و خوبی ها و توانایی های خودتان را افزایش دهید و حقیقت زندگی را کشف و هدف مشخص را برای سالیان زندگی خود در نظر بگیرید ، نقاط ضعف خود را که ممکن است تاحدی برگرفته از دوران کودکی و دورن سازی شده از محیط والدینی باشد را شناخته و راه های منطقی تقویت نقاط ضعیف را دلسوزانه با خود تمرین کنید، زندگی سرشار از آرامش خواهید داشت.

با عرض سلام و خسته نباشید پسری هستم ۱۷ ساله محصل هستم و در خانواده ای زندگی میکنم که پدری بسار سختگیر دارم تا حدی که بدون اجازه از پدر نمیشه تلویزیون نگاه کنی بد دهن هم هست خلاصه وضیعتی برام پیش اومده که از زندگی خسته شدم چندین بار هم فکر خودکشی به سرم زده اما میترسم از خدا وبا خودم میگم نه از این دنیا بهره ای بردم ونه از اخرت خواهم برد الان به قرص های مخدر و ارامش بخش رو اوردم یک ماهی هم بود تریاک استفاده میکردم اما پدرم فهمید وبا کلی مجازات از طرف پدرم دیگه مصرف نمیکنم دوست دارم خیلی زود ازدواج کنم وبرم و سرو سامونی بگیرم قریضه شهوت هم خیلی فشار روم اورده خلاصه خیلی از پدرم ناراحتم از اخلاق های سخت گیرانش تو رو امام حسین راهنماییم کنید متشکرم . علی از مشهد.

تصویر شهر سوال

باعرض سلام و تشکر
از اینکه شما در کنار پدری زندگی می کنید که خود دچار آسیب های روانی است و ممکن است خود گذشته خوبی نداشته باشد بسیار متأسفیم و از صمیم قلب دعا می کنیم که هم پدر وضعیت بهتری از نظر ارتباطی پیدا کند و هم خداوند به شما ظرفیت و درایت و هوش بالایی عطا کند تا بدون آسیب بیشتر بتوانید با این مشکل روان سالم به در ببرید.خدمت شما عرض کنم فرض کنیم اگر پدر شما به دلیل آسیب دیدگی شدید جسمی دچار زخم و جراحت های شدیدی بود و به دلیل درد و زجر ناشی از زخم ها جراحت ها اعضای خانواده را با بدترین توهین ها خطاب می کرد و با پرخاشگری با اطرافیان صحبت می کرد شما به عنوان یک عضو خانواده در مقابل با این گونه پرخاشگری ها و رفتارها و گفتارهای نامناسب چه واکنشی نشان می دادید؟ قطعا شما زخم و جراحات پدر را مشاهده می کردید و ظرفیت خودتان را بالا می بردید و سعی می کردید گوشتان را ببندید و گفته های پدر را زیاد جدی نگیرید چون با چشم خود زخم ها و جراحات ظاهری را می دیدید و تا حدی به ایشان حق می دادید ، سعی می کردید عوامل تحریک کننده اعصاب ایشان را فراهم نکنید و خیلی به قول معروف کل کل نکنید و به پدر می گفتید درسته حق با شما ست و... در حال حاضر پدر از یک درد و زخم درون در حال رنج بردن است که آنچه شما در حال مشاهده کردن هستید به دلیل همان درد و رنج ها و آسیب هایی چون اضطراب ، وسواس ، و فشارهای دوران کودکی و نوجوانی ایشان است پس سعی کنید با افزایش ظرفیت خود و زرنگی و هوشیاری پدر را آرام کنید و خودتان هم با برنامه ریزی هدفمند و عاقلانه به پیشرفت سوق دهید . اینکه شما به خاطر مشکلی که پدر برای شما ایجاد کرده خودتان هم برای خودتان مشکلات بدتر و آسیب زا تر ایجاد کنید عاقلانه و زیبنده شما که درارای حسن و خوبی های بسیار زیادی هستید نیست. به نظر بنده ساده ترین کار در مواجهه با مشکلات حمله و آسیب رساندن به خود و تحت تأثیر قرار گرفتن و خود آزاری است اما هنر در این است که شما مشکل را درک کنید و اگر توان مقابله و رفع مشکل را در حال حاضر ندارید سعی کنید به بدون آسیب زدن به خود با هشیاری و ذکاوت مشکل را دور بزنید. سعی کنید خود را بشناسید و نقاط قوت خود را افزایش داده و پررنگ ببینید و اگر پدر دچار مشکل است خودتان را بی ارزش و پست و حقیر نبینید. هدف زندگی خودتان را بشناسید و با کشف استعداد و توانایی و نگاه به آینده زندگی خودتان را از نو بسازید و با مرحله مرحله کردن هدف ها بلند و جزیی کردن هدف های بلند مدت به کوتاه مدت با قدرت و اراده قوی و پولادین به جنگ مشکلات بروید قطعا شما با توکل به خدا و امامان معصوم برنده این کشتی با مشکلات خواهید بود موفق باشید.

سلام بنده ۱۸ سالمه در اوج نوجوانی ک باید شاد باشم خیلی ادم افسرده ای هستم وقتی کسی باهام حرف بزنه زود بغض میکنم بی دلیل.
وقتی مامانمو نگاه میکنم اشکام میان پایین پدرمم همینطور همش حس میکنم این نگاه نگاه اخره .
خواستگارای خیلی خوبی دارم اما وقتی نظرمو میخوان بدون فکر میگم ن چون روی حرف زدن با پدر یا مادرمو ندارم وقتی نگاشون میکنم خود ب خود گریه ام میگیره .خیلییییییییی دوسشون دارم .همش ترس از دست دادنشون تو وجودمه.
ب ارایشگری علاقه نداشتم ولی الان ک سه ماه دارم اموزش میبینم و علاقه پیدا کردم اما خیلی کِسل و بی حالم بیشتر روزا هم نمیرم کلاس هیچ ذوقی برای زندگی و اموزش دیگه ندارم
تمام روز فقط در حال حرص خوردن هستم ک چرا اینو دارم ؟چرا اینو ندارم؟چرا برم کلاس ؟چرا همش میخوابم ؟
اینو درک میکنم ک خانواده و دوستامم متوجه این موضوع شدن ک یه بار شنیدم زن داداشم ب خواهرم گفت فاطمه خیلی بی حوصله و بی اعصابه سعی میکنم باش حرف نزنم ک ی موقع بی اختیار چیزی نگه بهم .این یعنی ادمای اطرافم منو ب چشم دیونه میبینن .چند بار یه حسی درونم بهم گفته خودمو بندازم جلو ی ماشینی و بمیرم اما همون لحظه مامانم میاد جلو چشمم و چون میترسم اذیت شه از اینکار منع میکنم
خیلی با همکلاسیام خوش برخورد و صمیمی و مودبانه رفتار میکنم اما وقتی کلاسی یا چیزی باشه ک من ندونم اونا هم بهم خبر نمیدن چندین بار ازشون خواهش کردم ولی بازم بهم نمیگن بخدا هیچ کاری با کسی ندارم اما همه بهم بدی میکنن و سعی میکنن باهام صمیمی نشن نمیدونم چرا ؟
این اواخر تصمیم گرفتم ازدواج کنم ولی هیچی از آشپزی و زناشویی و ... نمیدونم میترسم ب خاطر خودخواهیم یه نفر رو هم با خودم بدبخت کنم چون ادم مسولیت پذیری نیستم
شرایط رفتن ب مشاور رو هم ندارم .ورزش های مدیتیشن ک یکی از همکاراتون پیشنهاد کرد اصلا مفید نبود چون من اگه دو دقیقه مکث کنم و ترانه گوش ندم یا مادرمو بغل نکنم اصلا ارامش ندارم و نمیتونم هم تمرکز کنم
واقعا ب کمکتون احتیاج دارم

تصویر شهر سوال

با عرض سلام و تشکر
خدمت شما عرض کنم این علایم هیجانی و احساسی که شما از خودتان گزارش کرده اید نیاز به توجه و ارزیابی دقیق شخصیتی شما دارد که باید از طریق روان درمانگر تحلیلی و انجام تست های دقیق روان شناختی انجام شود به نظر می رسد اختلال افسردگی ماژور داشته باشید که وضعیت هورمون های شما را نیز به هم ریخته است پس در اولین فرصت به مشاوره روان شناختی که گرایش بالینی در سطح ارشد و دکترا داشه باشد مراجعه کنید

با آروزی سلامتی موفق باشید.

سلام به همه به خدا دیگه خسته شدم هیچ هدفی ندارم هیچ امیدی به زندگی ندارم انگاری تو این دنیا نیستم همه روزام برام تکراری شده من مجردم ۲۱ساله امه حدودا چند سالی میشه که این جوری شدم تو رو خدا کمکم کنید

تصویر شهر سوال

با عرض سلام و تشکر
تغییر در احساس ، هیجان و خلق و خو در هر شکل و رنگی که باشد عوامل مختلفی دارد و برای درمان حتما باید یک تاریخچه روان شناختی از تولد تا الان در دست مشاور باشد تا بتواند به شما کمک کند پس احساس نا امیدی و پوچی و روزمرگی و تکراری شدن ممکن است در همه افراد به وجود بیاید و دلایل آن ، مدت ، شدت و به طور کلی کمیت وکیفیت آن نیز می تواند متفاوت باشد. پس با یک مراجعه به روان شناس بالینی مجرب می توانید به وضیعت خود آگاه شوید و به مرور به احساس مطلوب و منطقی برسید. موفق باشید.

منم دقیقن مثل شما هستم۲۱ سالمه ولی من ی شکست بدخوردم و چنوقته ک داغوونم هیچی برام اهمیتی نداره درس و دانشگاه و همه چی تکراری و زوری شده و الانم ب یه نفر علاقه مند شدم ک چهار سال از خودم بزرگتره و توی شهر خودمم نیست دارم دیوونه میشم واقعن حس مرگ تدریجی بهم دست داده خیلی دختر با خدایی هست و ازونایی ک از همه لحاظ ب جرات میشه گفت عالیه ولی میدونم ک تهش غیرممکنه برام و فقط دارم خیال بافی میکنم
توروخدا کمکم کنید دیگ دارم ب جنون میرسم بخدا ازین ک هروزم شده تکرارهایی ک نفرت دارم ازشون

باعرض سلام وتشکر
صرف احساس عشق و علاقه آن بدون اطلاع از وضعیت احساسی طرف مقابل به هیچ وجه سلامت روانی و زندگی زناشویی و مشترک بدون دردسر را تأمین نمی کند. قطعا عشق و علاقه ای که به این سنگینی باعث به هم ریختگی اوضاع و احوالتان شده نشان دهنده ضعف شخصتی و کمبودهای شدید عاطفی شما ست ما انسان ها دوست داریم کسی را دوست داشته باشیم و دوست داشته بشویم اما وضعیت شما وجود کمبودها و نیازهای شخصیتی برآورده نشده در خانواده را حکایت می کند. زمانی که شما باید موانع زندگی مانند سربازی و ... را بردارید و مشغول ذخیره سازی پشتوانه یک زندگی باشید رامتأسفانه صرف سرمایه گذاری یک طرفه کردید . بهتر بود شما با خودکنترلی و خویشتن داری و پرهیز از سرمایه گذاری یک طرفه تا اطلاع از احساس طرف مقابل و رضایت خانواده و سرپرست ایشان و منطقی بودن این رابطه ، صبر می کردید . به هر حال اینکه ایشان احساسی نسبت به شما نداشته باشد منطقی است و شما اگر بخواهید به صورت خودخواهانه مالک احساس یک فردی باشید و به نحوی طرف مقابل به اجبار خواه هوشیار یا ناهشیار نسبت به شما احساس ایجاد کند قطعا در آینده شکست خواهید خورد نکته دیگر سن ازدواج منطقی در پسرها ۲۴ تا ۲۸ است در غیر این سن معمولا ازدواج ها احساسی ، تک بعدی و در نهایت پشیمان کننده خواهد بود . برای تأیید این مطلب می توانید سری به دادگاه خانواده بزنید و با زوج های عاشق و معشوق البته با سنین پایین صحبت کنید. بنابراین شما سعی کنید به جای اینکه احساسات داغ و آتشین کنونی و سرد و یخی آینده را دنبال کنید و اهمیت دهید آن را با منطق و تفکر عاقلانه مهار کنید .
قطعا و قطعا بدانید این احساس در این سن برای شما مضر است و نشانه کمبود محبت والدینی است و باید در آنجا برآورده شود و سعی کنید با تلاش و کوشش به ذخیر سازی مهارت های زندگی ، مفید بودن برای خود ، خانواده و جامعه و برآورده کردن انتظارات خود ، خانواده و جامعه مشغول شوید از طرفی شما هر سال تا سن ۲۴ سالگی احساسات و عواطف متنوع و گوناگونی خواهید داشت پس اگر هم این دختر خانم را می پسندید سعی کنی تا زمان مناسب و منطقی به آن فکر نکنید و با خود بگویید باید آن زمان احساسم را ببینم چگونه است و باید آن زمان احساس طرف مقابلم را بررسی کنم . ممکن است دیگر چنین احساس کنونی را در آن زمان نداشته باشم .

با سلام و خسته نباشید. امروز اتفاقی سایت شما رو دیدم. مشکل من مقداری پبچیده است. ۳سال پیش پس از یک بار سینکوب دچار حملات پانیک شدم و به مدت یکسال دارو مصرف کردم و سپس دارو ها رو قطع کردم ولی پس از آن به صورت دوره ای داروها را قطع و مصرف کرده ام. مدتی است که گاهی دچار احساس اضطراب شدید می شوم و احساس می کنم در خواب راه میروم و حرف می زنم این حالت در فعالیتهای روزمره ام مشکلی ایجاد نکرده است ولی خودم را اذیت می کند. من آدم تحصیلکرده ای هستم و مقالات روانشناسی زیادی می خوانم ولی هنوز برای مراجعه به روانپزشک قانع نشده ام. بعضی اوقات فکر می کنم زندگی من در خواب می گذرد و اطرافم حالت مه دارد. لطفا مرا راهنمایی کنید.

با سلام بهتر بود با سلام وضعیتی که فرمودید وضعیت کاملا روان پزشکی پیشرفته است و نیاز مبرم و ضروری به دارو درمانی است قطعا این خطای ادارکی ایلوزیون (illusion) نیاز به دارو درمانی دارد و بهتر است با روان پزشک زبده و مشهور و مجربی این مسأله را پیگیری فرمایید.موفق باشید.

با سلام
دختري ٣١ ساله هستم ، تحصيلات ليسانس دارم و خانواده عالي هم از نظر مالي و هم از نظر اجتماعي دارم .
آتليه شخصي دارم ولي مدتي است كه از زندگي خسته شده ام ، كارم را تعطيل كردم و ديگه انگيزه اي براي ادامه كار ندارم ، صبح تا شب تو خونه بي هدف روزهامو شب ميكنم . كلاس زبان و ورزش به زور ميرم كه بيكار نباشم . اما هيچ هدفي براي ٥ سال آيندم ندارم ... خيلي بي انگيزم . شايد چون ازدواج نكردم و اميدي هم ندارم به ازدواج . با اينكه ظاهر بسيار خوبي دارم . آيا من افسردگي دارم ؟؟

به نام خدا
با سلام
علایم افسردگی به طور کلی شامل موارد زیر میشود:

۱) خلق و خوی افسرده.

برای اطلاق افسرده بودن به فرد، او باید تمام روز و تقریباً هر روز این حالت را داشته باشد. این خلق و خوی افسرده توسط خود شخص با احساس اندوه، پوچی و افسردگی حس می شود یا توسط اطرافیانش مشاهده می گردد. در میان کودکان یا بزرگسالان، این خلق و خو می تواند با تندخویی بروز پیدا کند.
۲) بی علاقگی یا لذت نبردن از فعالیت هایی که معمولاً لذت بخش و جالب اند.

این نشانه هر روز و عملاً برای تمامی فعالیت ها دیده می شود.
۳) حس خودکم بینی یا احساس گناه بیش از حد و نامتناسب.

این احساس تقریباً همیشه و تقریباً هر روز حضور دارد.
۴) داشتن ایدۀ خودکشی به طور مکرر، خواه با نقشه یا بدون نقشۀ دقیق یا با اقدام به خودکشی.

فکر به مرگ (مثلاً گفتن «من ترجیح می دهم که مرده باشم») نیز از این دسته محسوب می شوند.
۵) مشکلات خواب. ممکن است به شکل بی خوابی یا پرخوابی بروز کند.

این مشکلات هر روز در میان افراد افسرده دیده می شود.
۶) آشفتگی یا کندشدن روانی - حرکتی.

این نشانه نیز هر روز حضور دارد که یا توسط خود فرد افسرده گزارش می شود یا اطرافیانش مشاهده می کنند. در افسردگی، حرف فقط بر سر یک احساس بی قراری یا کندشدگی ساده نیست، بلکه این آشفتگی یا کندشدگی قابل ملاحظه و مشهود است.
۷) مشکلات اشتها که هم به شکل بی اشتهایی و کاهش وزن و هم بالعکس

با افزایش اشتها و اضافه شدن وزن می تواند روی دهد. این مشکلات بدون رژیم گرفتن به وجود می آیند.
۸) مشکلات تمرکز.

این مورد اغلب با مشکل در اندیشیدن و حتی تردیدهای تکراری ظاهر می شود. پدیده ای قابل مشاهده و روزانه است و تنها احساس عدم موفقیت در متمرکز شدن نیست.

۹) احساس روزانه خستگی یافقدان انرژی.

برای مطرح کردن افسردگی با یک تشخیص جدی، باید حداقل ۲ مورد از ۴ مورد اول در شخص دیده شود. و در ادامه، در افسردگی حداقل ۵ مورد از این ۹ معیار یافت می شوند.

اگر دقت کرده باشید دیده اید که در این لیست علائم، با سماجت و پافشاری تأکید شده که علائم باید هر روز و در تمام طول روز مشاهده شوند. این به این معناست که هر یک از ما ممکن است در روز ساعات یا دقایقی را با خلق و خوی افسرده پشت سر بگذارد. این حالات ممکن است که بر حسب اتفاقات زندگی برای همه پیش بیاید. اما معنی اش این نیست که فرد افسرده است. حال آنکه فرد افسرده در این حالت غرق می شود و به راحتی بیرون نمی آید.
به همین میزان توضیحی که شما فرمودید به نظر نمیرسد که جزء اختلال افسردگی محسوب بشوید. بیشتر میتوان گفت به علت فعالیتهایی که داشته اید و انتظاری که از زندگی داشته اید و احساس میکنید برآورده نشده است و در جایگاه خودتان نیستید، دچار این حالت شده اید
پیشنهاد من اینه که در مورد فکرهایی که میکنید دقت بفرمایید و افکار غیر منطقی خودتان را بشناسید و افکار مثبت را جایگزین کنید و البته برای این کار بهتر است از مشاوره تلفنی هم کمک بگیرید بنده هم با کد ۹۰۳۰ در سامانه ۰۹۶۴۰۰ که متعلق به همین مرکز ملی پاسخگویی است در خدمت هستم.
ضمنا گاهی همنشینها و افرادی که انسان معاشرت میکند نقش بسزایی در حالات انسان دارند به خصوص اینکه حالات افسردگی مسری هستند لذا سعی کنید با افراد امیدوار و شاداب بیشتر معاشرت داشته باشید
تقویت نگاه معنوی نیز از راههای خوب رهایی از این حالات است که توجه بیشتر شما را میطلبد
در پایان ضمن آرزوی سلامتی و بهروزی برای شما، تأکید میکنم که با مشاوره تلفنی در ارتباط باشید تا جوانب مسئله مشخصتر شود و کمک بهتر به شما بشود.

سلام
من دختری ٢١ ساله هستم, تقریبا ۶ماهه عقد کردم و نامزدم ٢۵سالشه, کارو در آمدو اخلاقو خونواده ی خوبی داره, وقتی تنهاییم خیلی ابراز محبت میکنه و میشه مصداق بارز یه مرد کامل ولی وقتی کسی از خونواده دوست یا آشنا باشه با من عین غریبه ها رفتار میکنه طوریکه من احساس اضافی بودنو بی ارزش بودن میکنم, دلیلشم پرسیدم میگه خجالت میکشم تو جمع بیام نزدیکت, از طرفی ادای آدمای ۴٠سالرو در میاره نه شوخی نه خنده فوق العاده قیافه میگیره, تا الان اگ ب گردش رفته باشیم در حد خیابون گردیه اگ مهمونی چیزی هم پیش بیاد به زور من میاد دنبالم ک ببره هی بهونه ی کار و میاره فقط انتظار داره خودم با پای خودم برم,از طرفی مادرش خیلی رو حجاب حساسه یعنی خونواده ای نیستن ک بگم واقعا مقید هستن فقط رو حجاب حساسن و من حجاب معمولی دارم و ازاینک انقدر تفاوت داریم اذیت میشم ,در ضمن اینم بگم نامزدم همیشه با زبون خودش میگه ک از ازدواج با من خیلی راضیو خوشبخته و تحسین خونواده و فامیلاشونو از چشاشون و حرفاشون میشه خوند, ولی در کل زندگی برام خیلی یکنواختو کسل کننده شده از جمع دوری میکنم, چ بیرون چ خونه دلم میگیره, واقعا دیگ هیچی خوشحالم نمیکنه, احساس میکنم هیشکیو تو این دنیا دوست ندارم هیچ هدفو امیطی ندارم واسه زندگیم, احساس میکنم بی ذوق بودن نامزدم ذوق منم کور کرده ,دیگه خنده رو لبم نمیادشدم عین مجسمه کاملا بی احساسو سرد

تصویر مشاور شهر سوال

سلام خواهر گرامی، از حضور شما در شهر سوال خرسندیم.
به شما و همسرتان تبریک میگوییم که تصمیم گرفتید تا زندگی مشترک تان را با هم آغاز کنیدو در کنار هم روزگار بگذرانید. البته مسائلی که شما مطرح کردید میتوانند ایراد به حساب بیایند و باید به فکر رفع آنها باشید. اما اگر تمام مشکل شما در زندگی همین هاست باید به شما مژده دهیم، که شما زوج خوشبختی خواهید بود چون حقیقتا مشکل جدی و خاصی ندارید، به علاوه این که همواره هر دوی شما و هم خانواده های شما از این وصلت راضی هستید و از انتخاب خود اظهار رضایت دارید. واقعیت آن است که (البته شاید خودتان هم بدانید) اگر فکر میکنید دو زوج یا زن و شوهر باید از ابتدا عینا مانند هم فکر کنند و رفتار کنند و سلیقه یکسان داشته باشند و ... کاملا در اشتباه هستید. جدای از این که چنین چیزی تقریبا محال است و انسانها همواره با هم تفاوتهای فردی دارند، این را بدانید که لطف سپری کردن لحظات در کنار هم به همین تفاوتهای کوچک و البته سعی در رساندن این تفاوتها به شباهت است. مطمئن باشید اگر شما و همسرتان هیچ تفاوتی نمی داشتید، اکنون صدها برابر بیشتر، از یکنواختی زندگی کسل کننده خود شکایت می کردید.
خواهر عزیز، شما در ابتدای راه زندگی هستید و کلید حل این مسئله در دستان خود خود شماست. این شما هستید که با عکس العملهای درست، رفتار محبت آمیز و بجا، و احترام (البته متقابل) میتوانید رفتار همسر و همراه زندگی خود را (البته به تدریج) شکل دهید. کمی صبر و حوصله لازم است و اندکی گذشت. مطمئن باشید بسیاری از این ریزه کاری ها به تدریج کمتر شده و حتی از بین می روند... البته بخشی از این خصوصیات هم جزو شخصیت ما آدم هاست، یعنی قرار نیست ما همسرانمان را کاملا تغییر دهیم به شکلی که دوست داریم. بخشی از رفتارها قابل تغییر است و بخشی از آنها را باید بپذیریم.
از خدای بزرگ و مهربان برای شما و همسرتان آرزوی خوشبختی میکنیم.

سلام من پسری ۲۷ساله هستم که از بس در زندگی گذشته ام دچار کمبودهای عاطفی و اقتصادی وروحی وروانی شدم دلم میخواهد اینقدر پولدار شوم ک بتونم تمام کمبودهام رو جبران کنم واهداف خیلی بزرگی داشتم ولی دوباره امیدم رو از دست داده ام ناگفته نماند دچار مشکل مادرزادی از ناحیه لگن وکمر هستم ولی اصلا حوصله هیچ چیز حتی خودمم ندارم لطفا راهنماییم کنید دیگه خسته شدم از این زندگی تکراری

تصویر مشاور شهر سوال

سلام دوست عزیز، به شهر سوال خوش آمدید. اگر توصیه ای در حد یک پرسش و پاسخ کتبی می خواهید، به نظر میرسد متن ابتدای این پست بسیار کامل و مفید است، بنابراین توصیه میکنیم آن را به دقت چندبار مطالعه کنید. اما اگر به شکل جدی دچار مشکل شده اید و زندگی عادی شما مختل شده یا احساس می کنید در خواب و خوراک شما و وضعیت جسمی تغییراتی به این واسطه حاصل شده، پیشنهاد میکنیم به یک روانشناس مراجعه کنید.
در کنار این کار نیز چند توصیه کلی میکنیم: از معاشرت و همصحبتی با افراد ناامید و به اصطلاح غرغرو، بپرهیزید، و در مقابل با انسانهای پر نشاط و امیدوار بیشتر مصاحبت کنید. از یاد خدا هرگز غافل نشوید که آرامبخش واقعی دل ها اوست. سعی کنید اهداف بسیار آرمانگرایانه و غیر قابل دسترس برای خود تصور نکنید، در عوض یا در کنار آن، اهداف کوتاه مدت (فرضاً با قید زمان یک ساله، دو ساله، سه ساله، ده ساله) برای خود ترسیم کنید. سعی کنید اهداف تعیین شده واقع گرایانه باشد. توصیه ای از بزرگان دینی ما شده که اینجا نیز به درد می خورد؛ در مسائل مادی و دنیوی به پایین دست خود نگاه کنید و در مسائل معنوی به بالادست خود بنگرید...
موفق باشید.

سلام
من سوم دبیرستانم شاید دو سالیه ک حوصله هیچیو ندارم همش کسلم با اینکه هوش خوبی دارم ولی اصلا نمیخونم میدونم ک واسم خطرناکه و کنکور و اینده به فنا میره ولی هیچ میلی ندارم رفتم آزمایش خون کاملم دادم مشکلی نداشتم(گفتم شاید کم خونی یا کمبود ویتامینی چیزی داشته باشم) همش دارم فکر میکنم ک ی دلیلی برای زندگی پیدا کنم ولی هیچی نیس
برای چی زنده باشم ک درس بخونم دکتر بشم ک پولدار شم و زن بیارم ک بچه دار شم و بزرگش کنم ک چی بشه این میل ب زندگی ک بقیه دارن فقط ب خاطر ی هورمون بقاس ک نسل انسان ها باقی بمونه همه ی جونورا اینجورین
هر جوری ک نگاش میکنم هیچی از زندگی نمیفهمم
راستی اینم بگم ک خونوادم مشکلی ندارن و شکست عشقی و اینجور مزخرفاتم نداشتم قیافم هم خوبه فک نکنین کمبود اعتماد ب نفس دارم
روانشناسم رفتم گفت هیچیت نیس
هیچ تفریحی ندارم( البته تفریحی ک خوشحالم کنه)
اگ زندگی اینقد مزخرفه نمیخامش اصلا
خواهش میکنم کمکم کنین دیگ دارم دیوونه میشم
اصلا مثلا خود شما چرا زنده این؟؟؟ ب چ امیدی؟؟؟؟ چرا؟؟؟

یادم رفت اینم بگم ک ب نظرتون داشتن ی شریک عشقی میتونه کمکی بهم بکنه یا فقط خراب ترش میکنه

تصویر مشاور شهر سوال

دوست عزیز، از این که به جمع دوستان خودتان در شهر سوال پیوستید ، متشکریم.
با توجه به این که شما به سراغ روانشناس رفته اید، ما توصیه خاصی به شما نمی کنیم. قطعا شما باید از روانشناستان (اگر فردی باتجربه باشد) این سوال را بپرسید. پاسخ به این سوال مستلزم دانستن اطلاعات ریز و جزئی از زندگی و وضعیت شماست.
موفق باشید.

سلام پسری هستم هفده ساله چند وقت است که فکر می کنم حتی اگر به بالا ترین درجه نیز در درسم یا شغلی برسم باز هم بدون اینکه کسی مرا بشناسد خواهم رفت و حتی بعد از من کسی نخواهد فهمید من که بودم و هستم به همین دلیل به شدت احساس پوچی و بی معنا بودن می کنم و فکر می کنم که چه فرقی دارد حال بمیرم یا چندین سال بعد

با سلام و تشکر از ارتباطتان با شهر سوال!

افراد افسرده اميدي به زندگي ندارند و احساس عجز و ناتواني مي كنند. اميد خود را به خدا از دست ندهيد و يادتان باشد هيچ كس به اندازه خداوند نسبت به مردم دلسوزي ندارد.

آيا از مشكل افسردگي رنج مي بريد؟ توصيه ما به شما اين است كه براي حل اين معضل موارد زير را درنظر داشته باشيد:

در مورد افسردگي اطلاعات كافي به دست آوريد و از ديگران نيز كمك بگيريد.

شما مي توانيد براي كسب اطلاعات راجع به افسردگي به كتاب ها و منابع اينترنتي مراجعه كنيد. شما بايد بدانيد ديگران اين مشكل را چگونه حل كرده اند و چه درمان هايي براي اين مسئله وجود دارد.

افسردگي معضل بسيار پيچيده اي است و شما به تنهايي نمي توانيد آن را حل كنيد. معمولا درمان افسردگي روندي طولاني مدت است. بسياري از مردم افسرده نيازي به مشورت با پزشك نمي بينند. اگر انتظار داريد بيماري شما به خودي خود درمان شود در اشتباه هستيد. از قديم گفته اند: «از تو حركت، از خدا بركت» شما نبايد به هيچ وجه از بيماري خود احساس شرمندگي كنيد. ابداً به حرف هاي مردم در اين زمينه توجه نكنيد. افسردگي يك بيماري جدي است كه مي تواند بر اثر عدم تعادل مواد شيميايي مغز يا ساير عوامل ايجاد شود. افسردگي نيز همانند ساير بيماري ها نياز به درمان دارد. در غير صورت از دست آن خلاصي نخواهيد يافت.

اميد خود را به خدا از دست ندهيد

افراد افسرده اميدي به زندگي ندارند و احساس عجز و ناتواني مي كنند. اميد خود را به خدا از دست ندهيد و يادتان باشد هيچ كس به اندازه خداوند نسبت به مردم دلسوزي ندارد.

توصيه ديگر ما به شما اين است كه به خودتان حرف هاي اميدواركننده بزنيد. شما مي توانيد اين حرف ها را بر روي كاغذ بياوريد و هر روز بخوانيد. حتي اگر خودتان به اين حرف ها اعتقادي نداشته باشيد ترك آنها نتايج مثبت زيادي خواهد داشت. در تمام مراحل از خدا كمك بخواهيد.

رفتار دوستانه اي داشته باشيد

محبت كردن به مردم از نظر روحي تأثيرات مثبت زيادي دارد. بدترين كاري كه يك فرد افسرده مي تواند انجام دهد اين است كه تنها بماند. افسردگي در تنهايي تشديد مي شود. البته فرد افسرده تمايلي به حضور در جمع ندارد ولي او بايد خود را مجبور به اين كار كند.

در يك كلاس هنري يا ورزشي ثبت نام كنيد، دوستان تان را براي صرف ناهار به خانه دعوت نماييد و يا به عيادت سالمندان و بيماران برويد.

خنديدن را از ياد نبريد

به تماشاي فيلم هاي كمدي و مطالعه كتاب هاي سرگرم كننده بپردازيد. بهترين كار اين است كه به همراه دوستان تان بخنديد. خنديدن روي مواد شيميايي مغز تأثير مثبت مي گذارد و باعث مي شود احساس خوبي پيدا كنيد. مشكلات نيز همين تأثير را دارد ولي با مصرف آن بايد خطر چاق شدن را بپذيريد! يكي از همكاران آقاي «الف» هميشه خنده بر لب داشت. او تصميم گرفت با دوستش رقابت كند و به زودي متوجه شد كه لبخند زدن مسري است. وقتي هميشه لبخند بر لب داشته باشيد به نظر مي رسد كه زمان زود مي گذرد و شما احساس آرامش بيشتري مي كنيد. يادتان باشد خداوند همه بندگانش را دوست دارد و مراقب آنها ست پس، نگران چه هستيد؟!

خود را مشغول نگه داريد

همه ما احتياج داريم خود را به كاري مشغول كنيم. اگر براي حل مشكلات ديگران تلاش كنيد كمتر به خودتان مي انديشيد. يادتان باشد احساس شادي مثل بومرنگ است. وقتي شما ديگران را شاد مي كنيد، اين شادي به سوي خودتان برمي گردد.

با كمك كردن به ديگران احساس مي كنيد در اين جهان نقش مثبتي برعهده داريد و اين مسئله به تقويت عزت نفس شما منجر مي شود.

فعاليت هاي بدني را از ياد نبريد

از قديم گفته اند: «فكر سالم در بدن سالم است»، فعاليت بدني در سلامتي نقش مهمي دارد. حتي يك پياده روي ساده، تنفس هواي تازه و تماشاي زيبايي هاي طبيعت بسيار مفيد است.

ورزش بر روي مواد شيميايي مغز تأثير مي گذارد. در ضمن اگر احساس افسردگي مي كنيد اعضاي خانواده خود را در آغوش بگيريد. اين كار استرس را كاهش مي دهد و سيستم ايمني بدن شما را تقويت مي كند، تماس بدن، فشار خون را پايين مي آورد. در آغوش گرفتن براي هر دو طرف نتايج مثبتي دارد.

ميان «تنهايي» و «در جمع بودن» تعادل برقرار كنيد

هرگز نتايج مثبت دعا خواندن را ناديده نگيريد. دعا خواندن راه بسيار خوبي براي حرف زدن با خداوند است و يكي از بهترين راه هاي ضدافسردگي محسوب مي شود. البته تنهايي بيش از حد افسردگي را تشديد مي كند. هرگز در لاك انزوا فرو نرويد. يادتان باشد بايد ميان «تنهايي» و «در جمع بودن» تعادل برقرار كنيد.

اشتباهات ديگران و خودتان را ببخشيد

گاهي انسان بر اثر ارتكاب گناه دچار افسردگي مي شود ولي يادتان نرود كه خداوند مهربان و توبه پذير است. شما نيز بايد خودتان را ببخشيد. خشم نيز احساس سرخوردگي را به همراه دارد و اين احساس به افسردگي منجر مي شود اگر اشتباهات ديگران را ببخشيد احساس آرامش خواهيد كرد.

خانم «ب» كه از همسرش جدا شده بود اميدي به آينده نداشت. او هميشه نگران بود و احساس استيصال مي كرد.

خانم «ب» تصميم قاطع گرفت كه اوضاع را تغيير دهد و با كنار گذاشتن كدورت ها، خشم، نفرت و ترس به آرامش برسد.

خانم «ب» مي گويد: «دشوارترين كاري كه انجام دادم بخشيدن خودم و همسر سابق ام بود. اين كار حتي از مردن هم سخت تر بود!»

خانم «ب» تا حدي حق دارد. بخشيدن خود و ديگران كار آساني نيست ولي اهميت زيادي دارد.
از ديگران قدرداني كنيد.

اگر دچار افسردگي شده ايد به نعمت هايي كه در اختيار داريد فكر كنيد. يادتان باشد افسردگي يك بيماري مهلك و هميشگي نيست و قابل علاج است. شايد احساس كنيد در پايان تونل هيچ نوري ديده نمي شود ولي مطمئن باشيد كه اين طور نيست و شما مي توانيد براي درمان خود گام هاي عملي برداريد. توصيه هاي فوق حتي براي كساني هم كه دچار افسردگي نشده اند مفيد خواهد بود.

موفق باشید.

سلام.
دخترى هفده ساله هستم . مشكل من يكم سخته توصيفش ،.. بعضي وقتا احساس ميكنم زمان وايستاده و من حركاتم خيلي تنده مثه يه فيلم كه يكي داره جلو ميزنه حركاته بدنم نگاهام و همه چيز ... احساس ميكنم خيلي زود زود داره اتفاق ميفته ، يا اهنگي ك دارم ميشنوم خيلي زود زود داره ميره جلو و اذيتم ميده.... بچه ك بودم بعد يه تصادف هميشه احساس ميكردم سرم بزرگه خيلي بزرگ تر از بدنم چشامو كه ميبستم ادمايي رو احساس ميكردم كه سرشون بزرگه و همش ميخواستم ب مامانم بفهمونم كه سرم بزرگه ... يا وقتي چشامو ميبستم قبله اينكه ب خواب برم احساس ميكردم تو يه اتاقيم و اتاق داره تنگ ميشه ،اون اتاق خيلي تنگه... الان اين اتفاقا كم شده ولي پنچ چهار سال اخير مشكلي اومده كه هفته اي سه چهار بار و يا بيشتر پيش مياد ... اين حالتو دارم كه وقتي ميخوابم نمي تونم بيدار شم ... نمي دونم چطوري توصيف كنم ، نمي دونم تو عالم بيداري اتفاق ميوفته يا تو عالم رويا، وقتي ميخوام بيدار شم نمي تونم بدنمو حركت بدم فك كنم صدا هارو ميشنوم ولي نمي تونم كسي رو صدا كنم يا چشامو باز كنم ، اونوقتا كاملا هوشيارم و حتي متوجه ميشم كه همون حالت هميشگي رو دارم ... و بايد ب خودم فشار بيارم تا بيدار شم ، بعضي وقتا آنقدر ب خودم فشار ميارم كه بعد بيدار شدن احساس ميكنم خيلي خستم و بدنم سنگينه . اولا فك ميكردم شايد فشار خونم پايين ميشه برا اونه ولي متوجه شدم كه بهش مربوط نميشه و فشار خونم خوبه .منشأ اين مشكلات چي ميتونه باشه ؟

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی، از حضور شما در شهر سوال خرسندیم.
با توجه به توصیفاتی که از وضعیت خود داشتید، به شما توصیه می شود به یک روانپزشک باتجربه مراجعه کنید. چنین اختلالاتی از طریق مکاتبه و با یک سوال و جواب ساده ، نه به درستی تشخیص داده می شوند و نه قابل درمان هستند.
از خدای متعال میخواهیم به زودی سلامتی و آرامش را به شما ارزانی دارد.
موفق باشید.

سلام من دختری ۱۶ ساله هستم با قیافه خوب و وضع مالیمون هم خیلی خوب نیست ولی تا الان پدم نذاشته کمبودی رو احساس کنم یا خواسته ای از من بر طرف نشه !اعتماد به نفس خیلی بالایی ندارم یعنی تو جمعای فاملی هم هستم و با دخترا میونه خوبی دارم ولی کلا نمیدونم از پسرا خجالت میکشم یا... بعضی وقتا احساس میکنم با همشون خصومت شخصی دارم شاید حتی هیچ مشکلی هم ولی تا حالا با هیچ پسری نداشتم اینکه بگی با کسی دوست بودم خیانت شده بهم و از اینجور حرفا هم اصلا ! یعنی اصلا با کسی دوست نشدم درخواست دوستی زیاد داشتم ولی دوست نشدم چون از مامان بابام میترسم البته پدرم حساسیت و سختگیری داره ولی مادرم نه.البته بعضی موقع ها مادرم به دلیل دعواهام با برادر کوچکترم دعوام میکنه ولی واقعا اونا هم حرصم میدن و حرفم و گوش نمیدن(برادرای کوچکترم) دوتا از مشکلاتی که هست اینه که ۱.ما با مادر پدرم زندگی میکنم و خونه مال مادربزرگمه و مادربزرگم به دلیل قدیمی بودن تفکراتش یه مقدار بددهنه و مشکل من اینه که ما نمیتونیم ز ایشون زندگی مستقل داشته باشیم و این خیلی عدابم میده ۲. باید بگم که من با حجاب هستم و حتی تا ۴ سال پیش حافظ ۲۶ جز از قران بودم ولی به دلیل سنگینی درسا فراموش کردم امسال دبیرستان نمونه دولتی قبول شدم و خیلی امیدوار شده بودم یعنی من الان دهم هستم و رشتمم ریاضیعه و از هوش نسبتا بالایی هعم برخوردارم در نتیجه توقع داشتم نمراتم مثل پاسال همیشه ۲۰ باشه ولی اینطوری نشد توقعات من حتی توی امتحانات ترم هم نشد و من معدلم خیییییلی پایین شد معدل ۱۶ برای منی که تا پارسال معدلم ۲۰ بود خیلی سنگین تموم شد.
در نتیجه از طرفی وضعب=یت خونمون ک واقعا کلافم کرده از طرفی جدا شدن از دوستای پارسالم از طرفی معدل و شکست درسی ک امسال توی درسام خوردم باعث شده که مثلا برای تولدم خوشحال بودم ولی از درون نه همه چی برام مثل برق و باد داره یگذره هدف دارم شدید وللی شدتش فقط به زبونه! ولی اینقدر نیست که خوب درس بخونم ! واقعا دارم داغون میشم از اینکه نمیتونم درس بخونم.

تصویر مشاور شهر سوال

کاربر محترم، جای بسیار خرسندی دارد که از حضور شما در شهر سوال بهره مند هستیم.
حتما میدانید که احساسات و احوال افراد همیشه در یک وضعیت نیست. از طرفی شرایط زیستی و بدنی انسان به صورت دوره ای بر خلقیات و احساسات او تأثیر گذارند ، و از طرفی شرایط محیطی (اجتماع، خانواده، تعاملات، محرکهای بیرونی و ...اتفاقات) بر این شرایط تأثیر گذارند. بنابراین به صورت عادی و کاملا طبیعی، همه افراد، شرایط مختلف احساسی و عاطفی و خلقی را تجربه می کنند. البته اگر وضعیت خاصی (مثلا غم انگیزی و افسردگی) به مدت طولانی مدت (حدود شش ماه مداوم) ادامه داشته باشد، لازم است به یک مشاور روانشناس برای بررسی بیشتر مراجعه شود. درغیر اینصورت تجربه حالات مختلف امری طبیعی است.
از سویی لازم است شما به نعمتها و داشته هایی که در اطرافتان هست و بسیاری از دوستان و همسالان شما آن محرومندتوجه بیشتری داشته باشید. بهره مندی از نعمت بزرگ خانواده کامل به همراه پدر و مادر، بهره مندی از نعمت بزرگ و پیر خانواده یعنی مادربزرگ واقعا برای بسیاری از افراد یک آرزوی دست نیافتنی است. همین که در خانواده ای مذهبی رشد یافته اید ، همین که حافظ ۲۶ جزء از آیات نورانی قرآن بوده اید (و البته با تمرین مختصری همچنان خواهید بود)، هم نشانه استعداد و توانایی بالای شماست و هم موهبتی است که به هر کسی عطا نمی شود. قطعا قبولی و توان ادامه رشته تحصیلی خوبی مانند ریاضی هم کار هر کسی نیست و لازم است هم قدر این نعمتها و موهبتهای الهی را بدانید و هم شکرگزار آنها باشید.
نگران حالت های موقتی و احساسات کسالت بار موقتی خود نباشید. این ها گذراست.
موفق باشید.

من دختری ۱۵ساله ام پدری بداخلاق و بددهن و مادری خسیس و شکاک و مادرم برادرم رو خیلی دوس داره جوری که به من اهمیت نمیده وازنبوده من درکنارش خوشحال میشه من بااو احساس راحتی نمیکنم احساس میکنم خانواده ام من رودوست ندارم ویه ادم اضافه ام ازاون ور من عاشق یه وپسرشدم که دوست برادرم بود وقتی اولین باردیدمش دستوپام شلشد و تمام بدنم سرشدمن معدلم خیلی بالابودبرای نوبت اول ولی دیگه نمیتونستم درس بخونم همس به اون فکر میکردم چندهفته پیش فهمیدم دارع ازدواج میکنه دیگه نابود شدم همش کارم شد گریه و اهنگ گوش کردن دیگه امید به این زندگی ندارم اندازه ی یه ادم چهل سال پیر شدم هرکاری کردم بهش ازطریق تلگرام اطلاع بدم و گفتم دوسش دارم جوابمو نداد وازاونور مادرم خیلی اذیتم میکنه وقتی رفتیم خرید تومسافرت هیچی برام نمیخره مگرباگریه و زور ولی پدرم خیلی دستودلبازه و میگه بخر اما اون این کارو نمیکنه وکاش جرات خودکشی رو داشتم من وقت از اخرتم میترسم و جهنم ونمیخوام این دنیام و اون دنیام به لجن کشیده شه کمکم کنید

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما دوست نوجوان، به شهر سوال خوش آمدید.
در این که انسانها (ازجمله در مقام پدر و مادر) دارای روحیات و خلقیات متفاوتی هستند شکی نیست. مثلا برخی تندخو و برخی نرم خو هستند، برخی مهربان و دلسوز و برخی سرد هستند. برخی جدی و خشک و برخی شوخ طبع و انعطاف پذیر.. و ... و... . اما تقریبا بدون استثنا (یا با استثناهای بسیار انگشت شمار) میتوانیم بگوییم پدر و مادری فرزندشان را دوست نداشته باشند. توجه داشته باشید که رفتار و برخورد انسانها با هم امری دوطرفه و دوسویه است. رابطه شما با مادر یا پدرتان هم از این قاعده مستثی نیست، یعنی جدای از این که آنها قلبا و ذاتا فرزندانشان را دوست میدارند، اما نحوه رفتار و تعامل شما (بعنوان فرزند) میتواند در رفتار آنها نیز تأثیر بگذارد. جای توضیح این مطلب اینجا نیست، اما همینقدر بدانید که مثلا فرزندی که خودش دلسوز و مهربان است رفتارهایی با پدر و مادرش خواهد داشت که فرزند بی احساس یا کم احساس چنین رفتارهایی نخواهد داشت. البته این فقط یک مثال بود.
نکته دیگر این که خیلی اوقات مصلحت فرزندان طبق صلاحدید بزرگترها، با آنچه که خود فرزندان دوست دارند متفاوت است. این هم امری عجیب نیست. قطعا در دوران کودکی همه ما، زمانی بوده که ما میخواستیم به شیئی داغ نزدیک شویم یا از مکانی به پایین بیفتیم یا به حیوانی خطرناک نزدیک شویم (طبق میل خودمان و اطلاعات ظاهری و محدودی که نسبت به آن پدیده داشتیم) که ناگهان با جیغ و فریاد و دعوا و تشر پدر یا مادر از آن خطر نجات یافتیم و البته در عالَم کودکی خودمان، بسیار هم ناراحت شدیم. اما هیچ انسان عاقلی نیست که در این موارد حق را به کودک بدهد. حتی اگر لازم باشد کودک برای رهایی از یک خطر ، کتک هم بخورد، عجیب نیست. پس قطعا مخالفت آنها با برخی تصمیمات فرزندان نه از روی هوا و هوس بلکه از روی دلسوزی و در اکثر موارد به صلاح ماست. البته انکار نمیکنیم که در برخی موارد ممکن است پدر و مادر هم مانند هر انسان دیگر در تشخیص خود اشتباه کنند!
دوست نوجوان، اگر این وضعیت شما مدتی طولانی است که ادامه دارد، بهتر است به یک مشاور (چه در مدرسه و یا بیرون) مراجعه حضوری داشته باشید.
همکاران مشاور ما هم به صورت تلفنی اماده پاسخگویی هستند. تلفن ۰۹۶۴۰۰
موفق باشید/

سلام .. من ۱۸ سالمه و پشت کنکوری هستم .. با پدرم مشکل دارم و مادرم هم اصلا درکم نمیکنه .. با اینکه از قشر تحصیلکرده ی جامعه هستند .. فشار زیادی روم هست .. امسال که خونه نشین شدم واسه درس خیلی اذیت شدم و همش بی قرارم .. دوماه مونده فه کنکور و هیچی نخوندم .. خیلی میترسم .. هر روزم تکراریه .. میدونم تنها راه نجاتم درس خوندنه اما نمیدونم چرا نمیشینم پاش .. توروخدا راهنماییم کنین ...

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر محترم شهر سوال. خوش آمدید.
اولین گام، حفظ آرامش و تمرکز خودتان است. شاید دو ماه زمانی کمی باشد و شما از برنامه ریزی دراز مدت عقب افتاده باشید اما میتوانید با استفاده از زمان باقیمانده تلاش خود را انجام دهید. ضمنا همیشه زمانی که میخواهید فرایند مطالعات خود را آغاز کنید کمی کند خواهید بود و حال و حوصله کمتری خواهید داشت و به مرور این مشکل حل خواهد شد.
موفق باشید.
مطالب زیر میتواند به شما کمک کند:
كنكور مرزي است بين دوره متوسطه و دانشگاه، كه بايد براي رسيدن به مرحله بعد از اين مرز عبور كرد. عبور از اين مرز طاقت فرسا نيست؛ ولي نياز به صبر و حوصله، تلاش و كوشش و اطلاعات علمي دارد. شما مي توانيد با سپري كردن يك «دوره كوتاه مدت درسي»، اطلاعات ذخيره شده خود را بازخواني كنيد و با سپري كردن اين مرحله به دوره بعد وارد شويد. در اين دوره كوتاه مدت بايد به صورت درست به مطالعه بپردازيد. در رابطه با همين دوره به نكاتي اشاره مي شود كه لازم است دقت فرماييد.
هدفمند باشيد اگر شما در مطالعه خود «هدفدار باشيد»، كارها براي شما آسان جلوه مي كند و از كارهاي پراكنده و نامعلوم جلوگيري مي كند. مي توانيد اهداف خود را در دفتر مخصوص خود بنويسيد تا بعضي وقتها آن را مطالعه كنيد، و يا با خودتان درباره اهداف درسي صحبت كنيد.
هدفمند بودن اثرات ويژه ديگري هم دارد. مثلاً به انسان قدرت ايستادگي و مبارزه با مشكلات و موانع را مي دهد ـ توانايي هاي فرد را افزايش مي دهد ـ انديشه را فعال مي كند ـ فعاليت ها را هماهنگ مي كند و ميل و رغبت به مطالعه را افزايش مي دهد.[۱]
برنامه ريزي كنيد در دوره مطالعه كه اشاره شد بايد براي خود برنامه منظمي ترتيب دهيد. قسمتي از شبانه روز را به مطالعه و قسمتي را به استراحت و قسمتي را هم به شركت در كلاسهاي آمادگي براي تست زدن و مباحثه اختصاص دهيد. اگر بدون برنامه به مطالعه بپردازيد، بازدهي كمتري در مطالعه احساس مي كنيد، برنامه خود را در حدّ توان خود منظم كنيد و استراحت و آرامش فكري و جسمي خود را ناديده نگيريد. سعي كنيد برنامه خيالي، انتخاب نكنيد. در كنار اين نكات توجه داشته باشيد كه برنامه شما انعطاف پذير باشد؛ مثلاً اگر مشكلي در برنامه بوجود آمد، نگران نشويد و با آرامش، آن را كمي تغيير دهيد.
انتخاب برنامه اي صحيح و رَوِشمند به شما كمك مي كند تا با موفقيت اين مرحله را پشت سر بگذاريد و از مطالعه، خسته نشويد.
سعي كنيد در اين دوره از كتابهاي تست و كمك آموزشي هم استفاده كنيد.
استفاده از فرصت ها دوست من! زمان، مانند ابر به آرامي حركت مي كند و استفاده از آن بخصوص براي شما بسيار مهم و ضروري است.
وقت و فرصت، شمشير برنده اي است كه اگر آن را قطعه قطعه سازي و به سود خود از آن بهره مند گردي، به هدف و مقصود خويش دست مي يابي؛ و گرنه اين شمشير تو را قطعه قطعه مي كند و عمر انسان هدر مي رود.[۲]
البته اين تشبيه براي توجه بيشتر به گذر زمان و استفاده از آن بسيار مناسب است. بعضي ها در زمان قبل از كنكور، وقت خود را به بطالت و انجام كارهاي فرعي مي گذرانند. و آنها بايد بدانند كه پس از آزمون هم مي توانند به كارهاي ديگر بپردازند و بايد هر كاري را در فرصت خودش انجام دهند.
تمركز حواس هنگام مطالعه در هنگام درس خواندن بايد به شرايط محيطي و فكري خود توجه كنيد. سعي كنيد مكان و زمان مناسب را براي مطالعه انتخاب كنيد. مكان مطالعه بايد به اندازه كافي آرام باشد، نور كافي داشته باشد و تشويقي براي درس خواندن باشد. فكر خود را بايد آرام نگه داريد.
يكي از كساني كه در گروه آزمايشي هنر در سال ۱۳۸۱ رتبه اول كشور را كسب كرده در اين رابطه مي گويد: خوب درس خواندن يعني اينكه در زمان هاي مناسب با علاقه و با حواس صد در صد متمركز روي مطالب مربوطه، درس مي خواندم. وقتي درس مي خواندم همه حواسم متمركز مطلب بود.[۳]
تلاش و كوشش؛ رمز موفقيت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در اين باره جمله بسيار زيبايي دارند: «با اراده محكم به جنگ سستي ها برويد»[۴] اگر شما در زندگي كساني كه در كسب علم و دانش موفق شده اند، مطالعه كنيد به همين اراده محكم كه تلاش و پشتكار را همراه دارد، مي رسيد.
نقل كردند كه ابوعلي سينا براي آموختن و درك يكي از كتاب هاي ارسطو، چهل بار آن را مطالعه كرد و تمام آن را حفظ كرد و بعدها شرح آن را از كتاب فروش دوره گردي خريد و بعدها آن را مطالعه كرد.[۵]
البته مسائل فراواني در رابطه با اين موضوع وجود دارد كه همگي تنها راه موفقيت را تلاش و كوشش مي دانند.
نگران نباشيد يكي از آفت هايي كه اين دوره را با خطر جدي مواجه مي كند، اضطراب و نگراني امتحان و كنكور است. كنكوري ها بايد اضطراب امتحان را به پايين ترين حدّ برسانند و بدون نگراني به مطالعه مشغول باشند.
يكي از دانش آموزاني كه رتبه سوم كل كشور را ميان شركت كنندگان گروه رياضي و فني به خود اختصاص داد توصيه مي كند: ببينيد دوستان عزيز! شما كه زمان كنكور را سپري مي كنيد و همه خانواده هاي عزيز توجه كنند كه به راستي آنچه در موفقيت كنكور مهم است، اعتماد به نفس، داشتن آرامش خاطر و تلاش و پشتكار است. همان طور كه همه مي دانند بازار كنكور داغ است و در حقيقت كنكور را همين بازار كنكوري ها بزرگ كرده اند، در حالي كه واقعاً كنكور يك امتحان مانند ساير امتحانات است، امّا با حجم و وسعت بيشتري نسبت به ساير امتحانات.[۶]
انتخاب بهترين روش مطالعه روش درس خواندن در اين دوره بسيار مهم است. شما دوست گرامي بايد بهترين روش مطالعه را انتخاب كنيد. به عنوان نمونه به روش «پس ختام»[۷] اشاره مي شود:
در يك درس ابتدا به طور اجمالي متن درس را مي خوانيد. پس از آن از متن، سؤال هايي در مي آوريد و بعد، جواب ها را مي خوانيد. پس از اين مراحل در جواب هاي سؤال انديشه مي كنيد و بعد از آن از حفظ، آنها را تلفظ مي كنيد. در انتها به مرور مطالب مي پردازيد.[۸]
كمك خواستن از خداي مهربان ياري خواستن از خداوند به انسان نيرويي مي دهد كه كارها را آسان و موانع را برطرف مي كند. بسياري از كساني كه موفقيتي كسب كردند، اولين عامل موفقيت را توكل به خداوند متذكر مي شوند.
بوعلي سينا، هرگاه برايش مشكلات علمي پيش مي آمد وضو مي گرفت، به مسجد مي رفت و نماز مي خواند و پس از حل مشكل به منزل بر مي گشت.

منابع براي مطالعه:
۱. شيوه هاي يادگيري و مطالعه، شريعت دلجو، تهران: تكوك زرين، ۱۳۸۱.
۲. تكنيك مطالعه برتر، ذبيح ا... حسن زاده و محمود ميرزايي، تهران: دانا، ۱۳۸۲.
«لَيْسَ للْإنْسانِ اِلّا ما سَعي»
(بكش دشواري منزل به ياد عهد آساني) (حافظ)
[۱] . عوامل موفقيت در تحصيل، مرتضي نظري، تهران: مدرسه،‌۱۳۷۳، ص ۱۲.
[۲] . همان، ص ۳۵.
[۳] . هفته نامه پيك سنجش، ۸/۲/۸۲، ص ۷.
[۴] . ميزان الحكمه، ج ۸، ص ۳۹۵.
[۵] . عوامل موفقيت در تحصيل، كتاب قبلي، ص ۱۰۵.
[۶] . هفته نامه پيك سنجش، ۲۰/۱۱/۸۲، ص ۷.
[۷] . SQ4R .‎
[۸] . مطالعه روش مند، عين ا... خادمي، قم: پارسايان، ۱۳۷۹.
منبع: سایت اندیشه قم

سلام علیکم، روزتون بخیر.
بنده دختری ۲۷ ساله هستم که معتقد به خدا و ائمه و حجاب و ... هستم. تحصیلات دانشگاهی هم دارم و الحمدالله از نعمات زیادی بهره مندم اما ۱۰ ساله که مبتلا به یک بیماری غیر قابل درمانم که البته باهاش مشکلی ندارم.هنوز بخاطر خواهربرادر بزرگتر خانواده اجازه ازدواج بهم نمیدن. تقریبا هیچ کس منو توی خانواده به هر لحاظ که فکر کنید درک نمیکنه و نمیفهمه. یه سالی میشه که دیگه هیچ دوستی هم ندارم.شدیدا دچار روزمرگی و پوچی و سرخوردگی و بی هدفی شدم. واژه آینده که یه واژه خنثی است برام. حقیقتش من دو سه ساله افسردگی شدید دارم و تحت درمان با داروهای مختلفی قرار گرفتم اما هیچ کدوم بیش از چند درصد موثر نبودند. گاهی به حدی از همه چیز زده و جدا و متنفر میشم که اصلا فرقی با مرده ندارم.هیچی برام مهم نیست و هیچ انگیزه و هدفی ندارم . برای کارها که واقعا بی انگیزم و خیلی از فعالیت های روزمره ام و سرکار رفتنم مثه کارای یه رباته که بهش برنامه دادن. من دقیقا بیشتر اوقات در مرز فنا و بقا قرار میگیرم و چنان بی همه چیز میشم که فقط فکر خودکشی رو نمیکنم که فکر کنم اونم به لطف خدا از همین قدر ایمانیه که برام مونده. واقعا توان و انگیزه هیچ چی رو ندارم و اصلا دست و دلم به هیچ کاری نمیره. بیشتر کارایی که انجام میدم فقط برای زنده موندنه. زود عصبانی و ناراحت میشم و اکثرا از دلشکستگی میشینم مثه بارون اشک می ریزم.خیلی بده که توی خونه،خانواده ات نپرسن چته و درکت نکنن و فقط انتظارای بیجا داشته باشن و ازت مدام ایراد بگیرن و توقع داشته باشن.این خیلی بد و دردآور و سنگینه که نتونی با کسی درد و دل کنی و خانواده برات در حد یه واژه و عذاب آور باشه.من خیلی خیلی خیلی خیلی خسته ام هم جسمی و هم روحی. از همه چیز بیزارم . تو رو خدا دعام کنید از نامهربونی و نامردی و نفهمی اطرافیان دلم خونه. بخدا ازین زندگی خسته ام . احساس میکنم ذره ذره دارم می میرم و از بین میرم. دیگه توی زتدگیم هیچ چیز مهمی وجود نداره هیچی برام ارزش و اهمیت نداره به هیچی واکنش نمیدم و ..........
تو رو خدا دعام کنید دیگه دارم از دست میرم حتی نمیدونم چرا دارم اینا رو برای شما مینویسم . من یه آدم از همه چیز سیرم دعا کنید به خودکشی نرسم من اصلا احساس زنده بودن نمیکنم.دعام کنید............

تصویر مشاور شهر سوال

کاربر محترم شهر سوال، سلام. از این که شهرسوال را برای دیدن و ابراز حرفهای دلتان انتخاب کردید متشکریم.
ما هم از این که وضعیت روحی روانی مناسبی ندارید متاسفیم. توصیف حالات شما گویای افسردگی شماست و از آنجا که تحت درمان هستید، بهتر است فعلا طبق توصیه های روانپزشک یا مشاور خود عمل کنید.
این که فرمودید به دلیل عدم ازدواج خواهر و برادرتان کسی به فکر ازدواج شما نیست، واقعا جای تاسف است. به نظر ماهم بهتر است ابتدا فرزندان بزرگتر خانواده ازدواج کنند اما این بدان معنا نیست که اگر به هر دلیلی این اتفاق نیافتاد، مانع ازدواج فرزندان کوچکتر شویم. این تفکر قطعا درست نیست. شاید بد نباشد که در کنار دعا و آرزوی سلامتی همه دوستان و خودتان و ما برای شما، گاهی اوقات این حال و هوای خود را برای برخی از نزدیکان توصیف کنید. کسانی که هم شما با آنها راحت ترید و هم در خانواده اثرگذار هستند.
در عین حال از خداون متعال و بزرگ میخواهیم شما را در مسیر آرامش و شادابی زندگی رهنمون سازد تا با همت خود و کمک دیگران بر این مشکل فائق آیید و از این مرحله سخت زندگی عبور کنید.
موفق باشید.

سلام
من دختری ۲۰ ساله هستم و دانشجوی ترم چهار کارشناسی .هیچ امیدی به آیندم ندارم از خودم بدم میاد و خجالتی هستم و اعتماد به نفسم فوق العاده پایینه . ازنظر احساسی و عاطفی ضعیفم و دربرابر کوچکترین مشکلات اعصابم بهم میریزه و خودخوری میکنم .وقتی کسی بهم چیزی میگه نمیتونم از خودم دفاع کنم و این باعث میشه بیشتر داغون شم . من دور ازشهر خودم درس میخونم و اصلا و به هیچ وجه از شرایط که توش هستم راضی نیسم ن از دانشگاه و ن شهری که توش هسم. هروقت به خانه برمیگردم اونجا هم وضع خوبی نیس .وضعیت مالی ضعیفی داریم و پدر و برادرم سرکار نمیرن خواهرم فارغ التحصیل شده و افسردگی داره . زیاد ارتباط اجتماعی نداریم وازینکه من هم مانند خونوادم بشم خیلی میترسم . توانایی ههمو دارم از دست میدم خیلی تنهام و خیلی غمگینم . خودم هم زیاد اعصاب درستی ندارم و هرکس اذیتم کنه سریع بهم میریزم و داغون میشم . همش با خودم میگم چرا زندگی میکنیم و جوونی کردن ینی چی. به هیچ کاری علاقه ندارم و تا دست به یک کاری میزنم سریع خسته میشم و حس میکنم موفق نمیشم و همه منو مسخره میکنن. تنها دوتا دوس بیشتر ندارم که اوناهم درگیر زندگی خودشون هستن . تروخدا بگید چیکار کنم یه نقطه مثبت تو زندگیم نیس که دلم بهش خوش باشه خیلی حالم بده ...

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما خواهر گرامی. بسیار خرسندیم که شما را در جمع دوستانمان در شهر سوال می بینیم.
خواهر گرامی، هرچند اطلاعات دقیقتری برای تشخیص بهتر نیاز است اما به طور کلی مطالبی که فرمودید همانطور که خودتان هم اشاره کردید در دو حوزه موضوعی هستند: یکی اعتماد به نفس، و دیگری افسردگی! البته این که میزان شدت و ضعف هریک از این شاخص ها در شما جقدر است و آیا قابل رفع بدون مراجعه به متخصص هستند یا خیر ، مسئله ای است که فعلا نمیتوانیم در مورد آن صحبت کنیم. اما با فرض این که مشکل شما در حد خیلی شدید و عمیق نباشد و خودتان به تنهایی و با تکیه بر اراده و تصمیم خود میتوانید آن را حل کنید ، توصیه میکنیم به نکات ارائه شده در خصوص مقابله با افسردگی در لینکهای زیر دقت کنید. شاید لازم باشد چندین بار نکات ارائه شده را بخوانید، طوری که گویا میخواهید به دیگران تفهیم کنید. سپس جدولی تهیه کنید و موارد گفته شده را باتوجه به این که چقدر احتمال اجرایی برای شما دارند به ترتیب بنویسید. در پایان هر هفته (یا هر مقطع زمانی) مشخص کنید که کدامیک از آنها را و چه مقدار انجام داده اید. در کنار آن جدولی از احوال بد و مورد شکایت خودتان را بنویسید و در پایان همان مقطع زمانی، مشخص کنید (مثلا با یک عدد درصدی) که چه مقدار دچار آن حال یا رفتار یا فکر منفی یا بد بوده اید. بهتر است نقاط مثبت زندگی خود را (که اکنون گمان میکنید وجود ندارد) و نیز نقاط منفی زندگی را لیست کنید. به این فکر نکنید که نقاط منفی زیاد است یا نکات مثبت کم است (حتی اگر یک نکته مثبت وجود دارد: مثل سلامتی جسمی، مثل حضور پدر یا مادر در زندگی و ...) آن را در لیست خود ذکر کنید. این فهرست را همواره جلوی چشمان خود داشته باشید.
این طور ، بهتر میتوانید بعد از چند هفته روند بهبود خود را مشاهده کنید:
http://www.soalcity.ir/node/2337
http://www.soalcity.ir/node/325
http://www.soalcity.ir/node/320
از خداوند بزرگ میخواهیم شما را از آرامش و شادی بهره مند سازد.

سلام.من یه چند سالیه ک دیگ خسته شدم از همه چی .کنکور که دادم و رشته ی مورد علاقم قبول نشدم.هرچند تلاش نکردم براش .من فقط دوسال خوب درس خوندم اول و دوم دبیرستان .بعد از اون احساس کردم تموم انرژیم پایان یافته و دیگ هیچ انرژی ای ندارم واس همین تو دوران کنکور همش میخوابیدم .البته من صمیمی ترین دوستمو سال دوم دبیرستان از دست دادم و احساس کردم پشتکارمو از دست دادم چون ایشون همیشه واس من انگیزه ای بودن واس درس خوندن.من واس کتکورم هیچ تلاشی نکردم و بی انگیزه درس خونذم و پرستاری قبول شدم .و الان نمیتونم کنار بیام با تنبلی دوران کنکورم چون منم میتونستم دزشکی قبول شم ولی حتی از نصف تلاشمم استفاده نکردم .الانم تو دانشگله واس اینکه از بقیه عقب نیوفتم دارم میخونم انگیزه ای ندارم چون همش به خودم میگم این حقم نبود ک این رشته رو بخونم چون همه و خودمم اعتقاد داریم که من دختری باهوش بودم.حتی خیلیا منو سرزنش کردن.الانم همش زندگیم با خواب میگذره.بدون برنامه.به برنامه هام عمل نمیکنم .انگیزه ندارم دیگه ...خواستم یه بار دیگه کنکور بدم .ولی بازم اون پشتکار قبلیم نیومد .بگید چیکار کنم پرانرژی باشم بتونم پرستاری رو بخونم و تموم شه و بعدش واس پزشکی بخونم؟؟؟؟؟؟

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما کاربر محترم. به شهر سوال خوش آمدید.
خواهر گرامی، از این که در این دنیای پر تلاطم اطلاعات، به جمع دوستانتان در شهر سوال پیوستید خوشحالیم. واقعیت این است که توضیحات شما احتمال وجود سطحی از افسردگی را تقویت می کند. اما صرفا با این میزان اطلاعات نمیتوان تشخیص درستی داد. توصیه ما این است که حتما به یک مشاور باتجربه مراجعه حضوری داشته باشید تا هم تشخیص دقیق تری از وضعیت شما داده شود و هم در صورت نیاز زیر نظر خود ایشان مراحل حل مشکل را پیگیری نمایید.
البته اگر امکان مراجعه حضوری نباشد، با تماس با کارشناسان تلفنی ما (۰۹۶۴۰۰) تاحد زیادی میتوانید در جهت حل مشکل خود کمک بگیرید.
موفق باشید

با سلام و خسته نباشيد خدمت شما، من ٢٠ سال سن دارم و تقريبا حدود ٥ ماهي هست كه دچار استرس و أفكار وسواسي مثل ترس از دست دادن كنترل شده ام. و من حدود ٣ سال هست كه در كانادا زندگي مي كنم و تنها هستم و هيچ دوستي ندارم و تا قبل از اين ٣ سال من دختري شاداب و با انرژي بودم و هم درس مي خوندم و هم سر كار مي رفتم ولي متاسفانه در محل كار با مديرم كه مردي متأهل بود يك رابطه احساسي برقرار كردم ولي به دلايلي به هم خورد و من از محل كارم استفا دادم و فكر مي كردم كه مي توانم جاي ديگري استخدام بشوم ولي نتوانستم و همين بيكاري و تنهايي باعث اذيت من شده و خيلي هم مي ترسم كه افسرده بشوم ولي خيلي سعي مي كنم به خودم از راه هاي مختلف كمك كنم ولي باز هم احساس تنهايي مي كنم چون گذشته ام هميشه دنبالمه. اگر امكانش هست من را راهنمايي كنيد ممنون مي شم.

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما کاربر محترم. به شهر سوال خوش آمدید.
خواهر گرامی، پاسخ کلی شما همان است که در متن اصلی پست (ابتدای صفحه) آمده است و پاسخ دقیق و جزئی شما منوط به داشتن اطلاعات بیشتری از شماست. به ویژه که میفرمایید در کانادا ساکن هستید و قطعا شرایط جغرافیایی، اجتماعی و فرهنگی محیط شما و نیز خود شما در ایجاد مشکل و همچنین برون رفت از این مشکل نقش پررنگی دارد. توجه داشته باشید که این که می فرماییداحساس تنهایی میکنید، ظاهرا (باتوجه به اطلاعاتی که خودتان دادید) صرفا یک احساس پوچ و بی اساس نیست، بلکه گویا واقعا شما تنها هستید. اگر اینطور باشد در کنار سایر راهکارهایی که اشاره شده است، لازم است به نوعی خود را از این تنهایی درآورید. قطعا بهترین منبع محبت و احساس برای هر فردی، به ویژه در فرهنگ ایرانی و اسلامی خانواده او هستند؛ پدر، مادر، برادر، خواهر و دیگران و البته در سنین بزرگسالی این مسئله از طریق تبادل احساسات و عواطف با همسر به تکامل می رسد. البته طبعا حضور یک فرد در نقش همسر با شرایط مطلوب میتواند این مهم را به سرانجام برساند و در صورت نامطلوب بودن شرایط، نه تنها باعث آرامش نخواهد شد بلکه بعکس موجب ناراحتی و در نهایت تنهایی بیشتر می شود. البته در نظر داشته باشید که ارتباط با خالق و منبع هستی بخش جهان یعنی خداوند، در تمام این مراحل میتواند انرژی شما را در رویارویی با مشکلات، به ویژه تنهایی صدچندان کند.
همانطور که عرض شد لازم است با یک مشاور تماس داشته باشید تا با اطلاعات بیشتری به شما کمک کند. در صورتی که امکان مراجعه حضوری ندارید، میتوانید از مشاوره تلفنی همین مرکز یا مشاوره آنلاین www.‎09640.ir استفاده کنید.
برای شما آرزوی آرامش و سلامتی در پناه ایزد منّان را داریم.

اگر میشد خودمون اقدام کنیم خودمونو خوب کنیم اصلا افسرده نمیشدیم گند بزنن به این دنیا و این خراب شده ای که توشیم نه کار خست نه پول هست نه تفریح هست نه اتفاق جدید هست نه هیکل درستی داریم نه دوست خوب یا اصلا یه دونه دوست که باهاش بشه حرف زد نه دلخوشی نه کاری که سرگرممون کنه تتوی خیابون همه اخمو پول بنزین اونقد گرون شده یه سفر کوتاهم نمیشه با ماشین شخصی رفت اتوبوسا همشون تصادف میکنن و امن نیس از خونه بریم بیرون خفت میکنن سریالایی که میبینیم همشون غمنامست و دپرس کننده و مرده کشی دارن فیلما همش آبکی شده هیچ چیز نو و جدیدی اتفاق نمیوفته حتی تو کل جهان اینجوری شده همه چیز تکراری و روتینه و اتفاق جالبی رخ نمیده ، مرگ و قتل و کشتار هم که هر روز داریم میبینیم اونقدر مورد برای به گند کشیده شدن روح و روان آدم هست که حوصلم نمیکشه همشو بگم

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام خدمت شما کاربر محترم شهر سوال؛
به جمع دوستانتان در شهر سوال خوش آمدید. به نکات زیر توجه کنید:
۱-دوست عزیز، شکی نیست که به صورت مکاتبه ای نمیتوان مشکلات اساسی و پیچیده را حل نمود و ما هم این نکته را بارها لابلای پاسخها تذکر داده ایم. این گپ دوستانه بین ما و شما، صرفا یک راهنمایی و راه گشایی است برای تغییر مسیر، یا برداشتن گامهای اول در جهت اصلاح رفتار و سبک زندگی. پس برای حل مشکلات جدی قطعا باید مراجعه حضوری نزد متخصص داشته باشید.
۲- از کلام شما کاملا پیداست که افکار ناامیدانه و افسرده سراسر وجود شما را گرفته است، پس شما قطعا نیاز به مراجعه حضوری دارید. سعی کنید این کار را عقب نیاندازید.
۳-حتی در شرایط جدی بودن بیماری یا اختلال و مشکل، که به قول خودتان، خودتان نمیتوانید اقدام کنید، باز هم کارهایی هست که انجام دادنش برای شما یا هر فرد بیمار دیگری ممکن است. کارهایی که میتواند گام اول بهبودی حالش باشد و یا حتی در برخی موارد کاملا حال او را عوض کند! نمونه این توصیه ها و کارها "ورزش و انجام حرکات نرمشی" است. قطعا شما هم مانند ما معتقدید که ورزش کردن برای هر کسی (که علیل و ناتوان نباشد) کار خودش است. یعنی شما با مراجعه به پزشک یا روانپزشک یا مشاور، باز هم بایستی یک برنامه ورزشی برای خود داشته باشید که خودتان آن را انجام دهید و هیچ پزشکی نمیگوید من می آیم و دست و پای تو را تکان میدهم تا خوب شوی!!!! پس خیلی هم از اجرای این راهکارها نا امید نباشید.
۴- بنابراین توصیه میکنیم دوباره پاسخها و راهکارهای ارائه شده در متن اصلی را مطالعه و مرور کنید و حداقل آنهایی را که مثل ورزش کردن، خودتان باید انجام دهید، شروع کنید.
موفق باشید.

با سلام
پست های قبلی را تا حدودی خواندم ممنون میشم شما هم حداقل درد دل من را بخونید اگر هم راهکاری دارید ارائه بدید من دختری ۲۷ ساله هستم و یه آدم بی خاصیت از دید خانواده و دوستان، این احساس و مابقی احساساتی که خدمتتون میگم ارتباطی به چند روز و چند ماه نداره بلکه به دوران ۱۱ سالگیم بر میگرده ، خانوادم باوجود تحصیلات عالیه ولی فکرشون به دهه مادربزرگانشون بر میگرده از دید اونا من باید هر روز پخت و پز و نظافت خونه را انجام بدم و بچه خواهر را مراقبش باشم تا آدم مفیدی باشم از دید پدرم یه دختر باید هنر قالی بافی و حتی دامداری هم داشته باشه و تو درسش به مدارج بالا هم برسه و به دنبالش خانوادش را سربلند کنه و جالبتر اینجاست با وجود کمک کردن تو کارای خونه تا جایی که از دستم بر میاد و مابقی کار ها و انتظاراتی که هر یک از اعضای خانواده از من انتظار دارند که هیچ منتی بر کسی ندارم باز هم مرتبا به من سرکوفت میزنند که تو واسه ما هیچ کار نکردی و به درد ما نخوردی و وقتی هم از این حرفا ناراحت میشم و بهشون میگم سریعا محکوم میشم گاهی فک میکنم گناهم چیه که بچه آخر شدم چرا که همه از من فقط توقع دارند و من هم باید پاسخگو باشم اما کسی هیچوقت نسبت به بی انصافی که در حق من میکنند پاسخگو نباید باشند چرا که اونوقت من همیشه طلبکار تلقی میشم ، بعضی اوقات که ناراحت میشم دست خودم نیست از خودم بیخود میشم البته این مورد به این اواخر برمیگرده به شدت پرخاشگری میکنم که خود این موضوع هم شده یه مسئله ناجور ،
گاهی هم احساس میکنم دیگه یه فرد اضافی تو خونه هستم که دارن اینجوری نسبت به بودنم اعتراض میکنند این مشکلاتم به یک طرف از یه طرف دیگه خودم هم دیگه نمیدونم چه قدر توانایی دارم احساس میکنم واقعا به معنای حقیقی کلمه عقب مانده ذهنی هستم چرا که هیچکاری از دستم بر نمیاد خیلی خسته شدم باورتون نمیشه حتی واسه انجام یه کار بیرون از منزل حتما باید با خانواده برم خانوادم هیچوقت اجازه تنها بیرون رفتن رابهم ندادند و مثل یه دستوپاچلفتی باهام برخورد کردند البته بی انصافی نکنم زمان هایی هم میشد که برای انجام کاری بیرون منزل خانواده نبودند و بنده بایستی حتما اون کار را انجام میدادم اما اینقدر دچار استرس میشدم که حالم از خودم بهم میخورد
من به خیلی چیزا علاقه دارم هر وقت هم خواستم سمت علایقم برم پدرم با لبخند پر مفهوم بهم میگفت تهش را میدونم به هیجا نمیرسی و مثل موارد قبلیه به خاطر همین دیگه هیچکس هم ارزشی نه برای حرفم نه علایقم قائله، و دیگه خودم هم میترسم دوباره سرزنش بشم به خاطر همین دیگه انگیزه ندارم گاهی هم احساس میکنم پشت و پناهی ندارم غریب و تنها تو این دنیا رها شدم
هر موقع هم خواستم پاشم و زندگی را از نو شروع کنم و به هیچ حرفی اینقدر واکنش نشون ندم ولی نشد زندگیم مثل یه دایره شده که از هرجاش شروع میکنم دوباره به همون نقطه اول برمیگردم حکمت اینهمه تکرار را نمیدونم خسته شدم خیلی اوقات به خودکشی فکر میکنم واقعا از ته دلم مرگ میخوام خیلی اوقات واقعا دوباره پاشدم و از نو برای رسیدن به اهدافم که یکیشون دکتری بوده تلاش کردم اما وسط راه یه اتفاق یه مسئله غیر قابل پیش بینی افتاد و در شروع خوب من وقفه ایجاد کرد نمیدونم دیگه باید چکار کنم به درگاه خدا خیلی ناله کردم اما گناهام اینقدر زیادند که دیگه خواسته ام قابل پاسخگویی نیستند
خیلی دلم میخواست آدم مفیدی برای خودم خانوادم و جامعه ام باشم دلم میخواست دیگه به چشم یه ته مونده و سربار نگاهم نکنن بتونم حداقل برای خودم باشم آدم خودم باشم حداقل تمام چیزها این باشه که به اندازه مخلوق خدا ارزش وجودی داشته باشم دلم میخواد یه زندگی آروم داشته باشم اگه مشکلات وارد زندگیم شد به همراه کسانی که عزیز زندگیم هستند حلشون کنم ولی حضور هر مشکل خودش مشکل ساز شد مگه آدما چندبار زنگی میکنند بعضی ها باید زندگی آروم و شیرین داشته باشند یه عده هم مثل من زندگی برزخی و لبه تیغ که اگه اشتباه گام بردارن خون به دل بشن زندگی برای من و فک کنم امثال من همین مفهوم را داره به نظر شما من باید چیکار کنم طرز فکر خانوادم را که نمیتونم عوض کنم و شرایطم هم که فقط انتظار و توقع داشتن خانوادم از من هست من باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لازم هست یه مورد دیگه هم بگم اقوام و آشنایان خانوادم خیلی نسبت به زندگی من حساس شدند حتی به تعداد نفس کشیدن من هم کار دارند مسئله ازدواجم هم که شده یکی از شاخص ترین دغدغه هاشون بعضی وقتا پیش خودم فکر میکنم هر خواستگار دیگه حتی با بدترین شرایط را بدون در نظر گرفتن معیارم قبول کنم و شر همه چیز را بکنم که هم خانوادم از دستم راحت بشن هم اقوام خیالشون راحت بشه ولی بازم میترسم جزوی از خانواده ای بشم که خیلی بدتر باشن چیکار کنم ؟؟؟؟ لطفا به دادم برسید ؟؟؟؟؟/؟؟//؟؟؟؟؟/

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما خواهر گرامی، به شهر سوال خوش آمدید.
خواهر گرامی، با خواندن مطالب شما ناخودآگاه آیات دوم و سوم سوره مبارکه طلاق به ذهنم خطور کرد. به شما هم پیشنهاد میکنم این آیات را ببینید.
اما در مورد شرایط و موقعیتی که توصیف کردید، هرچند مورد شما نیازمند صحبت و بررسی بیشتری است اما نکاتی به عرض شما می رسد.
همانطور که میدانید، مسائل بین فردی مانند مشکلاتی که شما بیان کردید، همواره داری حداقل دو طرف یا بیشتر هستند یعنی یک طرف قضیه شما هستید، طرف دیگر مثلا یکی از اعضای خانواده و گاهی اوقات بیشتر از یک نفر درگیر در یک مسئله و مشکل هستند. همانطور که خودتان هم گفتید، تغییر دیگران تقریبا ممکن نیست! (البته بهتر است بدانید مقصود از عدم امکان تغییر دیگران، تغییر آنها بدون دخالت خودشان است، وگرنه اگر کسی خودش تصمیم به تغییر بگیرد، تا حد زیادی میتواند در این مسئله موفق باشد). پس الان با یک سری مشکلاتی مواجه هستیم که مربوط به چند نفر (یک خانواده) است و از سوی دیگر، ما تنها یک نفر از آنها را (یعنی شما) در دسترس داریم. طبیعتا بهترین گزینه برای اینگونه مشکلات حضور همه طرفهای درگیر خواهد بود، در غیر اینصورت کسی که مراجعه کننده است، خودش به تنهایی باید بار دیگران را به دوش بکشد.
ما به شما توصیه میکنیم اولا برای بررسی بهتر همه ابعاد موضوع، به یک مشاور خانواده مراجعه کنید، یا در صورت عدم تمکن از این کار، با شماره تلفن ۰۹۶۴۰۰ تماس بگیرید تا همکاران ما در بخش تلفنی بیشتر کمک کنند.
اگر نتوانید خانواده را تغییر دهید، حداقل کاری که میتوانید انجام دهید کنار آمدن با وضع موجود است. و البته گمان نکنید که کنار آمدن با شرایط، کار بی ارزش و کمی است، چرا که در بسیاری از مشکلات روانشناختی، کارشناسان با استفاده از همین مسئله و بالابردن توان مقابله افراد با مشکلات و موقعیت ها و شرایط سخت، آرامش را به آنان هدیه میکنند. کاری که شما هم میتوانید با کمک کارشناسان انجام دهید.
موفق باشید.

سلام من ف... ۱۸ سالمه ۱۴ سالم ازدواج کردم ولی به یک سالم نکشید توافقی جدا شدیم یک ماه نشده بود دوباره یه ازدواج ناموفق دیگرو تجربه کردم . بهم اتهام خیانت زدن ، آدمای روستامونم همه باور کردنو مجبور شدم دوباره توافقی بدون هیچ مهری جدا بشم. الان ۱۸ سالمه دو سال از طلاق دومم میگذره هر دوی اون پسرام کم سواد بودن . با کمک خدا ودعای پدر مادر خوبم الان سه ماهه ازدواج کردم و نامزدیم . شوهرم باسواده ۷سالم ازم بزرگتره خیلی دوسم داره برام همه کار میکنه بهترین شوهر دنیاست ولی من احساس دوس داشتن بهم دست نمیده . احساس تنفر از خودم دارم احساس اضافه بودن دارم ، دوس داشتن هیشکیرو باور ندارم . چرا قلبم باز نمیشه . کاش کمکم میکردین

تصویر مشاور شهر سوال

سلام.
سرکار خانم، به شهر سوال خوش آمدید. شما لطفا با شماره تلفن ۰۹۶۴۰۰ تماس بگیرید تا همکاران ما در بخش تلفنی مشکل شما را بررسی کرده و در جهت رفع آن کمک کنند.
موفق باشید.

باسلام پسری هستم ۱۹ ساله و پشت کنکوری پارسال یکی از دوستان یه سوالی رو کرد تو ذهنم دیگه تا حالا داره اذیتم میکنه سوالش در زمینه عرفان بود و گفت اینکه هدف ما از کارایی که تو زندگی میکنیم و هدف خلقت چیه که این سوال رفته رفته شد این که من چرا باید زندگی کنم چرا باید مثلا برم سر کار چرا باید بخندم چرا باید به کمک دوستام برم چرا باید محبت باشه چرا هایی بی مورد که هیچ کس بهشون فکر نمیکنه پیش افراد با سواد زیادی هم رفتم ولی همه بهم گفتن سعی کن فکر نکنی به این سوالا از یادت میرن ولی خب خیلی سعی میکنم گاها یکی دو روز خوبم دو باره میاد سراغم به خدا نماز روزه ام سر جاشه ولی نمیدونم با این مشکل چجوری برخورد کنم مثلا میگم که بعد کنکور برم باشگاه و کلی کارای باحال انجام بدم ولی یه چیزی توی ذهنم میگه که چه ارزشی داره این کارا و چیزا نمیدونم دیگه دارم دیوونه میشم با خودم حرف میزنم بلند بلند تو رو خدا کمک کنین خداشمارو وسیله قرار داده شاید بتونین کمکی بکنین البته بگم من دنباله رو عرفان و اینجور چیزا نیستم
ممنون

تصویر مشاور شهر سوال

با سلام و احترام خدمت شما کاربر محترم شهر سوال.
دوست عزیز ،از اینکه سوال و دغدغه ذهنی خودتان را با کارشناسان شهر سوال درمیان گذاشتید و آن را با دیگر دوستانتان در اینجا به اشتراک میگذارید متشکر و مفتخریم.
ضمن این که لازم است بدانید خطور کردن چنین سوالات و شبهاتی به ذهن نوجوان و جوان، اصلا عجیب نیست و این انشالله مقدمه یقین و ایمان شما خواهد بود، اما سعی کنید از نزدیک شدن به افکار شبهه آمیز خودداری کنید، مگر زمانی که کسی یا جایی را برای رسیدن به جواب سوالهایتان داشته باشید تا تداوم این گونه افکار پوچ رفته رفته ذهن و حتی جسم شما را تحلیل نبرد، تقاضا می شود لطفا به پستهای زیر مراجعه بفرمایید:
http://www.soalcity.ir/node/152
http://www.soalcity.ir/node/61
http://www.soalcity.ir/node/3577
http://www.soalcity.ir/node/157
http://www.soalcity.ir/node/3587
http://www.soalcity.ir/node/125
موفق باشید

سلام من ۱۸ سالمه الان کمتر از یک ماهه که کنکور دادم من کلا ادم توداری ام و با هیچ کس نمیتونم درد و دل کنم تا وقتی تو درس بودم انقدر متوجه نبودم ولی از وقتی کنکور دادم خیلی گوشه گیر تر شدم نمیدونم میخوام چیکار کنم با اینکه خودمون وضعیت خوبی داریم اما نمیتونم وضعیت بد مردم رو تحمل کنم یعنی بیشتر از خودشون غصشنو میخورم انقدر رو این چیزا حساسم که سر اینکه دلار یهویی بعد از عید اون وضعو پیدا کرد کهیر نوع بدش رو گرفتم و بیمارستانی شدم که میگفتن به خاطر ناراحتی بوده با این که اصن تو خونمون از این حرفا نیس نمیدونم من به کی رفتم پدر و مادرم فکر میکنن مشکل من کادو و این حرفاس رفتن واسه روز دختر واسه من ایفون ایکس خریدم ولی بخدا یه ذره هم هیجان نیومد تو وجودم هنوزم سیمکارتمو جا به جا نکردم میگین کلا ادم فضولیم تو همه ی زمینه ها اطلاعات دارم وقتی میرم اینستا از سیاست و هنر و محیط زیست و ورزش و هر چی که فکرشو بکنید سر میزنم و همش دروغ و سیاست های کثیف که اعصابمو بیشتر خورد میکنه میگین پاکش کنم؟ از طرفی همه ی جوونا بیکان موندم واسه چی درس خوندم اونم ریاضی واقعا فکر مکینم ما زندگی نمیکنیم به معنای واقعی مردگیه

تصویر شهرسوال

خواهر گرامي، سلام؛ خوشحاليم که در خدمت شما هستيم. اينکه وضعيت اقتصاد آشفته است يک واقعيت است و جاي ناراحتي دارد ولي اينکه دائما به فکر ديگران باشيد و آرامش تان با وجود تامين مالي که داريد برهم بريزد طبيعي نيست. بله دلسوزي براي ديگران خوب است و نشان از سلامت فطرت انساني دارد ولکن اين نبايد آرامش انسان را بهم بريزد و او را بيمار کند. بايد ديد مشکل کار کجاست.
به نظر مي رسد شما قدري کمال گرايي افراطي داريد. البته اين مسئله براي سن نوجواني طبيعي است. درس شما تقريبا تمام شده و در حال حاضر هيچ برنامه تحصيلي نداريد تا وضعيت کنکورتان مشخص شود اين باعث مي شود که برنامه روزانه شما برهم بريزد. از طرف ديگر شما کمال گرايي هم داريد.
فرد کمال گرا در همه موارد کمال خواه و کامل خواه است. در مورد وظيفه خود، در مورد کار،
فرد کمال گرا، انعطاف ناپذير، سخت گير است. اين يک واقعيت است که هيچ وقت انسان کامل نيست بدي و خوبي هميشه در کنار هم وجود دارند. ولکن براي يک فرد کمال گرا کار ناقص ارزشي ندارد و مثل کار نکردن است. در جامعه علارغم همه مشکلات موفقيت هايي همين الان هم وجود دارد. عده اي کار مي کنند همه در کمال سختي گذران روزي مي کنند.
رشته شما اگرچه تئوريک است ولي فوايدي دارد. همه فايده يک رشته تنها کار کردن نيست.
مشکلات مال نيز حل خواهند شد و بهتر است مسئوليت جامعه را بر عهده خود احساس نکنيد. ناراحتي شما مشکلي از جامعه حل نمي کند.
بجاي اينکار مي توانيد به فردي فقير در محل زندگي تان هر از گاهي کمک کنيد. کاري که اگر افراد زيادي مثل شما آن را انجام دهند مشکلات جامعه حل خواهد شد.

سلام
چقدر خوبه كه اين سايتو راه اندازي كردين، واقعا ازتون ممنونم چون ميشه اينجا با يكي حرف زد و درد دل كرد.
من دختري ۳۰ ساله ام، سه ساله مدرك ارشدمو گرفتم، دوره دانشجوييم يه دوره عالي بود هميشه يه دانشجوي فعال بودم، اما از وقتي درسم تموم شده هر چقدر آزمون استخدامي شركت ميكنم قبول نميشم، حالا شدم آدمي كه هيج شباهتي با چند سال پيشم ندارم، هر روز صبح تا ساعت ۱۱ ميخوابم وقتي بيدار ميشم يه گوشه ميشينم تا روز تموم شه، بقيه منو مقصر ميدونن ميگن بايد زودتر دنبال كار ميرفتي، يه جوري حرف ميزنن انگار تا آخر عمر بايد اين وضيتو تحمل كنم، از طرفي هم دچار وسواس شستشو شدم پيش روانشناس هم ميرم، اما فعلا تغييري نكردم.
نميدونم كي قراره زندگي روي خوششو به منم نشون بده، چند روزه از خدا ميخوام مرگمو برسونه، خيلي خسته ام، اميدوارم هيچ جووني به مرحله اي كه من رسيدم نرسه.

تصویر شهرسوال

خواهر گرامي، سلام؛ از اعتمادتان به اين مجموعه از شما تشکر مي کنيم. گفتيد که بعد از دوره ارشد پويايي زندگي تان از دست رفته و زندگي تان ظاهرا يکنواخت شده است. بعد از دوره فشرده تحصيلي معمولا اين حالت تا حدي پيش مي آيد. اينکه برنامه خاصي براي آينده نداريد باعث مي شود که کسل باشيد و زندگي تان شادابي لازم را نداشته باشيد.
البته شما مشکل بزرگي نداريد. امروزه مشکل نداشتن شغل براي خيلي ها مطرح است. البته که لزوما شما نبايد شاغل شويد. شما کارها و برنامه هاي زيادي مي توانيد داشته باشيد که زندگي شاداب و پويايي داشته باشيد. مي توانيد برنامه هاي ورزشي، فرهنگي، هنري و حتي مطالعه داشته باشيد و براي خود هدف هايي تعريف کنيد مثل در يک دوره آموزشي شرکت کنيد. يا در باشگاه ثبت نام کنيد يا هنري بياموزيد و با انجام کارهاي هنري و خلاق احساس خوبي خلق کنيد.
براي اينکار کافي است به اين فکر کنيد که به چه رشته هنري يا ورزشي علاقه داريد و يک آموزش در کلاس يا خريد يا دانلود کتاب آموزشي از اينترنت داشته باشيد و براي تغيير در زندگي تان اقدام کنيد.
در مورد وسواس بايد به درمان ادامه دهيد و تکاليف درماني را با جديت در پيش بگيريد.

سلام،من ۲۲ سالمه و لیسانس حقوق دارم ولی هیچوقت رشتمو دوست نداشتم.بچه که بودم خیلی نقاشیم خوب بود و هر وقت ازم میپرسیدن دوست داری چیکاره بشی میگفتم خانم دکتر ولی نمیدونم اشتباه کردم یا اشتباه نکردم که تجربی نخوندم .بیشتر وقتا احساس بی حوصلگی دارم.همش میترسم نکنه به زندگی یا شخصی که دوسش دارم نرسم .احساس میکنم زندگیم خیلی تکراری شده و هیچ انگیزه ای ندارم البته هدف زیاد دارم که همشون نیازمندن که زمانشون برسه ولی من خیلی عجولم .همش میگم توکل به خدا ولی طاقتم که تموم میشه ناامید و کسل میشم و بعضی وقتا بدون اینکه کسی بفهمه فقط گریه میکنم. احساس میکنم خیلی تنهام و اخلاق و روحیه خوبی ندارم با اینکه خیلیا ازم تعریف میکنن میگن از ظاهرت معلومه دختر خوبی هستی ، با اصالتی،ارومی،نجیبی و خلاصه این حرفا ولی خودم احساس میکنم روحیات خوبی ندارم.خداروشکر خانوادم ادمای سالم و درستی ان و بهم اهمیت میدن و تا جایی که میتونستن واسم فراهم کردن ولی من واقعا نمیدونم چمه و بعضی وقتام ترس از دست دادنشونو دارم. یکسری حسرتای احمقانه دارم تو مثلا لباس و تفریحات یا نسبت به بعضی ادما ولی بعد با خودم میگم اخه از کجا میدوتی اون ادم خوشحاله که حسودی میکنی در ضمن از حسودی کردن خیلی بدم میاد ولی متاسفانه جدیدا حسود شدم .بعضی وقتا خیلی ساکت میشم جوری که انگار دهنمو دوختن و این مسئله اذیتم میکنه و احساس میکنم شاید روابط اجتماعی قوی ندارم که اینطورم و نمیتونم با هر کسی دوست شم. البته کسایی که باهاشون سلام علیک داشته باشم زیادن ولی دوست صمیمی در حال حاضر ندارم .تا بحال دوست پسر نداشتم چون به روابط و احساسات گذرا اعتقادی نداشتم ولی با خودم میگم نکنه همین باعث شه نتونم با کسی ارتباط بگیرم .البته خودم سه تا برادر دارم و روحیات پسرونه رو تا حدودی میشناسم ولی بازم میترسم ..ورزش میکنم ولی گاهی وقتا خیلی بی انگیزه. تو خیلی چیزا وسواس فکری دارم مثل خرید کردن و انتخاب چیزی که لازم دارم و گاهی وقتا نمیتونم انتخاب کنم و همین باعث میشه احساس بدی بهم دست بده و عصبی بشم.وقتی ادمایی که همه چیو راحت میگیرن میبینم حسرت میخورم که چرا من اینطوری نیستم ،گاهی وقتا دلم میخواد یه چیزو پرت کنم .خیلی وقتا خودمو سرزنش میکنم احساس میکنم بی عرضه و ترسو و تنبلم و این خیلی اذیتم میکنه،بعضی وقتا نظر بقیه برام خیلی مهم میشه تو همه چیم در صورتیکه همه ی مسائل من به بقیه مربوط نیست و خیلی چیزا شخصیه مثل انتخاب رنگ. خلاصه که به نظرتون یه دختر بی انگیزه ی بعضی وقتا ناامید چیکار کنه حالش خوب شه؟؟؟

تصویر شهرسوال

خواهر گرامي، سلام؛ خوشحاليم که در خدمت شما هستيم. شما نشان هاي زيادي را در سوالتان مطرح کرده ايد. گفته ايد که رشته تان را دوست نداريد، احساس تنهايي مي کنيد، عجول هستيد، زندگي برايتان تکراري شده، گاهي گريه مي کنيد، تر از دست دادن خانواده داريد و گاهي حسادت مي کنيد. تا اواسط سوالتان با ابهامي روبرو بودم که مشکل چيست و کجاست. شايد جاي اين سوال بود که چه چيزي بيشتر از همه شما را در زندگي اذيت مي کند و خودتان فکر مي کنيد علت مشکل کجاست. ولي به نظر مي رسد در اواخر سوال به ريشه مشکلات اشاره کريده ايد.
گفتيد که وسواس داريد و در انتخاب ها مشکل داريد. به نظر مي رسد مشکل همين است. افراد کمال خواه معمولا همه چيز را کامل و آرماني مي خواهند و خيلي ذهن شان را درگير برنامه ريزي مي کنند. آنها دوست دارند همه چيز از جمله يک خريد کامل باشد و بهترين چيز را بخرند بخاطر همين خود را درگير جزئيات زياد مي کنند به طوري که از انتخاب بازمي مانند.
فرد کمال گرا، انعطاف ناپذير، سخت گير يا هر عنوان ديگري که بشود روي يک شخص که شخصيت وسواسي دارد گذاشت، به وظيفه و کار اهميت زيادي مي دهد و به تفريح اهميت کمي مي دهد. او حتي به تفريح و ورزش نيز به عنوان يک وظيفه نگاه مي کند و هميشه در حال تلاش براي اول شدن و کامل بودن در هر چيزي است.
فرد کمال گرا معمولا واقعيت را در نظر نمي گيرد او بايد ياد بگيرد که حتي اگر تکليف ۱۰۰ درصد نباشد باز هم ارزشمند است. او بايد تفريح و حس لذت را تجربه کند. او بايد بپذيرد که هيچ کس جز خدا کامل نيست و ديگران را با انتظاراتش مي رنجاند و به اهدافش نمي رسد يعني معيارها بايد باز تعريف شوند و واقعيت در نظر گرفته شود.
در مورد ازدواج نيازي نيست انسان با جنس مخالف در ارتباط بوده باشد تاازدواج موفقي داشته باشيد. بصورت فطري و غريزي زن و مرد مکمل هم هستند. البته مهارت هاي زندگي هم لازم است ولي در رابطه دوستانه مهارت زندگي حاصل نمي شود بلکه کلاس ها و کارگاه هاي روان شناختي مي تواند اين مهارت ها را به شما بدهد.

سلام،من ۱۸سالمه،تو سن ۱۵ سالگی و به اجبار خونوادم با پسری ک۱۱سال ازم بزرگتر بود ازدواج کردم و بعداز دو سال جداشدم،خیلی خوشحالم که ازش جداشدم و وارد یه زندگیه جدید شدم و باکسی دوباره وارد رابطه شدم؟که عشق اولم بوده،ولی حس میکنم زندگیم تکراری شده همش دوست دارم بخوابم حوصله ی زندگی رو ندارم خیییلی خستم و ناامیدم،میخوام درس بخونم که کنکور بدم ولی نمیتونم و نمیشه هیچ چیزی رو حفظ کنم،فقط وقتی دورم شلوغه خوشحالم ولی وقتی کسی پیشم نیست یا فقط خونوادم هستن خستم،انقد خستم که بعد از بیدار شدن هم بدنم جون نداره و دوست دارم دوباره بخوابم،اصلا نمیتونم تمرکز کنم روی درس هام،همش حس میکنم برای کسی مهم نیستمو به فکر خودکشی ام،کمکم کنید تورو خدا خسته شدم ازین زندگی ممنونم

تصویر شهرسوال

سلام بر شما
ممنون از اعتمادتون
نااميدي و بي حوصلگي و خستگي از هيجان هاي منفي است که اگر ادامه دارد باشد لذت و رمق زندگي ما را مي گيرد و سبب افسردگي مي شود. درباره چگونگي جدايي خودتان شيوه کنار آمدن به آن جدايي همچنين کم و کيف ارتباط جديدتان اطلاعاتي نداريم. مشکلات ياد شده مي تواند علل جسمي و ذهني و اجتماعي داشته باشد که لازم است بررسي شود. لازم است با روان شناس باليني يا حداقل روان پزشک مشورت کنيد. براي کسب راهنمايي بيشتر با بخش مشاوره تلفني ۰۹۶۴۰۰ يا آنلاين http://javab.ir/09640/ اين مرکز در ارتباط باشيد.

/۴۴۰۹۸۰/

نظرات